وقتی روت کراشه و حساسه ولی تو نمیدونی....
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
زنگ کوچیک روی میز رو به صدا در آوردی.
× سفارش شماره ۲۳، یه کاپوچینو به همراه کیک سیب
مشتری به سمتت اومد و سفارشش رو از روی میز برداشت
مشتری: ممنونم خانوم،روز خوبی داشته باشین
×*لبخندی زدی* همچنین
از پشت پیشخوان کنار رفتی و به دوتا همکار دیگت که مشغول آماده کردن سفارشا بودن پیوستی.
× آه هنوز ساعت هشته، سه ساعت دیگه باید همینجوری سر پا وایسیم
هانیا(یکی از همکارات): به فردا که تعطیله فکر کن دختر
× این تنها راهیه که آرومم میکنه.*به سمت سونگمین که مشغول ریختن کافی توی لیوان بود برگشتی* سونگی تموم شد؟ ببرمش؟
÷ آره میتونی ببریش
لیوان رو برداشتی و دوباره پشت پیشخوان رفتی و روی میز گذاشتیش
× سفارش ۲۴، یه آمریکانو بدون شکر
مشتری به سمتت اومد،هزینه رو پرداخت کرد و لیوان رو برداشت.
× امیدوارم از خوردنش لذت ببرین
مشتری: از دیدن شما بیشتر لذت میبرم خانوم
×*کمی شوکه شدی و لبخندی زدی* اوه ممنونم
مشتری: این که شما زیبایید یه حقیقته بانو. روز خوبی داشته باشید.
بعد از اینکه دوباره به طرف هانیا و سونگمین رفتی، سونگمین نگاه عجیبی بهت کرد.
÷ بنظرت خیلی با مشتریا گرم نمیگیری؟
×آم... نمیدونم. ولی فکر کنم برای جذب مشتری بیشتر لازمه اینکارو کنم.
÷ جذب مشتری بیشتر به خودت یا کافه؟*آهسته تر گفت و روش رو برگردوند*
× چیزی گفتی سونگمین؟
÷ نه... مهم نیست.
•گذشت زمان•
بند پیشبند سرمه ای رو از کمرت باز کردی، درش آوردی و روی جا لباسی گذاشتی.
روت رو به سمت همکارات برگردوندی.
× کاری با من ندارین؟
سرشونو تکون دادن
هانیا: من امشب باهات میام ات، مسیرم همون طرفه
× هوم باشه
÷ ات... بنظرت شلوارکت یکم کوتاه نیست؟
×*نگاهی به خودت کردی* نه بنظرم اوکیه. چرا اینو میگی؟
÷ هیچی فقط میگم سرده یوقت سرما نخوری...
× نگران نباش من انقدر زود مریض نمیشم.*روت رو به هانیا کردی* بریم؟
سری تکون داد، هر دو از سونگمین خداحافظی کردین و راه افتادین. وسطای راه هانیا روشو به تو کرد و...
- بنظرم سونگمین روت کراشه
× چی؟ چرا اینو میگی؟
- آخه ببین چقدر جدیدا روت حساس شده و...
×*نزاشتی ادامه حرفشو بزنه* برو بابا امکان نداره
شونه بالا انداخت و دیگه حرفی نزد. اما... اگه اون پسر واقعا بهت حس داشت چی؟
•ادامه نداره🥲 میسپرمش به تخیلات خودتون
زنگ کوچیک روی میز رو به صدا در آوردی.
× سفارش شماره ۲۳، یه کاپوچینو به همراه کیک سیب
مشتری به سمتت اومد و سفارشش رو از روی میز برداشت
مشتری: ممنونم خانوم،روز خوبی داشته باشین
×*لبخندی زدی* همچنین
از پشت پیشخوان کنار رفتی و به دوتا همکار دیگت که مشغول آماده کردن سفارشا بودن پیوستی.
× آه هنوز ساعت هشته، سه ساعت دیگه باید همینجوری سر پا وایسیم
هانیا(یکی از همکارات): به فردا که تعطیله فکر کن دختر
× این تنها راهیه که آرومم میکنه.*به سمت سونگمین که مشغول ریختن کافی توی لیوان بود برگشتی* سونگی تموم شد؟ ببرمش؟
÷ آره میتونی ببریش
لیوان رو برداشتی و دوباره پشت پیشخوان رفتی و روی میز گذاشتیش
× سفارش ۲۴، یه آمریکانو بدون شکر
مشتری به سمتت اومد،هزینه رو پرداخت کرد و لیوان رو برداشت.
× امیدوارم از خوردنش لذت ببرین
مشتری: از دیدن شما بیشتر لذت میبرم خانوم
×*کمی شوکه شدی و لبخندی زدی* اوه ممنونم
مشتری: این که شما زیبایید یه حقیقته بانو. روز خوبی داشته باشید.
بعد از اینکه دوباره به طرف هانیا و سونگمین رفتی، سونگمین نگاه عجیبی بهت کرد.
÷ بنظرت خیلی با مشتریا گرم نمیگیری؟
×آم... نمیدونم. ولی فکر کنم برای جذب مشتری بیشتر لازمه اینکارو کنم.
÷ جذب مشتری بیشتر به خودت یا کافه؟*آهسته تر گفت و روش رو برگردوند*
× چیزی گفتی سونگمین؟
÷ نه... مهم نیست.
•گذشت زمان•
بند پیشبند سرمه ای رو از کمرت باز کردی، درش آوردی و روی جا لباسی گذاشتی.
روت رو به سمت همکارات برگردوندی.
× کاری با من ندارین؟
سرشونو تکون دادن
هانیا: من امشب باهات میام ات، مسیرم همون طرفه
× هوم باشه
÷ ات... بنظرت شلوارکت یکم کوتاه نیست؟
×*نگاهی به خودت کردی* نه بنظرم اوکیه. چرا اینو میگی؟
÷ هیچی فقط میگم سرده یوقت سرما نخوری...
× نگران نباش من انقدر زود مریض نمیشم.*روت رو به هانیا کردی* بریم؟
سری تکون داد، هر دو از سونگمین خداحافظی کردین و راه افتادین. وسطای راه هانیا روشو به تو کرد و...
- بنظرم سونگمین روت کراشه
× چی؟ چرا اینو میگی؟
- آخه ببین چقدر جدیدا روت حساس شده و...
×*نزاشتی ادامه حرفشو بزنه* برو بابا امکان نداره
شونه بالا انداخت و دیگه حرفی نزد. اما... اگه اون پسر واقعا بهت حس داشت چی؟
•ادامه نداره🥲 میسپرمش به تخیلات خودتون
۳۲.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.