[آدم که مغرور باشد تنهاست!
[آدم که مغرور باشد تنهاست!
آدم که مغرور باشد؛ در نهایتِ شلوغیِ اطرافش حتی یک نفر هم نیست که با خیالِ راحت روبهرویش بنشیند و یک دلِ سیر با او حرف بزند، دلش که میگیرد، شانهای برای گریستن ندارد و لبریزِ شوق و حرف که میشود، تازه میفهمد که حوالیاش هیچکسی نیست که بشود کنارش رها بود و از هر دری، بدونِ دغدغهی قضاوت شدن حرف زد، سبک شد، نفسی عمیق کشید و ادامه داد. و میفهمد که با حجم عظیمِ حرفهای تلنبار شده، ادامه دادن چه اندازه سخت و طاقتفرساست.
آدم که مغرور باشد، دلتنگیاش را پشت دیوار غرورِ لعنتیاش زنجیر میکند و عاشقی و دیوانگیهای افسار گسیخته را به جزیرهی منطقش، تبعید!
آدم که مغرور باشد، ظاهرا بیتفاوت است به چیزها و آدمها، ولی هرثانیه از تنهایی و بیکسیاش، عمیقا درد میکشد]
آدم که مغرور باشد؛ در نهایتِ شلوغیِ اطرافش حتی یک نفر هم نیست که با خیالِ راحت روبهرویش بنشیند و یک دلِ سیر با او حرف بزند، دلش که میگیرد، شانهای برای گریستن ندارد و لبریزِ شوق و حرف که میشود، تازه میفهمد که حوالیاش هیچکسی نیست که بشود کنارش رها بود و از هر دری، بدونِ دغدغهی قضاوت شدن حرف زد، سبک شد، نفسی عمیق کشید و ادامه داد. و میفهمد که با حجم عظیمِ حرفهای تلنبار شده، ادامه دادن چه اندازه سخت و طاقتفرساست.
آدم که مغرور باشد، دلتنگیاش را پشت دیوار غرورِ لعنتیاش زنجیر میکند و عاشقی و دیوانگیهای افسار گسیخته را به جزیرهی منطقش، تبعید!
آدم که مغرور باشد، ظاهرا بیتفاوت است به چیزها و آدمها، ولی هرثانیه از تنهایی و بیکسیاش، عمیقا درد میکشد]
۸.۰k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹