یک رادیو ضبط یک کاسته ی «سوپرا» در خانه داشتیم
یک رادیو ضبط یک کاستهی «سوپرا» در خانه داشتیم
که دورتادور بلندگویش لامپهایی رنگی داشت
حتی وقتهایی که بابا مداحی گوش میداد لامپها میرقصیدند!
شعر خلاصه میشد در زبان حال امام حسین،بچهها و یاران با وفایش!
بابا ما را به بهانهی حفظ یادگار پدرش برده بود دیار خودش
هنوز مدرسه نمیرفتم
رشت،باران،شالی،لهجهی گیلکی،نوشابه کانادا درای،بوی دود،تلویزیون بزرگ و سنگین سوخته،برق که نمیدانستم کجا میرود،مدرسهای که آنقدر دور بود که عزا میگرفتم برای رفتن و آقا معلم کلاس اول که اسمش سالار نجفی بود!
کلاس اول یعنی همینها،یعنی خیلی چیزها بود که نمیدانستم چرا هست؟
و چیزهایی نبود که خبر هم نداشتم از وجودش
دانستم اما معنی نداشتن را!
نم نم صدای معین،گلپا،داریوش،هایده و یکی دو نفر دیگر از آن ضبط درآمد
برادر مادرم که دختر عموی پدرم بود برای خواهرش که مادرم بود نوار میآورد از تهران!
شعر شد ترانه و ترانه یعنی اردلان سرفراز،هدیه،شهیار،زویا زاکاریان،منصور تهرانی و... مثال اختلاف عقیده در خانهی ما تفاوت شعرهایی بود که بابا گوش میداد با شعرهایی که من میچشیدم
مادر هم همیشه یکی به نعل میزد،یکی به میخ،
شعرهای مرا دوست داشت و خب حاج علی مداح را هم ایضا
پس راه من زود جدا شد از جادهی آنها
زندگی جز شعر،پول هم میخواست و در آنخانه پول کمیاب بود
شاعرها یکی یکی پس از رفتنم از آن خانه،آمدند سراغم
فروغ،شاملو،مشیری،اخوان،سهراب،نیما،بیژن الهی،منزوی،منزوی...
منزوی شده بودم
میدان انقلاب شلوغ بود،بوی باتوم میآمد و کتک،
هجده تیر هفتاد و هشت نوجوان بودم،
بودم،بودم آنجا،دیدم،دیدم آنها را!
دانشگاه پر از ستاره شد
کتابهای مرا کلاغها بردند
و غزلهایش را غارغار زدند
دلم ترکید و مثل قناری شوهر مریم خانم همسایهمان دیگر گنگ شدم!
سلول،سلول،
کتک،کتک،اخراج،رنگ سبز،صدای شاهین،صندوقها
سال هشتاد وهشت هم بودم،چشیدم،فریاد زدم اینبار اما،
بابا برادر چفیه دارم را دوست داشت و مادرم قورمهسبزی هایش دیگر سبز نبود
انگار هیچکس دوستم نداشت
گذشت تا تقویم گفت سال نود و چهار است
موهایم داشت با دندانهایم مسابقهی سفیدی رنگ میگذاشت
یک شب خودکار مشکی بیکم را دیدم که برگهها را میبوسد
بی حیاها جلوی چشمهای سرخ من...
متولد شدم باز،از مادری باکره و پدری که نبود
دوست داشتم کشف کنم جهان جدید را
نمیدانم چه شد
باقیاش باشد برای بعد...
.
#حامد_نیازی
#نامه_ای_به_خویش
که دورتادور بلندگویش لامپهایی رنگی داشت
حتی وقتهایی که بابا مداحی گوش میداد لامپها میرقصیدند!
شعر خلاصه میشد در زبان حال امام حسین،بچهها و یاران با وفایش!
بابا ما را به بهانهی حفظ یادگار پدرش برده بود دیار خودش
هنوز مدرسه نمیرفتم
رشت،باران،شالی،لهجهی گیلکی،نوشابه کانادا درای،بوی دود،تلویزیون بزرگ و سنگین سوخته،برق که نمیدانستم کجا میرود،مدرسهای که آنقدر دور بود که عزا میگرفتم برای رفتن و آقا معلم کلاس اول که اسمش سالار نجفی بود!
کلاس اول یعنی همینها،یعنی خیلی چیزها بود که نمیدانستم چرا هست؟
و چیزهایی نبود که خبر هم نداشتم از وجودش
دانستم اما معنی نداشتن را!
نم نم صدای معین،گلپا،داریوش،هایده و یکی دو نفر دیگر از آن ضبط درآمد
برادر مادرم که دختر عموی پدرم بود برای خواهرش که مادرم بود نوار میآورد از تهران!
شعر شد ترانه و ترانه یعنی اردلان سرفراز،هدیه،شهیار،زویا زاکاریان،منصور تهرانی و... مثال اختلاف عقیده در خانهی ما تفاوت شعرهایی بود که بابا گوش میداد با شعرهایی که من میچشیدم
مادر هم همیشه یکی به نعل میزد،یکی به میخ،
شعرهای مرا دوست داشت و خب حاج علی مداح را هم ایضا
پس راه من زود جدا شد از جادهی آنها
زندگی جز شعر،پول هم میخواست و در آنخانه پول کمیاب بود
شاعرها یکی یکی پس از رفتنم از آن خانه،آمدند سراغم
فروغ،شاملو،مشیری،اخوان،سهراب،نیما،بیژن الهی،منزوی،منزوی...
منزوی شده بودم
میدان انقلاب شلوغ بود،بوی باتوم میآمد و کتک،
هجده تیر هفتاد و هشت نوجوان بودم،
بودم،بودم آنجا،دیدم،دیدم آنها را!
دانشگاه پر از ستاره شد
کتابهای مرا کلاغها بردند
و غزلهایش را غارغار زدند
دلم ترکید و مثل قناری شوهر مریم خانم همسایهمان دیگر گنگ شدم!
سلول،سلول،
کتک،کتک،اخراج،رنگ سبز،صدای شاهین،صندوقها
سال هشتاد وهشت هم بودم،چشیدم،فریاد زدم اینبار اما،
بابا برادر چفیه دارم را دوست داشت و مادرم قورمهسبزی هایش دیگر سبز نبود
انگار هیچکس دوستم نداشت
گذشت تا تقویم گفت سال نود و چهار است
موهایم داشت با دندانهایم مسابقهی سفیدی رنگ میگذاشت
یک شب خودکار مشکی بیکم را دیدم که برگهها را میبوسد
بی حیاها جلوی چشمهای سرخ من...
متولد شدم باز،از مادری باکره و پدری که نبود
دوست داشتم کشف کنم جهان جدید را
نمیدانم چه شد
باقیاش باشد برای بعد...
.
#حامد_نیازی
#نامه_ای_به_خویش
۱.۸k
۲۰ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.