رویای من فصل سه
*پارت ۶
سه روز بعد*
( خونه کوک و صوفیا در اتاق( یونا و صوفیا))
یونا؛ مامانن..من هنوز شیر ندارم😣
صوفیا: پاشو..پاشو دوتایی بریم دکتر
یونا: باش
********
کوک: چیشد؟
صوفیا:...
یونا: ( نشستم زمین و زدم زیر گریه) من دیگه نمیتونم به بچهام شیر بدم....دیگه شیر ندارم
ریو: چی؟( بغل کردن)
صوفیا: گفت مثل اینکه بعد دوران بلوغ یه سری اتفاقات تو بدنش افتاده و غدد شیریش از کار افتاده....
یونا: من نمیتونم به بچههام شیر بدم( گریه)
ریو: عیب نداره...من همینجوری که هستی دوست دارم( لپشو بوس کردم)
یونا:🥲
**سه ماه بعد**
(نصفه شب در آشپز خونه)
یونا: من مامان بدیم نه؟... نمیتونم بهتون شیر بدم..ببخشید نفسام...
ریو: الان بابایی شیرشون رو میاره( از دور)
*
ریو: ناراحت نباش دیگه مطمعنم بچها درکت میکنن( همونطور که دوتایی بهشون شیر میدادیم سرشو گذاشتم رو شونه ام)
یونا: هومم..
سه روز بعد*
( خونه کوک و صوفیا در اتاق( یونا و صوفیا))
یونا؛ مامانن..من هنوز شیر ندارم😣
صوفیا: پاشو..پاشو دوتایی بریم دکتر
یونا: باش
********
کوک: چیشد؟
صوفیا:...
یونا: ( نشستم زمین و زدم زیر گریه) من دیگه نمیتونم به بچهام شیر بدم....دیگه شیر ندارم
ریو: چی؟( بغل کردن)
صوفیا: گفت مثل اینکه بعد دوران بلوغ یه سری اتفاقات تو بدنش افتاده و غدد شیریش از کار افتاده....
یونا: من نمیتونم به بچههام شیر بدم( گریه)
ریو: عیب نداره...من همینجوری که هستی دوست دارم( لپشو بوس کردم)
یونا:🥲
**سه ماه بعد**
(نصفه شب در آشپز خونه)
یونا: من مامان بدیم نه؟... نمیتونم بهتون شیر بدم..ببخشید نفسام...
ریو: الان بابایی شیرشون رو میاره( از دور)
*
ریو: ناراحت نباش دیگه مطمعنم بچها درکت میکنن( همونطور که دوتایی بهشون شیر میدادیم سرشو گذاشتم رو شونه ام)
یونا: هومم..
۸.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.