تک پارتی
برای آخرین بار دستی به لباساش کشید و تو آینه نگاهی دوباره به خودش کرد ،همه چیز بی نقص بود میز غذا،گل برگای روی زمین ، شمع های رنگارنگ که فضا رو رمانتیک تر میکردن ولی.........
به تیک تاک ساعت خیره شده بود که زنگ به صدا در اومد با هیجان و کمی استرس به سمت در رفت و بازش کرد و چهره خندون و زیبای دختر رویاهاش رو دید
دختر لبخندی به مرد رو به روش زد و گفت:
دعوت نمیکنی داخل
پسرک از دنیای خیره به چهره دخترک بیرون اومد:
او ...بخشید بفرماید تو لیدی
دختر لبخندی زد و به داخل اومد و با میز غذا و زمین پر از گلبرگ مواجه شد به سمت پسرک برگشت ولی در کمال تعجب جونگکوک جلوی دختر زانو زده بود :با من ازدواج میکنی
دخترک که خیلی شکه شده بود به خودش اومد و به پسرک گفت: متاسفم جونگکوکا ولی من تهیونگو دوست دارم ما باهم تو رابطهایم منو ببخش
پسرک که از این حرف دخترک شکه و خیلی عصبی شده بود از جاش بلند شد اون و تهیونگ مثل دوتا برادر بودن ولی حتی فکرشم نمیکرد کسی که مثل برادرشه با دختری که دوسش داره باهم تو رابطه باشن
دست دخترک رو محکم گرفت و خیلی عصبی بهش نگاه کرد انقدر مچ دستشو فشار داد که اشک تو چشمای دخترک جمع شد
ج... جونگکوک لطفاً...ولم کن داری میترسونیم
ولی پسرک به امتناع به حرفای دخترک کشون کشون اونو به طرف اتاق خوابش میکشید:
-اگه ماله من نباشی حق نداری ماله کسه دیگه ای بشی
محکم دخترک رو روی تخت پرت کرد و شروع کرد به درآوردن لباس هاش که دخترک با گریه و چشمای قرمز بهش التماس میکرد تا ولش کنه ولی چشم و دله پسرک هیچ چیزی روی نمیدید ولی با حرف که دخترک زد یه لحظه متوقف شد
دختر با گریه گفت:ا..اگه بهم د...دست بزنی خودمو میکشم قسم میخورم...خودمو ..میکشم
ولی پسرک فکر کرد دخترک بازم مثل همیشه داره شوخی میکنه برای همین بازم....
به کارش ادامه داد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از اون شب نحس
.
.
.دخترک با هزار بدبختی با چشمای قرمز و بدنی کبود آهسته و لنگان به سمت حموم رفت و وان رو پر از آب کرد درونش نشست و......
فلش بک به صبح ^^^^^^^^
با نوری که به چشماش میخورد چشماشو باز کرد و با یادآوری پیشب لبخندی زد : بلاخره ماله من شدی ولی با جای خالی دخترک مواجه شد از روی تخت بلد شد و به سمت حمام رفت و آی کاش هیچ وقت نمیرفت وقتی درو باز کرد یک باره قلبش نزد و تمام بدنش یخ زد چرا؟؟؟چون دخترک غرق در خون خودش داخل وان نوشته بود با قدمایی لرزان و ترسیده به سمت دخترک حرکت کرد دستشو به صورت سفید و بی جون دختر رسوند اما واقعاً دختر به حرفی که زده بود عمل کرد
..........
۶ماه بعد
-یعنی آنقدر از من بدش می اومد که خودشو کشت و بی اهمیت به کسایی که سعی میکردن آرومش کنن با یه تیغ به زندگیش پایان داد....
شاید من تاوان گناهی رو دادم که زیباترین گناه من بود
به تیک تاک ساعت خیره شده بود که زنگ به صدا در اومد با هیجان و کمی استرس به سمت در رفت و بازش کرد و چهره خندون و زیبای دختر رویاهاش رو دید
دختر لبخندی به مرد رو به روش زد و گفت:
دعوت نمیکنی داخل
پسرک از دنیای خیره به چهره دخترک بیرون اومد:
او ...بخشید بفرماید تو لیدی
دختر لبخندی زد و به داخل اومد و با میز غذا و زمین پر از گلبرگ مواجه شد به سمت پسرک برگشت ولی در کمال تعجب جونگکوک جلوی دختر زانو زده بود :با من ازدواج میکنی
دخترک که خیلی شکه شده بود به خودش اومد و به پسرک گفت: متاسفم جونگکوکا ولی من تهیونگو دوست دارم ما باهم تو رابطهایم منو ببخش
پسرک که از این حرف دخترک شکه و خیلی عصبی شده بود از جاش بلند شد اون و تهیونگ مثل دوتا برادر بودن ولی حتی فکرشم نمیکرد کسی که مثل برادرشه با دختری که دوسش داره باهم تو رابطه باشن
دست دخترک رو محکم گرفت و خیلی عصبی بهش نگاه کرد انقدر مچ دستشو فشار داد که اشک تو چشمای دخترک جمع شد
ج... جونگکوک لطفاً...ولم کن داری میترسونیم
ولی پسرک به امتناع به حرفای دخترک کشون کشون اونو به طرف اتاق خوابش میکشید:
-اگه ماله من نباشی حق نداری ماله کسه دیگه ای بشی
محکم دخترک رو روی تخت پرت کرد و شروع کرد به درآوردن لباس هاش که دخترک با گریه و چشمای قرمز بهش التماس میکرد تا ولش کنه ولی چشم و دله پسرک هیچ چیزی روی نمیدید ولی با حرف که دخترک زد یه لحظه متوقف شد
دختر با گریه گفت:ا..اگه بهم د...دست بزنی خودمو میکشم قسم میخورم...خودمو ..میکشم
ولی پسرک فکر کرد دخترک بازم مثل همیشه داره شوخی میکنه برای همین بازم....
به کارش ادامه داد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از اون شب نحس
.
.
.دخترک با هزار بدبختی با چشمای قرمز و بدنی کبود آهسته و لنگان به سمت حموم رفت و وان رو پر از آب کرد درونش نشست و......
فلش بک به صبح ^^^^^^^^
با نوری که به چشماش میخورد چشماشو باز کرد و با یادآوری پیشب لبخندی زد : بلاخره ماله من شدی ولی با جای خالی دخترک مواجه شد از روی تخت بلد شد و به سمت حمام رفت و آی کاش هیچ وقت نمیرفت وقتی درو باز کرد یک باره قلبش نزد و تمام بدنش یخ زد چرا؟؟؟چون دخترک غرق در خون خودش داخل وان نوشته بود با قدمایی لرزان و ترسیده به سمت دخترک حرکت کرد دستشو به صورت سفید و بی جون دختر رسوند اما واقعاً دختر به حرفی که زده بود عمل کرد
..........
۶ماه بعد
-یعنی آنقدر از من بدش می اومد که خودشو کشت و بی اهمیت به کسایی که سعی میکردن آرومش کنن با یه تیغ به زندگیش پایان داد....
شاید من تاوان گناهی رو دادم که زیباترین گناه من بود
۷.۲k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.