💙Business suitor✨
💙Business suitor✨
پارت اول
م ات: بیدارشو دخترم ساعت نگاه
ات: نومخوام
م ات: پاشو پدرسگگکگ 🤬(داد)
ات: غلظ کردن بیدارمممم
م ات: افرین کارتو بکن باید بری سرکار😊 (آروم)
ات: باشه😶 بلند شودم موهای جنگلیم درست کردم یه لباس اسپرت پوشیدم رفتم پایین (م ات یعنی مادر ات )
پدر ات: صبح بخیر عزیزم
ات: مرسی بابا صبح شمام بخیر
م ات: حالا ببین چقد لوسش میکنه ایشش😒
پدر ات: خانم من که چیز خواستی نگفتم
م ات: حالا هر چی
ات: من برم دیگه بای بای
پدر ات: باشه دخترم برو مواظب خودت باش خدافظ
چند دقیقه بعد
ات: خب رسیدم من تو یه شرکت غذا کار میکنم که بنظرم عالیییی مخصوصن چون شکمو😂💔 سلام به همگی (اسم همکاری ات خانم جانگ می و خانم یونا و آقای یون سئوک)
جانگ می: سلام خانم ات
یون سئوک: فک نمیکنی خیلی دیر اومدی
ات: یعنی چیی؟؟؟
جانگ می: داره شوخی میکنه (با حالت بد یون سئوک نگاه میکنه)
ات: اخیشش
یونا: شنیدین نوه رئیس بزرگ داره برمیگرده سئول
یون سئوک: جدییی چه خوب
جانگ می: ات تو چرا دوباره ساکت شودی
ات: چه بگیم ولی جدی نوه رئیس بزرگ همش خارجه ما هنوز ندیدیمش
یونا: دقیقن
جانگ می: بسه دیگه برید سر کاراتون
ات: باشه باشه چند دقیقه مشغول کار بودیم که یهو زنگ گوشین میخوره یاا اماممم چرا انقدر صداش بده (دوستش زنگ زده بود هایون که قبل به دنیا اومدن اینا خانواده شون با هم دوست بودن متاسفانه مادر هایون فوت کرده)
هایون: اتتتتت به دادم برسسسس
ات: سلام نکرده چی شوده دوبارهه
هایون: خ خواستگار
ات: تلفن قطع کرد
آدمین: هر چقد زنگ زد ات جواب نداد تا اینکه تو پیام ها پشنهاد پول داد😅
ات: الو جانم قربونت بشم
هایون: عجب دوباره بابام قرار ازدواج برام گذاشته 😩 نقشه بگشیم این خواستگارم بره به درک تروخدا 🥺
ات: تو که دیگه آبرو برای ما نزاشتی باشه 💔
ام خب راستش تصمیم گرفتم این فیک مافیایی نباشه و اینکه اسمش تغییر دادم و نوشته های اولین پستش ولی شک نکنید فیک قشنگیه 🍒
پارت اول
م ات: بیدارشو دخترم ساعت نگاه
ات: نومخوام
م ات: پاشو پدرسگگکگ 🤬(داد)
ات: غلظ کردن بیدارمممم
م ات: افرین کارتو بکن باید بری سرکار😊 (آروم)
ات: باشه😶 بلند شودم موهای جنگلیم درست کردم یه لباس اسپرت پوشیدم رفتم پایین (م ات یعنی مادر ات )
پدر ات: صبح بخیر عزیزم
ات: مرسی بابا صبح شمام بخیر
م ات: حالا ببین چقد لوسش میکنه ایشش😒
پدر ات: خانم من که چیز خواستی نگفتم
م ات: حالا هر چی
ات: من برم دیگه بای بای
پدر ات: باشه دخترم برو مواظب خودت باش خدافظ
چند دقیقه بعد
ات: خب رسیدم من تو یه شرکت غذا کار میکنم که بنظرم عالیییی مخصوصن چون شکمو😂💔 سلام به همگی (اسم همکاری ات خانم جانگ می و خانم یونا و آقای یون سئوک)
جانگ می: سلام خانم ات
یون سئوک: فک نمیکنی خیلی دیر اومدی
ات: یعنی چیی؟؟؟
جانگ می: داره شوخی میکنه (با حالت بد یون سئوک نگاه میکنه)
ات: اخیشش
یونا: شنیدین نوه رئیس بزرگ داره برمیگرده سئول
یون سئوک: جدییی چه خوب
جانگ می: ات تو چرا دوباره ساکت شودی
ات: چه بگیم ولی جدی نوه رئیس بزرگ همش خارجه ما هنوز ندیدیمش
یونا: دقیقن
جانگ می: بسه دیگه برید سر کاراتون
ات: باشه باشه چند دقیقه مشغول کار بودیم که یهو زنگ گوشین میخوره یاا اماممم چرا انقدر صداش بده (دوستش زنگ زده بود هایون که قبل به دنیا اومدن اینا خانواده شون با هم دوست بودن متاسفانه مادر هایون فوت کرده)
هایون: اتتتتت به دادم برسسسس
ات: سلام نکرده چی شوده دوبارهه
هایون: خ خواستگار
ات: تلفن قطع کرد
آدمین: هر چقد زنگ زد ات جواب نداد تا اینکه تو پیام ها پشنهاد پول داد😅
ات: الو جانم قربونت بشم
هایون: عجب دوباره بابام قرار ازدواج برام گذاشته 😩 نقشه بگشیم این خواستگارم بره به درک تروخدا 🥺
ات: تو که دیگه آبرو برای ما نزاشتی باشه 💔
ام خب راستش تصمیم گرفتم این فیک مافیایی نباشه و اینکه اسمش تغییر دادم و نوشته های اولین پستش ولی شک نکنید فیک قشنگیه 🍒
۵.۳k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.