وانشات (وقتی بهت سیلی میزنه) پارت ۳ (آخر)
#وانشات
#لینو
#مینهو
بقیه داشتن با تعجب به مینهو که غرق در خون شده بود نگاه میکردن ، دستا و سرش پر از خون بود به طوری که همه از ترس خودشونو عقب کشیدن و گذاشتن مینهو جلو بره که مینهو نگاهشو به سمت بالا میده و وقتی تورو میبینه که با بی حس ترین حالت ممکن واستادی و قصد داری خودتو بندازی پایین سری با تمام توانش به سمت پله های ساختمون میره و توی همین حین که از پله ها بالا میرفت ، سری شماره ی پلیس رو برای کمک میگیره تا یک وقت اتفاقی نیوفته .
به روی پشت بوم میرسه و با دیدن تو که به پایین خبره شده بودی و داشتی گریه میکردی نگاه میکنه
_ا.تتتتتت بیاااا پاینننن (داد و گریه )
با شنیدن صداش رو تو برمیگردونی و بهش نگاه میکنی
_خواهش میکنمممم........ عزیزم متاسفانم (داد و گریه ی شدید)
با دیدنش که خون ریزی داشت و بخاطر بارون دورش روی زمین حصاری از آب قرمزی رو تشکیل داده بود بغض کردی
+چ....چ....بلایی.......سرت .....اومده؟
مینهو که گریش شدت بیشتری گرفته بود یک قدم نزدیک تر شد
_منوووووو میبینیییییی......بدون تو اینطورییییی میشم
بدنش داشت میلرزید تا به حال مینهو رو تا این حد داغون و درمونده ندیده بودی
_خواهشششش میکنم......عزیزمممممم....التماستتتت میکنم......بیا پاییننننن
گریه هاش به هق هق تبدیل شده بودن
_بدوننننن.....تو....می.....می میرمممممم
تو هم گریت گرفته بود و داشتین هر دوتون باهم گریه میکردین که لب زدی :
+ من .....م....من....نفرت انگیزممممم......مینهو ......بزارررررررر.....بمیرممممممم
مینهو که دستاش میلرزید و همینطوری داشت بهت آروم آروم نزدیک میشد با گریه ی شدید تری فریاد زد
_نههههههههه........لعنتییییییی نه ........تو نفرت انگیز نیستی ........عشقم .......تو عشق .....منی
دوباره با گریه ی شدید تری فریاد کشید:
_توووووو.....فرشته ی منییییییی ا.ت
_بیا پایین ...... لطفاً.....ازت خواهش میکنم
میخواستی بری پیشش و زخماش رو پانسمان کنی و بهش بگی دیگه گریه نکنه اما یک دفعه بات لیز خرد و نزدیک بود بیوفتی که
مینهو به سمتت اومد و تورو توی بغلش کشید و شروع کردین توی بغل هم دیگه گریه کردن.
مینهو جوری موهات و تنت رو نوازش میکرد انگار سالیان سال بود که ندیده بودتت و الان دیوانه وار دلتنگت بود
_متاسفممم.....فرشته ی مننن..... متاسفانم
توی بغلش خودتو جا دادی و با تمام وجودت اشک میریختی.....
بارون اون شب با شدت بیشتری میبارید جوری که با قطرات اشک های شما هماهنگ شده بود و داشت باهاتون هم دردی میکرد.... صدای جمعیت مردم و صدای آژیر پلیس همشون باهم قاطی شده بودن و اون شب تلخ که البته پایان زیبایی به ارمغان آورده بودن رو برای جفتتون ساختن.
(پایان)
#لینو
#مینهو
بقیه داشتن با تعجب به مینهو که غرق در خون شده بود نگاه میکردن ، دستا و سرش پر از خون بود به طوری که همه از ترس خودشونو عقب کشیدن و گذاشتن مینهو جلو بره که مینهو نگاهشو به سمت بالا میده و وقتی تورو میبینه که با بی حس ترین حالت ممکن واستادی و قصد داری خودتو بندازی پایین سری با تمام توانش به سمت پله های ساختمون میره و توی همین حین که از پله ها بالا میرفت ، سری شماره ی پلیس رو برای کمک میگیره تا یک وقت اتفاقی نیوفته .
به روی پشت بوم میرسه و با دیدن تو که به پایین خبره شده بودی و داشتی گریه میکردی نگاه میکنه
_ا.تتتتتت بیاااا پاینننن (داد و گریه )
با شنیدن صداش رو تو برمیگردونی و بهش نگاه میکنی
_خواهش میکنمممم........ عزیزم متاسفانم (داد و گریه ی شدید)
با دیدنش که خون ریزی داشت و بخاطر بارون دورش روی زمین حصاری از آب قرمزی رو تشکیل داده بود بغض کردی
+چ....چ....بلایی.......سرت .....اومده؟
مینهو که گریش شدت بیشتری گرفته بود یک قدم نزدیک تر شد
_منوووووو میبینیییییی......بدون تو اینطورییییی میشم
بدنش داشت میلرزید تا به حال مینهو رو تا این حد داغون و درمونده ندیده بودی
_خواهشششش میکنم......عزیزمممممم....التماستتتت میکنم......بیا پاییننننن
گریه هاش به هق هق تبدیل شده بودن
_بدوننننن.....تو....می.....می میرمممممم
تو هم گریت گرفته بود و داشتین هر دوتون باهم گریه میکردین که لب زدی :
+ من .....م....من....نفرت انگیزممممم......مینهو ......بزارررررررر.....بمیرممممممم
مینهو که دستاش میلرزید و همینطوری داشت بهت آروم آروم نزدیک میشد با گریه ی شدید تری فریاد زد
_نههههههههه........لعنتییییییی نه ........تو نفرت انگیز نیستی ........عشقم .......تو عشق .....منی
دوباره با گریه ی شدید تری فریاد کشید:
_توووووو.....فرشته ی منییییییی ا.ت
_بیا پایین ...... لطفاً.....ازت خواهش میکنم
میخواستی بری پیشش و زخماش رو پانسمان کنی و بهش بگی دیگه گریه نکنه اما یک دفعه بات لیز خرد و نزدیک بود بیوفتی که
مینهو به سمتت اومد و تورو توی بغلش کشید و شروع کردین توی بغل هم دیگه گریه کردن.
مینهو جوری موهات و تنت رو نوازش میکرد انگار سالیان سال بود که ندیده بودتت و الان دیوانه وار دلتنگت بود
_متاسفممم.....فرشته ی مننن..... متاسفانم
توی بغلش خودتو جا دادی و با تمام وجودت اشک میریختی.....
بارون اون شب با شدت بیشتری میبارید جوری که با قطرات اشک های شما هماهنگ شده بود و داشت باهاتون هم دردی میکرد.... صدای جمعیت مردم و صدای آژیر پلیس همشون باهم قاطی شده بودن و اون شب تلخ که البته پایان زیبایی به ارمغان آورده بودن رو برای جفتتون ساختن.
(پایان)
۲۱.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.