p:⁶⁵
اروم گفتم:م..من معذرت میخوام .. حواسم نبود...
با صدای گرفته از درد گفت:چی..چیزی نیست..
متعجب بهش چشم دوختم ضربه ارومی بود ..چطور این همه براش دردناک بود ....
ا/ت:من اروم برخورد کر....
حرفم تموم نشده بود ک رد خون لباس سفید جیمین و قرمز کرد با هین بلند دستام و جلوی دهنم گرفتم ک جیمین با رد نگاهم کتفش و دیدم ک کامل خونی بود ...رو بهم گفت:اروم باش....فقط کمکم کن...
نمیدونستم باید چیکار کنم و هول زده گفتم:با..باید چیکار کنم...
جیمین با درد گفت:من میرم اتاق جیهوپ ..اگه میتونی برام یکم باند و وسایل ضد عفونی بیار!
سریع سر تکون دادم و رفتم سمت اشپزخونه ...دقیق نمیدونم چرا اما بنظرم اشپزخونه مناسب بود ...شاید چیزی پیدا میشد ..دونه دونه کابینت ها رو باز کردم و توی کمد اخر جعبه کمک های اولیه و پیدا کردم ..دویدم سمت سالن ..بدون جلب توجه و خودم و به اتاق جیهوپ رسوندم و اورم در زدم ک گفت :بیا تو...
رفتم داخل و در و پشت سرم بستم...سرم و ک گرفتم بالا جیمین و با بالا تنه لخت دیدم ....اب دهنم و قور دادم ک صداش پچید تو گوشم:تنها نمیتونم میشه کمک کنی
سریع رفتم سمتش و استین نصفه لباسشو کشیدم پایین ک کلا از تنش جدا شد ...زخم عمیقی روی کتفش بود و متعجب نگاهش میکردم ...لب زدم:چی شده؟...
بدون اینکه جواب سوالمو بده گفت:یه گلوله او توئه سعی کن درش بیاری...
با شوک گفتم:ولی من نمیتونم...
قسمتی از لباسش ک خونی نبود و پاره کرد و در حال تا زدن گفت:میتونی...زیاد عمیق نیست فقط درش بیار...
قبل از اینکه چیزی بگم پارچه تا شده رو توی دهنش گذاشت و محکم گاز گرفت .... انگار میدونست درد غیر قابل تحملی و قرار بکشه ...من نمیتونسم...نمیتوستم این کار و کنم ...
با قرار دادن چیزی شبیه به گیره بهم فهموند ک کارم و شروع کنم ...اما من دستم میلرزید ...رو بهش گفتم:بزار برم جین و بیار...
ک قبل از بلند شدنم دستمو گرفت و سرشو منفی تکون داد...اخم غلیظش نذاشت کاری ک میخوام و انجام بدم و ناچار دستم و سمت زخمش بردم .....با کشیدن نفس عمیق گیره رو داخل زخمش بردم ک حس کردم دستم و فشار داد ...نمیتونستم بیشتر از این کشش بدم ...با برخورد گیره به چیزه فلزی ک حدس میزدم گلوله باشه سعی کردم بیرون بکشمش ..ک صدای داد خفه جیمین نگرانم کرد ...دستم ک با فشار زیادش سر شده بود ...ولی در انی تیر و قفل کردم و کشیدم بیرون و ک صدای داد دردناکش گوشم و پر کرد ..اون دستمال اونقدر ها هم تاثیر نداشت..اما برایاینکه از درد زبونشو گاز نگیره یا دندوناشو خرد نکنه خیلی خوب بود ....به گلوله ای ک توی گیره بود نگاه کردم ...ک جیمین دستمال از دهنش افتاد و نفسشو پر درد بیرون فرستاد ...
جیمین:گلوله انقدر هام نگاه نداره ...بزارش اونجا و یکم ضد عفونی بریز روی زخمم...
سریع به حرفش گوش کردم....تمام زخمش و با بتادین و مواد ضد عفونی تمیز کردم ...دردش زیاد بود اما خود داری فوق العاده ای داشت ک حتی اخ هم نگفت ...زخمش و بستم و وسایل و جمع کردم ...گاز و پارچه های خونی و توی سطل ریختم وقتی برگشتم به تاج تخت تکیه داده بود ...عرق روی پیشونیش نشون میداد ک چقد اذیت شده ...
اروم لب زد :ممنون..
فقط سر تکون دادم ک گفت:من نمیتونم بلند شم...میشه یه لباس از توی کمد جیهوپ برا بیاری ...
بدون حرف سمت کمدش رفتم اما نمیدونستم چی بیار ک صداش با ته نشین خنده بلند شد:تیره بیار ک اگه دستم خونریزی کرد توی دید نباشه...
یه لباس سرمه ای برداشتم و رفتم سمتش ...منم با لبخند کفتم: نگران نباش انقد محکم بستمش ک تا سه روز باز
نمیشه..
تو گلو خندید و گفت:اول فکر کردم از پسش بر نمیای ...ولی ن افرین ...کم نیاوردی...
ا/ت:ما اینیم دیگ ...راستی نگفتی جریان این تیر چیه؟
خندش محو شد و گفت:موضوع مهمی نیس...
ا/ت:موضوع مهمی نیست یا من نامحرمم...
با صدای گرفته از درد گفت:چی..چیزی نیست..
متعجب بهش چشم دوختم ضربه ارومی بود ..چطور این همه براش دردناک بود ....
ا/ت:من اروم برخورد کر....
حرفم تموم نشده بود ک رد خون لباس سفید جیمین و قرمز کرد با هین بلند دستام و جلوی دهنم گرفتم ک جیمین با رد نگاهم کتفش و دیدم ک کامل خونی بود ...رو بهم گفت:اروم باش....فقط کمکم کن...
نمیدونستم باید چیکار کنم و هول زده گفتم:با..باید چیکار کنم...
جیمین با درد گفت:من میرم اتاق جیهوپ ..اگه میتونی برام یکم باند و وسایل ضد عفونی بیار!
سریع سر تکون دادم و رفتم سمت اشپزخونه ...دقیق نمیدونم چرا اما بنظرم اشپزخونه مناسب بود ...شاید چیزی پیدا میشد ..دونه دونه کابینت ها رو باز کردم و توی کمد اخر جعبه کمک های اولیه و پیدا کردم ..دویدم سمت سالن ..بدون جلب توجه و خودم و به اتاق جیهوپ رسوندم و اورم در زدم ک گفت :بیا تو...
رفتم داخل و در و پشت سرم بستم...سرم و ک گرفتم بالا جیمین و با بالا تنه لخت دیدم ....اب دهنم و قور دادم ک صداش پچید تو گوشم:تنها نمیتونم میشه کمک کنی
سریع رفتم سمتش و استین نصفه لباسشو کشیدم پایین ک کلا از تنش جدا شد ...زخم عمیقی روی کتفش بود و متعجب نگاهش میکردم ...لب زدم:چی شده؟...
بدون اینکه جواب سوالمو بده گفت:یه گلوله او توئه سعی کن درش بیاری...
با شوک گفتم:ولی من نمیتونم...
قسمتی از لباسش ک خونی نبود و پاره کرد و در حال تا زدن گفت:میتونی...زیاد عمیق نیست فقط درش بیار...
قبل از اینکه چیزی بگم پارچه تا شده رو توی دهنش گذاشت و محکم گاز گرفت .... انگار میدونست درد غیر قابل تحملی و قرار بکشه ...من نمیتونسم...نمیتوستم این کار و کنم ...
با قرار دادن چیزی شبیه به گیره بهم فهموند ک کارم و شروع کنم ...اما من دستم میلرزید ...رو بهش گفتم:بزار برم جین و بیار...
ک قبل از بلند شدنم دستمو گرفت و سرشو منفی تکون داد...اخم غلیظش نذاشت کاری ک میخوام و انجام بدم و ناچار دستم و سمت زخمش بردم .....با کشیدن نفس عمیق گیره رو داخل زخمش بردم ک حس کردم دستم و فشار داد ...نمیتونستم بیشتر از این کشش بدم ...با برخورد گیره به چیزه فلزی ک حدس میزدم گلوله باشه سعی کردم بیرون بکشمش ..ک صدای داد خفه جیمین نگرانم کرد ...دستم ک با فشار زیادش سر شده بود ...ولی در انی تیر و قفل کردم و کشیدم بیرون و ک صدای داد دردناکش گوشم و پر کرد ..اون دستمال اونقدر ها هم تاثیر نداشت..اما برایاینکه از درد زبونشو گاز نگیره یا دندوناشو خرد نکنه خیلی خوب بود ....به گلوله ای ک توی گیره بود نگاه کردم ...ک جیمین دستمال از دهنش افتاد و نفسشو پر درد بیرون فرستاد ...
جیمین:گلوله انقدر هام نگاه نداره ...بزارش اونجا و یکم ضد عفونی بریز روی زخمم...
سریع به حرفش گوش کردم....تمام زخمش و با بتادین و مواد ضد عفونی تمیز کردم ...دردش زیاد بود اما خود داری فوق العاده ای داشت ک حتی اخ هم نگفت ...زخمش و بستم و وسایل و جمع کردم ...گاز و پارچه های خونی و توی سطل ریختم وقتی برگشتم به تاج تخت تکیه داده بود ...عرق روی پیشونیش نشون میداد ک چقد اذیت شده ...
اروم لب زد :ممنون..
فقط سر تکون دادم ک گفت:من نمیتونم بلند شم...میشه یه لباس از توی کمد جیهوپ برا بیاری ...
بدون حرف سمت کمدش رفتم اما نمیدونستم چی بیار ک صداش با ته نشین خنده بلند شد:تیره بیار ک اگه دستم خونریزی کرد توی دید نباشه...
یه لباس سرمه ای برداشتم و رفتم سمتش ...منم با لبخند کفتم: نگران نباش انقد محکم بستمش ک تا سه روز باز
نمیشه..
تو گلو خندید و گفت:اول فکر کردم از پسش بر نمیای ...ولی ن افرین ...کم نیاوردی...
ا/ت:ما اینیم دیگ ...راستی نگفتی جریان این تیر چیه؟
خندش محو شد و گفت:موضوع مهمی نیس...
ا/ت:موضوع مهمی نیست یا من نامحرمم...
۱۹۸.۶k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.