عاشق خسته ( پارت 16)
جیهوپ : مگه چیکارش کردی
یونا : خب.... راستش نمیتونم بگم
جیهوپ: یه رازه آره؟
یونا : اوهوم
جیهوپ : خب پس یعنی نمیتونی بهم بگی؟
یونا : نه
جیهوپ : حتی نمیتونی بیای بغلم که آروم شی؟
يونا :فک کنم اونو بتونم
جیهوپ : پس بیا
از دید جیمین :
تقصیر یونا نبود که اونجوری باهاش حرف زدم.... همش تقصیر خودم بود که سوار شدم، میدونستم الان خیلی ناراحته، خواستم برم اتاقش که از دلش دربیارم ولی بعدش که رفتم تو اتاقش دیدم جیهوپ بغلش کرده و باهم حرف میزنن
نرفتم داخل، ولی الان این من بودم که ناراحت شده... چرا باید از منی که پسرعموشم دوری کنه و بره پیش دوست من؟
جیهوپ : یونا.... میخوای شب پیشت بمونم؟
یونا : نه دیگه... الانم کلی حالمو خوب کردی... برو به کارات برس
جیهوپ : باشه پس شب بخیر
یونا : شب توعم بخیر
جیهوپ : جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : اومدم دخترعموم و ببینم ولی من باید از تو بپرسم که اینجا چی میخوای
جیهوپ : یونا حالش بد بود، اومدم دلداریش بدم
جیمین : نمیخواد از این به بعد دلداریش بدی، خیلی افراد هستن که بخوان دلداریش بدن ولی اون فرد تو نیستی
هرچقدر که ازش فاصله بگیری برای خودت بهتره
جیهوپ : اون دختر عموی توعه ولی تو اصلا برات مهم نیست که اون توی چه شرایطیه
جیمین : بیشتر از تو برام مهمه
جیهوپ: نه نیست
جیمین : اصلا نباشه... به تو هیچ ربطی نداره، من رئیستم و بهت دستور میدم دور دختر عموی من نباشی
جیهوپ : رئیسم هستی ولی همه کارم نیستی
اصن تو یادت رفته که من از تو بزرگترم؟
جیمین : به خاطر دو سال؟
جیهوپ : اصن هرچی، من میرم بخوابم
توعم بجای این مسخره بازیا یه ذره بگیر بخواب که فردا کلی کار داری
جیمین : میرم پیش یونا
جیهوپ : یونا خوابه، بیدارش نکنیا
جیمین : میرم نگاش میکنم حتما که نباید بیدار باشه
جیهوپ : هرکاری میخوای بکن
جیمین: نیاز به اجازت نداشتم، شب بخیر جیهوپ
و رفت توی اتاق یونا و درو بست.....
یونا : خب.... راستش نمیتونم بگم
جیهوپ: یه رازه آره؟
یونا : اوهوم
جیهوپ : خب پس یعنی نمیتونی بهم بگی؟
یونا : نه
جیهوپ : حتی نمیتونی بیای بغلم که آروم شی؟
يونا :فک کنم اونو بتونم
جیهوپ : پس بیا
از دید جیمین :
تقصیر یونا نبود که اونجوری باهاش حرف زدم.... همش تقصیر خودم بود که سوار شدم، میدونستم الان خیلی ناراحته، خواستم برم اتاقش که از دلش دربیارم ولی بعدش که رفتم تو اتاقش دیدم جیهوپ بغلش کرده و باهم حرف میزنن
نرفتم داخل، ولی الان این من بودم که ناراحت شده... چرا باید از منی که پسرعموشم دوری کنه و بره پیش دوست من؟
جیهوپ : یونا.... میخوای شب پیشت بمونم؟
یونا : نه دیگه... الانم کلی حالمو خوب کردی... برو به کارات برس
جیهوپ : باشه پس شب بخیر
یونا : شب توعم بخیر
جیهوپ : جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : اومدم دخترعموم و ببینم ولی من باید از تو بپرسم که اینجا چی میخوای
جیهوپ : یونا حالش بد بود، اومدم دلداریش بدم
جیمین : نمیخواد از این به بعد دلداریش بدی، خیلی افراد هستن که بخوان دلداریش بدن ولی اون فرد تو نیستی
هرچقدر که ازش فاصله بگیری برای خودت بهتره
جیهوپ : اون دختر عموی توعه ولی تو اصلا برات مهم نیست که اون توی چه شرایطیه
جیمین : بیشتر از تو برام مهمه
جیهوپ: نه نیست
جیمین : اصلا نباشه... به تو هیچ ربطی نداره، من رئیستم و بهت دستور میدم دور دختر عموی من نباشی
جیهوپ : رئیسم هستی ولی همه کارم نیستی
اصن تو یادت رفته که من از تو بزرگترم؟
جیمین : به خاطر دو سال؟
جیهوپ : اصن هرچی، من میرم بخوابم
توعم بجای این مسخره بازیا یه ذره بگیر بخواب که فردا کلی کار داری
جیمین : میرم پیش یونا
جیهوپ : یونا خوابه، بیدارش نکنیا
جیمین : میرم نگاش میکنم حتما که نباید بیدار باشه
جیهوپ : هرکاری میخوای بکن
جیمین: نیاز به اجازت نداشتم، شب بخیر جیهوپ
و رفت توی اتاق یونا و درو بست.....
۱۱.۹k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.