فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁵³
تهیونگ « صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم.....رفتم پایین و دیدم همه بیدارن....سلامی کردم و با دیدن جای خالی میا رفتم اتاقش تا بیدارش کنم اما با جای خالی میا روبه رو شدم......گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم اما گوشیش در دسترس نبود......از پله اومدم پایین و گفتم « پدر میا جایی رفته؟
داهیون « از وقتی بیدار شدیم اونو ندیدیم.....مگه توی اتاقش نیست؟
تهیونگ « نه//
ماریا « امروز شیفت بیمارستان نداشته؟
آیو « نه امروز قرار بود برای امنیتش توی عمارت بمونه.....گوشیشو جواب نمیده؟
تهیونگ « نه
کوک « جی پی اس روی گوشیش فعاله.....شاید از روی اون بتونیم پیداش کنیم....
جیهوپ « اخه این چه کاریه....چرا این کار رو کرده...اصلا کجا رفته.....لبتاپ رو بده من تا ردش رو بگیرم.....
میریا « اما دیشب که همه چی خوب بود....یهو کجا رفته؟ چطور کسی نفهمیده.....
نامجون « کاملا حساب شده عمل کرده....
چنگ « منظورت چیه نام؟
نامجون « توی غذای همه خواب آور ریخته....برای همین کسی متوجه رفتنش نشده.....هر کاری میخواد بکنه به عملیات امروز ربط داره و میدونسته اما ما بفهمیم جلوش رو میگیریم......هوسوکا سریع پیداش کن......
جیهوپ « نگران نباش الان پیداش میکنم.....
راوی « ماجرای رفتن میا برمیگرده به همون شبی که به هیون زنگ زد.....این به دوئل بود.....هیچکس نمیدونست میا کجا رفته.....میا پا به میدونی گذاشته بود که بشدت براش خطرناک بود.......اما اون جون افراد عمارت رو به خودش ترجیح میداد.....شال گردنش رو محکم کرد.....باد سردی میوزید....همیشه از تاریکی میترسید و الان نزدیک های صبح بود که بی سر و صدا عمارت رو ترک کرده بود.....فضای اطرافش بشدت دلهره آور بود......میترسید....چون تنها بود...اما قرار نبود تسلیم بشه....گوشیش رو در اورد و به آدرسی که براش فرستاده بودن نگاه کرد و به راهش ادامه داد.....
تهیونگ « عمو جیهوپ تونسته بود رد میا رو بزنه و گروه ها در حالت آماده باش بودن.....اینقدر از دستش عصبانی بودم که حد و حساب نداشت....بهش گفته بودم حق نداره کاری بکنه که به خودش آسیب میزنه اما اون کله پوک.....جلیقه ضد گلوله رو پوشیدم و اسلحه امو مسلح کردم......
هیون « لیوان مشروبم رو برانداز کردم و جرعه ای نوشیدم.....حتی فکرشم نمیکردم اون دختر کوچولو اینقدر شجاع باشه....پوزخندی زدم و با دیدن اون چشمای قهوه ای که کوچکترین لرزشی درش احساس نمیشد لیوان رو روی میز گذاشتم و از سر جام بلند شدم.....فکرشم نمیکردم با پای خودت به جهنم بیای.....
میا « درسته....اما اومدم اینجا رو برای تو هم جهنم کنم....به نظرت اگه خودمو همین جا بکشم چه اتفاقی میفته؟؟
هیون « چی گفتی؟
میا « تو رو نمیتونم بکشم....احتمالا الان رد گوشیم رو زدن....و اگه میایی وجود نداشته باشه تو و رئیست دستگیر میشید.....
داهیون « از وقتی بیدار شدیم اونو ندیدیم.....مگه توی اتاقش نیست؟
تهیونگ « نه//
ماریا « امروز شیفت بیمارستان نداشته؟
آیو « نه امروز قرار بود برای امنیتش توی عمارت بمونه.....گوشیشو جواب نمیده؟
تهیونگ « نه
کوک « جی پی اس روی گوشیش فعاله.....شاید از روی اون بتونیم پیداش کنیم....
جیهوپ « اخه این چه کاریه....چرا این کار رو کرده...اصلا کجا رفته.....لبتاپ رو بده من تا ردش رو بگیرم.....
میریا « اما دیشب که همه چی خوب بود....یهو کجا رفته؟ چطور کسی نفهمیده.....
نامجون « کاملا حساب شده عمل کرده....
چنگ « منظورت چیه نام؟
نامجون « توی غذای همه خواب آور ریخته....برای همین کسی متوجه رفتنش نشده.....هر کاری میخواد بکنه به عملیات امروز ربط داره و میدونسته اما ما بفهمیم جلوش رو میگیریم......هوسوکا سریع پیداش کن......
جیهوپ « نگران نباش الان پیداش میکنم.....
راوی « ماجرای رفتن میا برمیگرده به همون شبی که به هیون زنگ زد.....این به دوئل بود.....هیچکس نمیدونست میا کجا رفته.....میا پا به میدونی گذاشته بود که بشدت براش خطرناک بود.......اما اون جون افراد عمارت رو به خودش ترجیح میداد.....شال گردنش رو محکم کرد.....باد سردی میوزید....همیشه از تاریکی میترسید و الان نزدیک های صبح بود که بی سر و صدا عمارت رو ترک کرده بود.....فضای اطرافش بشدت دلهره آور بود......میترسید....چون تنها بود...اما قرار نبود تسلیم بشه....گوشیش رو در اورد و به آدرسی که براش فرستاده بودن نگاه کرد و به راهش ادامه داد.....
تهیونگ « عمو جیهوپ تونسته بود رد میا رو بزنه و گروه ها در حالت آماده باش بودن.....اینقدر از دستش عصبانی بودم که حد و حساب نداشت....بهش گفته بودم حق نداره کاری بکنه که به خودش آسیب میزنه اما اون کله پوک.....جلیقه ضد گلوله رو پوشیدم و اسلحه امو مسلح کردم......
هیون « لیوان مشروبم رو برانداز کردم و جرعه ای نوشیدم.....حتی فکرشم نمیکردم اون دختر کوچولو اینقدر شجاع باشه....پوزخندی زدم و با دیدن اون چشمای قهوه ای که کوچکترین لرزشی درش احساس نمیشد لیوان رو روی میز گذاشتم و از سر جام بلند شدم.....فکرشم نمیکردم با پای خودت به جهنم بیای.....
میا « درسته....اما اومدم اینجا رو برای تو هم جهنم کنم....به نظرت اگه خودمو همین جا بکشم چه اتفاقی میفته؟؟
هیون « چی گفتی؟
میا « تو رو نمیتونم بکشم....احتمالا الان رد گوشیم رو زدن....و اگه میایی وجود نداشته باشه تو و رئیست دستگیر میشید.....
۴۲.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.