شب تاریک فصل2 pt1
اجوما ویو
.
.
خانم اربابب ام داشت کف بالا میاورد من نمیدونستم چیکار کنم برای همین زنگ زدم به اقای کیم
(بوق بوق)
&سلام اقای کیم
: سلام کاری داشتید
&بله، خانم یونا روی زمین اففتاده(با استرس) و داره کف بالا میاره من نمیدونم چیکار کنم مثل اینکه توی غذاشونم سم بوده و دکتر گفت اگه عمل نشه میمیره (و ماجرارو توی35ثانیه توضیح داد)
: خب من میرم بیمارستان و رضایت عمل ارباب رو میدم و تو تا اونموقعه اونو بیار بیمارستان(درحال آماده شدن)
پرش زمانی10دقیقه بعد
خب من یونا خانم رو اوردم بیمارستان و هردو دارن عمل میشن به اقای کیم سپردم یه جاسوس حرفه ای بزاره ته و تو این سمو اینارو دربیاره چون ارباب زودتر عمل شد رفتم پیششون
ته ویو
حالم اصلا خوب نبود دنیا دورم میچرخید ولی تمام مدت به یونا فکر میکردم که حالش خوبه یا نه نمیدونم چه اتفاقه افتاده بود ولی به یه جاسوس سپردم ته شو دربیاره همونجوری که دعا میکردم یونا زودتر خوب بشه یهو دیدم اجوما اومد داخل
_بله اجوما
&ارباب من من خیلی فکر کردم ولی فکر میکنم سم رو یونا خانم ریختن
_قبل از اینکه حرف بزنی فکر درست حسابی کن چرا باید سم ریخته باشه مگه دیوانس
&معذرت میخوام ارباب ولی...(نذاشت حرفشو تموم کنه)
_حرف نباشه بیرون
&چشم ارباب
رفت بیرون منم هر چی فکر میکردم فقط این نتیجه رو میگرفتم ولی با عقل جور درنمیومد
بلاخره عمل یونا تموم شد ولی و و ولی مممن
∞زنده موندنش به خودش بستگی داره
_چی دارین میگین
∞اگر نخواد زنده بمونه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره
دستام سرد شد سرم داغ کرد همجارو سیاه دیدم و وقتی پاشدم منو یونا تختامون بقل هم بودن از جام پاشدم بغض داشت خفم میکرد که دیگه نتونستم جلوشو بگیرم که گریم گرفتکنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی سینهاش و آروم توی گوشش زمزمه کردم
_ باید زنده بمونی به خاطر خودت نه به خاطر من لطفاً خواهش میکنم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم اگه میخوای بری منم باهات میام
یونا ویو
وقتی روی زمین افتادم همه جا تاریک شد هیچی حس نمیکردم دوست داشتم از جام پاشم دست ته و بگیرم بگم نمیدونم چرا سرم داره گیج میره ولی همه جا سیاهه م درد میکرد خیلی درد میکرد بعد از اون دیگه هیچی یادم نیست ولی انگار توی بیمارستان بودم دستای تهو حس میکردم اون میگفت باید زنده بمونم انگار دست خودم بود به خاطر اون نشده به خاطر خودم من بدون اون نمیتونم؟؟؟بدون اون همیشه خستم اونم بدون من نمیتونه پس تصمیم گرفتم هر چقدم دردم بیاد پاشم بغلش کنم بگم من همیشه پیشتم ولی توی یه اتاق سرد و تاریکی گیر افتاده بودم انگار هیچ دری وجود نداشت پس به خودم فشار آوردم زور میزدم انقدر که تمام بدنم درد گرفت ولی تونستم بلاخره چشامو باز کنم
+تهیونگ😭😭😭
_یییونا آقای دکتررررررررر یونا حالت خوبه؟؟؟
+فقط بخاطر تو خوبم
محکم بغلم کرد منم بغلش کردم ولی یهو اجوما و نامریون؟؟؟ اومدن تو
ادامه دارد......
.
.
خانم اربابب ام داشت کف بالا میاورد من نمیدونستم چیکار کنم برای همین زنگ زدم به اقای کیم
(بوق بوق)
&سلام اقای کیم
: سلام کاری داشتید
&بله، خانم یونا روی زمین اففتاده(با استرس) و داره کف بالا میاره من نمیدونم چیکار کنم مثل اینکه توی غذاشونم سم بوده و دکتر گفت اگه عمل نشه میمیره (و ماجرارو توی35ثانیه توضیح داد)
: خب من میرم بیمارستان و رضایت عمل ارباب رو میدم و تو تا اونموقعه اونو بیار بیمارستان(درحال آماده شدن)
پرش زمانی10دقیقه بعد
خب من یونا خانم رو اوردم بیمارستان و هردو دارن عمل میشن به اقای کیم سپردم یه جاسوس حرفه ای بزاره ته و تو این سمو اینارو دربیاره چون ارباب زودتر عمل شد رفتم پیششون
ته ویو
حالم اصلا خوب نبود دنیا دورم میچرخید ولی تمام مدت به یونا فکر میکردم که حالش خوبه یا نه نمیدونم چه اتفاقه افتاده بود ولی به یه جاسوس سپردم ته شو دربیاره همونجوری که دعا میکردم یونا زودتر خوب بشه یهو دیدم اجوما اومد داخل
_بله اجوما
&ارباب من من خیلی فکر کردم ولی فکر میکنم سم رو یونا خانم ریختن
_قبل از اینکه حرف بزنی فکر درست حسابی کن چرا باید سم ریخته باشه مگه دیوانس
&معذرت میخوام ارباب ولی...(نذاشت حرفشو تموم کنه)
_حرف نباشه بیرون
&چشم ارباب
رفت بیرون منم هر چی فکر میکردم فقط این نتیجه رو میگرفتم ولی با عقل جور درنمیومد
بلاخره عمل یونا تموم شد ولی و و ولی مممن
∞زنده موندنش به خودش بستگی داره
_چی دارین میگین
∞اگر نخواد زنده بمونه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره
دستام سرد شد سرم داغ کرد همجارو سیاه دیدم و وقتی پاشدم منو یونا تختامون بقل هم بودن از جام پاشدم بغض داشت خفم میکرد که دیگه نتونستم جلوشو بگیرم که گریم گرفتکنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی سینهاش و آروم توی گوشش زمزمه کردم
_ باید زنده بمونی به خاطر خودت نه به خاطر من لطفاً خواهش میکنم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم اگه میخوای بری منم باهات میام
یونا ویو
وقتی روی زمین افتادم همه جا تاریک شد هیچی حس نمیکردم دوست داشتم از جام پاشم دست ته و بگیرم بگم نمیدونم چرا سرم داره گیج میره ولی همه جا سیاهه م درد میکرد خیلی درد میکرد بعد از اون دیگه هیچی یادم نیست ولی انگار توی بیمارستان بودم دستای تهو حس میکردم اون میگفت باید زنده بمونم انگار دست خودم بود به خاطر اون نشده به خاطر خودم من بدون اون نمیتونم؟؟؟بدون اون همیشه خستم اونم بدون من نمیتونه پس تصمیم گرفتم هر چقدم دردم بیاد پاشم بغلش کنم بگم من همیشه پیشتم ولی توی یه اتاق سرد و تاریکی گیر افتاده بودم انگار هیچ دری وجود نداشت پس به خودم فشار آوردم زور میزدم انقدر که تمام بدنم درد گرفت ولی تونستم بلاخره چشامو باز کنم
+تهیونگ😭😭😭
_یییونا آقای دکتررررررررر یونا حالت خوبه؟؟؟
+فقط بخاطر تو خوبم
محکم بغلم کرد منم بغلش کردم ولی یهو اجوما و نامریون؟؟؟ اومدن تو
ادامه دارد......
۲.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.