وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
نامجون:تهیونگ اینجوری نگاش نکن به کسی نمیگم..
فقط من مطمئن نیستم فقط منو بپا گذاشته باشن.
تهیونگ:چی؟؟
نامجون:ما باهم دوست بودیم و همه اینو میدونن پس یکم غیر منطقیه منو بفرستن چون به هر حال من هواتونو دارم
حق با نامجون بود...
هیچکس دیگه حرف نمیزد ...
نامجون:خب حالا نگفتم نگران شید ..
منو ببرید دنیای انسان ها خونتون ..
لونا:باشه
و بعد سه تایی دست هم رو گرفتن و توی خونه ظاهر شدن...:)
فردا_مدرسه
:خب..دانشآموز ها سکوت رو رعایت کنید!
خبر مهمی دارم
بعد از ساکت شدن همهمه ی دانش آموزا مدیر مدرسه شروع به صحبت کرد..
:برای آخر هفته یک اردو به جنگل های اطراف سئول داریم..از اونجایی که اردو اجباریه همه باید بیان.
پس اعتراض نداریم!الانم برید سر کلاساتون ...
همه دانش اموزا از سالن بیرون رفتن.
....
کلاسای امروزش با جونگکوک نبود و حتی با نامجون و تهیونگ هم توی یه کلاس نیوفتاده بود.
و این یجورایی اذیتش میکرد..
اینکهبینیهمشتغریبهباشیخیلیوحشتناکه ..:)💔
وارد کلاس شد
و خواست روی یکی از صندلی های ردیف آخر بشینه که همه پر بودن..
ناچار روی صندلی میز اول کنار پسری که همیشه با جونگکوک میدید نشست..
همینکه روی صندلی نشست صدای جیمین رو شنید.
جیمین:سلام.دانش آموز جدیدی؟
لونا:سلام بله.
جیمین:میخوای باهم دوست شیم؟ اسم من جیمینه پارک جیمین!
و بعد یکی از خنده های فرشته ایش رو زد:).
میتونست حاله ی مثبت اطراف جیمین و قلب پاکش رو حس کنه..
لونا:اره منم لونام کیم لونا....مثل فرشته ها میمونی،
ناخودآگاه فکرش رو بلند گفت و باعث شد جیمین خجالتی بخنده و براش قلب انگشتی درست کنه..
ولی اون ازش تعریف نکرد جیمین مثل خودش یه فرشته بود..
فقط بال نداشت..
ولی خب همه فرشته ها که بال ندارن یا تو آسمون نیستن..
بعضی هاشون آدمن با زات یه فرشته..
مثل جیمین:)🤍
امحتحانا سخت بود یه مدت نبودم ولی الان تقریبا راحت شدم اینو نوشتم ساری بابت تاخیر
کیم.ای
فقط من مطمئن نیستم فقط منو بپا گذاشته باشن.
تهیونگ:چی؟؟
نامجون:ما باهم دوست بودیم و همه اینو میدونن پس یکم غیر منطقیه منو بفرستن چون به هر حال من هواتونو دارم
حق با نامجون بود...
هیچکس دیگه حرف نمیزد ...
نامجون:خب حالا نگفتم نگران شید ..
منو ببرید دنیای انسان ها خونتون ..
لونا:باشه
و بعد سه تایی دست هم رو گرفتن و توی خونه ظاهر شدن...:)
فردا_مدرسه
:خب..دانشآموز ها سکوت رو رعایت کنید!
خبر مهمی دارم
بعد از ساکت شدن همهمه ی دانش آموزا مدیر مدرسه شروع به صحبت کرد..
:برای آخر هفته یک اردو به جنگل های اطراف سئول داریم..از اونجایی که اردو اجباریه همه باید بیان.
پس اعتراض نداریم!الانم برید سر کلاساتون ...
همه دانش اموزا از سالن بیرون رفتن.
....
کلاسای امروزش با جونگکوک نبود و حتی با نامجون و تهیونگ هم توی یه کلاس نیوفتاده بود.
و این یجورایی اذیتش میکرد..
اینکهبینیهمشتغریبهباشیخیلیوحشتناکه ..:)💔
وارد کلاس شد
و خواست روی یکی از صندلی های ردیف آخر بشینه که همه پر بودن..
ناچار روی صندلی میز اول کنار پسری که همیشه با جونگکوک میدید نشست..
همینکه روی صندلی نشست صدای جیمین رو شنید.
جیمین:سلام.دانش آموز جدیدی؟
لونا:سلام بله.
جیمین:میخوای باهم دوست شیم؟ اسم من جیمینه پارک جیمین!
و بعد یکی از خنده های فرشته ایش رو زد:).
میتونست حاله ی مثبت اطراف جیمین و قلب پاکش رو حس کنه..
لونا:اره منم لونام کیم لونا....مثل فرشته ها میمونی،
ناخودآگاه فکرش رو بلند گفت و باعث شد جیمین خجالتی بخنده و براش قلب انگشتی درست کنه..
ولی اون ازش تعریف نکرد جیمین مثل خودش یه فرشته بود..
فقط بال نداشت..
ولی خب همه فرشته ها که بال ندارن یا تو آسمون نیستن..
بعضی هاشون آدمن با زات یه فرشته..
مثل جیمین:)🤍
امحتحانا سخت بود یه مدت نبودم ولی الان تقریبا راحت شدم اینو نوشتم ساری بابت تاخیر
کیم.ای
۵.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.