"•میکاپر من•" "•پارت16•"
قسمت شانزدهم:
خودتو روی مبل پرت کردم چشمامو بستم با زنگ خوردن تلفن خونه از جا پریدم ــ نکنه تهیونگه؟!. با قدم های آروم خودمون به تلفن رسوندم. با شک گوشی تلفن رو براشتم و با تردید جواب دادم ــ الو!. با شنیدن صدای لیسا نفسی از سر آسودگی کشیدم.
لیسا ـ سلام خانم خسیس چخبرا؟
ـ اولا خسیس شماید دوما هیچ.
لیسا ـ من خسیسم؟
ـ اره
لیسا ـ خسیس تویی که بلند نیستی یه زنگ بزنی میترسی پولت ته بکشه لامصب تو بیگ هیت مشغول کاری فک کنم پولدار شدی اه اه چقدر پول دوستی.
خندیدم و گفتم
ـ من خسیس نیستم فقط پولی ندارم که باهاش هزینه تلفن رو بدم اصلا میدونی من چطور زندم و غذا چی میخورم؟
لیسا ـ نه چطور زنده ای،فک کنم غذای توپ میخوری
ـ نه راستش من نون خشکای مردم رو که موندن برمیدارم و با آب دهنم خیس میکنم میخورم.
لیسا شروع کرد به خندیدن ادامه دادم
ـ چند وقته مردم دل سنگ شدن و دیگه نون خشکاشون رو بیرون نمیزارن امروز صبح هم چون نون خشکی نداشتیم رفتم برای صبحانه یه چیز دیگه خوردم
لیسا در حین خندیدن گفت
لیسا ـ چی خوردی
ـ چیز به خصوصی نبود فقط رفتم بیرون و هوا خوردم نمیدونی مزش چقدره خوب بود.
یهو انگار از چیزی ترسیده باشم اسم لیسا رو با ترس صدا کردم
ـ لیسا
لیسا چون معلوم بود نگران شده با استرس گفت
لیسا ـ کتی چی شده؟!
با ترس نالیدم
ـ لیسا اگه هوا رو سهم بندی کنن اون وقت من چی بخورم از گشنگی میمیرم بعد!!!!
لیسا ـ بیشور کثافت.... ترسیدم فک کردم چیزی شده
خندیدمو گفتم
ـ حالا برای چی زنگ میزنی
لیسا ـ مگه تو برای ادم حواس میزاری؟!چرا گوشیت خاموشه.
ـ چون عشقم کشید خاموش کردم.
لیسا ـ چه طرز جواب دادن به بزرگتره. میگم فردا که یکشنبست و تعطیلم با اعضا قرار پیک نیک چیدیم هستی؟
ـ اوم فکرامو کنم خبرت میکنم.
لیسا ـ باشه پس منتظرت هستم بای
ـ بای
تلفونو قط کردم، رفتم توی آشپزخونه و غذایی که مامانم درست کرده بود رو خوردم... بعد از خوردن غذا رفتم پای تلفن و به لیسا گفتم میام... رفتم توی اتاق و خودمو به پنجره رسوندم اسمون صاف و بی ابر بود تک توک ستاره ای پیدا میشد به یه ستاره ای که از همه پور نور تر بود خبره شدم لبخند محوی زدم و خودمو پرت کردم روی تخت با همون لباسا که وقت نشد عوضشون کنم ستاره هنوز از پنجره مشخص بود خودمو کمی تکون و دادم و به خواب رفتم...
با نور شدید خورشید که به چشمام میخورد پلکام از هم فاصله گرفت دستمو جلوی چشمم
گذاشتم و چشمام و جمع کردم از شدت نور لعنتی دیشب یادم رفته بود پردرو بکشم.از
حالت خوابیده به نشسته تغیر حالت دادم و با دست موهای نامرتبمو شونه کردم.با دیدن
لباسام خندم گرفت.حسابی چروک شده بودن.بلند شدم و بعد کشیدن پرده لباسامو
درآوردم و مستقیم شوتشون کردم تو سبد حموم.خودمم بعد برداشتن حولم وارد حموم
شدم و یه دوش حسابی گرفتم.خستگی باقیمونده با این دوش از تنم دراومد.حسابی
سرحال بودم.حوله پوش بیرون اومدم و بعد سشوار کشیدن موهام یه تیشرت مشکی و
شلوارهمرنگش برداشتم و پوشیدم.نگاهی به ساعت مربعی شکل رو دیوار انداختم و با دیدن عقربه ی کوچیک رو هشت از اتاق خارج شدم و رفتم پایین برا خوردن صبحونه قرار شد ساعت ده به اعضا ملحق شم.
تهیونگ:
دوباره شماره لیدی گرفتم و اما گوشیش خاموش بود نکنه از این که فهمید تهیونگم ازم متنفر شده باشه؟!، کلافه چنگی به موهام زدم کاش نمیگفتم کی هستم اینجوری هنوز دوست بودیم. امروز یکشنبه بود و با اعضا قرار بود بریم پیک نیک تمام وسایل مورد نیازمو برداشتم و سوار ون شخصی شدم مثل روزای دیگه ذوق پیک نیک رفتنو نداشتم از یه جا فکرم درگیر کاترین بود و از جای دیگه لیدی!
پایان پارت16
بچه ها سرماخوردم قرار بود چهار پارت اپ کنم اما سرم شدید درد میکنه همین پارتم بزور نوشتم و اپ کردم واقعا متسفام
کامنت و لایک فراموش نشه جینگلیلم♡♡
خودتو روی مبل پرت کردم چشمامو بستم با زنگ خوردن تلفن خونه از جا پریدم ــ نکنه تهیونگه؟!. با قدم های آروم خودمون به تلفن رسوندم. با شک گوشی تلفن رو براشتم و با تردید جواب دادم ــ الو!. با شنیدن صدای لیسا نفسی از سر آسودگی کشیدم.
لیسا ـ سلام خانم خسیس چخبرا؟
ـ اولا خسیس شماید دوما هیچ.
لیسا ـ من خسیسم؟
ـ اره
لیسا ـ خسیس تویی که بلند نیستی یه زنگ بزنی میترسی پولت ته بکشه لامصب تو بیگ هیت مشغول کاری فک کنم پولدار شدی اه اه چقدر پول دوستی.
خندیدم و گفتم
ـ من خسیس نیستم فقط پولی ندارم که باهاش هزینه تلفن رو بدم اصلا میدونی من چطور زندم و غذا چی میخورم؟
لیسا ـ نه چطور زنده ای،فک کنم غذای توپ میخوری
ـ نه راستش من نون خشکای مردم رو که موندن برمیدارم و با آب دهنم خیس میکنم میخورم.
لیسا شروع کرد به خندیدن ادامه دادم
ـ چند وقته مردم دل سنگ شدن و دیگه نون خشکاشون رو بیرون نمیزارن امروز صبح هم چون نون خشکی نداشتیم رفتم برای صبحانه یه چیز دیگه خوردم
لیسا در حین خندیدن گفت
لیسا ـ چی خوردی
ـ چیز به خصوصی نبود فقط رفتم بیرون و هوا خوردم نمیدونی مزش چقدره خوب بود.
یهو انگار از چیزی ترسیده باشم اسم لیسا رو با ترس صدا کردم
ـ لیسا
لیسا چون معلوم بود نگران شده با استرس گفت
لیسا ـ کتی چی شده؟!
با ترس نالیدم
ـ لیسا اگه هوا رو سهم بندی کنن اون وقت من چی بخورم از گشنگی میمیرم بعد!!!!
لیسا ـ بیشور کثافت.... ترسیدم فک کردم چیزی شده
خندیدمو گفتم
ـ حالا برای چی زنگ میزنی
لیسا ـ مگه تو برای ادم حواس میزاری؟!چرا گوشیت خاموشه.
ـ چون عشقم کشید خاموش کردم.
لیسا ـ چه طرز جواب دادن به بزرگتره. میگم فردا که یکشنبست و تعطیلم با اعضا قرار پیک نیک چیدیم هستی؟
ـ اوم فکرامو کنم خبرت میکنم.
لیسا ـ باشه پس منتظرت هستم بای
ـ بای
تلفونو قط کردم، رفتم توی آشپزخونه و غذایی که مامانم درست کرده بود رو خوردم... بعد از خوردن غذا رفتم پای تلفن و به لیسا گفتم میام... رفتم توی اتاق و خودمو به پنجره رسوندم اسمون صاف و بی ابر بود تک توک ستاره ای پیدا میشد به یه ستاره ای که از همه پور نور تر بود خبره شدم لبخند محوی زدم و خودمو پرت کردم روی تخت با همون لباسا که وقت نشد عوضشون کنم ستاره هنوز از پنجره مشخص بود خودمو کمی تکون و دادم و به خواب رفتم...
با نور شدید خورشید که به چشمام میخورد پلکام از هم فاصله گرفت دستمو جلوی چشمم
گذاشتم و چشمام و جمع کردم از شدت نور لعنتی دیشب یادم رفته بود پردرو بکشم.از
حالت خوابیده به نشسته تغیر حالت دادم و با دست موهای نامرتبمو شونه کردم.با دیدن
لباسام خندم گرفت.حسابی چروک شده بودن.بلند شدم و بعد کشیدن پرده لباسامو
درآوردم و مستقیم شوتشون کردم تو سبد حموم.خودمم بعد برداشتن حولم وارد حموم
شدم و یه دوش حسابی گرفتم.خستگی باقیمونده با این دوش از تنم دراومد.حسابی
سرحال بودم.حوله پوش بیرون اومدم و بعد سشوار کشیدن موهام یه تیشرت مشکی و
شلوارهمرنگش برداشتم و پوشیدم.نگاهی به ساعت مربعی شکل رو دیوار انداختم و با دیدن عقربه ی کوچیک رو هشت از اتاق خارج شدم و رفتم پایین برا خوردن صبحونه قرار شد ساعت ده به اعضا ملحق شم.
تهیونگ:
دوباره شماره لیدی گرفتم و اما گوشیش خاموش بود نکنه از این که فهمید تهیونگم ازم متنفر شده باشه؟!، کلافه چنگی به موهام زدم کاش نمیگفتم کی هستم اینجوری هنوز دوست بودیم. امروز یکشنبه بود و با اعضا قرار بود بریم پیک نیک تمام وسایل مورد نیازمو برداشتم و سوار ون شخصی شدم مثل روزای دیگه ذوق پیک نیک رفتنو نداشتم از یه جا فکرم درگیر کاترین بود و از جای دیگه لیدی!
پایان پارت16
بچه ها سرماخوردم قرار بود چهار پارت اپ کنم اما سرم شدید درد میکنه همین پارتم بزور نوشتم و اپ کردم واقعا متسفام
کامنت و لایک فراموش نشه جینگلیلم♡♡
۲۹.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲