زندگی مافیا پارت۲
ویو لونا
قلبم داشت تپشش بیشتر میشد تند تر من قبلااینطوری نبودم و سریع رفتم توی عمارت روی تختم دراز کشیدم خیلی سرم درد میکرد ولی بازم خوابم برد
ویو جیمین
از خواب بیدار شدم ساعت ۹:۱۲ دقیقه بود و زنگ زدم دوست دخترم بیاد هیچ کس نمیدونه من دوست دختر دارم اون همیشه باعث خندم میشد منظورم کاترین هست رفتم پیش و کلی حرف زدیم و خندیدیم تا وقتی که دیدم لونا داره از پشت درخت میوه مارو نگا میکنه ولی محل ندارم و بازم خندم گرفت نمیدونم چرا ولی بدو بدو رفت عمارت نکنه میخواد رازمو فاش کنه وای باید برم پیشش
ویو لونا
یکی در زد گفت میشه بیام تو آره جیمینه
لونا:آره بیا تو
اون اومد داخل گفت
جیمین:میدونم که منو دیدی با کاترین اما به هیچ کس نگو
لونا:آره دیدمت میدونی اگه بابا بفهمه که تو داری با دختره بگردی چی میشه میکشتت
جیمین:آره بخاطر همینه که تو نباید بگی وگر نه منم له بابا میگم که تو دوست پسر داری
لونا:باشه بابا
جیمین :من میرم
نمیتونستم دیگه توان نداشتم ۵ سال عشقم رو مخفی نگه داشتم (لونا ۵ سال پیش عاشق جیمین شده بود اما بهش نمیگفت)
لونا:جیمین صبر کن
جیمین:چیه
لونا:م.م.میگم بیا فردا قرار بزاریم بریم کافه میخوام خصوصی باهات حرف بزنم
جیمین:باشه حالا ساعت چند
لونا:امممممممممم ساعت ۶
جیمین :باشه پس فردا میبینمت
جیمن رفت داشتم از خوشحالی بال در میآوردم و........
قلبم داشت تپشش بیشتر میشد تند تر من قبلااینطوری نبودم و سریع رفتم توی عمارت روی تختم دراز کشیدم خیلی سرم درد میکرد ولی بازم خوابم برد
ویو جیمین
از خواب بیدار شدم ساعت ۹:۱۲ دقیقه بود و زنگ زدم دوست دخترم بیاد هیچ کس نمیدونه من دوست دختر دارم اون همیشه باعث خندم میشد منظورم کاترین هست رفتم پیش و کلی حرف زدیم و خندیدیم تا وقتی که دیدم لونا داره از پشت درخت میوه مارو نگا میکنه ولی محل ندارم و بازم خندم گرفت نمیدونم چرا ولی بدو بدو رفت عمارت نکنه میخواد رازمو فاش کنه وای باید برم پیشش
ویو لونا
یکی در زد گفت میشه بیام تو آره جیمینه
لونا:آره بیا تو
اون اومد داخل گفت
جیمین:میدونم که منو دیدی با کاترین اما به هیچ کس نگو
لونا:آره دیدمت میدونی اگه بابا بفهمه که تو داری با دختره بگردی چی میشه میکشتت
جیمین:آره بخاطر همینه که تو نباید بگی وگر نه منم له بابا میگم که تو دوست پسر داری
لونا:باشه بابا
جیمین :من میرم
نمیتونستم دیگه توان نداشتم ۵ سال عشقم رو مخفی نگه داشتم (لونا ۵ سال پیش عاشق جیمین شده بود اما بهش نمیگفت)
لونا:جیمین صبر کن
جیمین:چیه
لونا:م.م.میگم بیا فردا قرار بزاریم بریم کافه میخوام خصوصی باهات حرف بزنم
جیمین:باشه حالا ساعت چند
لونا:امممممممممم ساعت ۶
جیمین :باشه پس فردا میبینمت
جیمن رفت داشتم از خوشحالی بال در میآوردم و........
۱.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.