دختر خوانده ی هیولا پارت سی و سه
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت سی و سه•••
"آریانا"
مارگارت دوست صمیمی و معلم ریاضی مدرسه بود. مارگارت آریانا هم دانشگاهی بودن و باهم قبول شدن.
- نوزده تماس بی پاسخ در ساعت ۲۳:۵۷ ...
گوشی رو خاموش میکنم. الان ساعت سه عه. اگه راه برگشتی ندارم و نمردم...
حرف یکی از دوستام یادم میافته..:
اون:(خب میتونی آریانا رو با شدو آشنا کنی و...)
من:(چیی؟نهههه!)
درست یادمه که همونجا از خنده جلو روم داشت میمرد چون من رنگ لبو شده بودم.
"سوم شخص"
آریانا- هعی زندگی.. از شرش راحت شدما.
سکوت میکنه و گوشی رو توی دستش برنداز میکنه. بعد چند دقیقه عربده میزنه: من عمراا بتونم مامان الیزابت بشم! کی از من خوشش میاد!
با خودش شروع میکنه حرف زدن: نچچ! توکه از خود آریانا بدتری! ولی هرکی ندونه فکر میکنه دیوونه ای که با خودت حرف میزنی.
•••پارت سی و سه•••
"آریانا"
مارگارت دوست صمیمی و معلم ریاضی مدرسه بود. مارگارت آریانا هم دانشگاهی بودن و باهم قبول شدن.
- نوزده تماس بی پاسخ در ساعت ۲۳:۵۷ ...
گوشی رو خاموش میکنم. الان ساعت سه عه. اگه راه برگشتی ندارم و نمردم...
حرف یکی از دوستام یادم میافته..:
اون:(خب میتونی آریانا رو با شدو آشنا کنی و...)
من:(چیی؟نهههه!)
درست یادمه که همونجا از خنده جلو روم داشت میمرد چون من رنگ لبو شده بودم.
"سوم شخص"
آریانا- هعی زندگی.. از شرش راحت شدما.
سکوت میکنه و گوشی رو توی دستش برنداز میکنه. بعد چند دقیقه عربده میزنه: من عمراا بتونم مامان الیزابت بشم! کی از من خوشش میاد!
با خودش شروع میکنه حرف زدن: نچچ! توکه از خود آریانا بدتری! ولی هرکی ندونه فکر میکنه دیوونه ای که با خودت حرف میزنی.
۲.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.