عشق ابدی پارت ۱۲۴
عشق ابدی پارت ۱۲۴
ویو نویسنده
وقتی صدای زنگ به گوشش رسید تعجب کرد. ثانیه ای بعد صدای خانم لی اومد..
کی اومده که خوش آمد گویی میکنی؟؟ با تعجب بیشتر به لباسا و نامه ی کنارش خیره شد. چه خبره؟
یک لحظه گذرا به ذهنش خطور کرد نکنه هیونگاش باشن... اما با سرکوفت کردن این حس خوشش خودش رو آماده کرد. وقتی نامه خانم لی رو خوند با اینکه کلی سوال های متفاوت تو ذهنش چرخ میزدن لباس هارو پوشید و از وسایلی که براش آماده کرده بود استفاده کرد..
نگاهی به خودش انداخت ؛ برای اولین بار بعد این همه مدت حس کرد همون یانگ شده
به صورتش نگاهی کرد ، هیچ تغییری نداشت
خوشگل و جذاب شده بود. با همون لباس های ساده و شیک
با صدای خانم لی به خودش اومد...
از سالن صداش میکرد. با استرس عجیبی در رو باز کرد..
سوها : پسرم. میتونی چند لحظه بیای بیرون؟(بلند)
چیزی در جواب نگفت و بعد از اینکه خودشو آروم کرد بیرون رفت.. گمون میکرد تمام اینا برای این باشه که نمیخواست پسر رو اینطور ببینه
وقتی وارد سالن شد از تعجب و شک زیادی که بهش وارد شده بود گوشیش از دستش پرت شد..
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
کوک : هیونگ چرا اومدیم اینجا؟!(آروم)
نامجون : راست میگه...اومدیم چیکار؟ اصن اینجا کجاست..(آروم)
جیهوپ : سکته امون نده یونگی...(حرص و آروم)
سعی کرد در جواب حرص خوردن و تعجب شون چیزی نگه
قیافه متعجب پسرا براش چیز عجیبی نبود
اما تعجبش از سر خوش برخوردی تمام خانم لی بود. وقتی داخل شدن روی مبل های رو به رو نشستن و همه با تعجب به هم نگا میکردن.
دلشوره داشت... چه واکنشی نشون میده وقتی ببینَتِشون؟
همونطور که گوشه ناخونش رو میجویید با دستی مواجه شد.
لبخندی تحویل حال نگرانش داد و گفت
-نگران چی هستی یونگی!؟
+ه...هیچی(لبخند)
-میدونم بی دلیل نیست...هرچی که هست بهتر بود بهمون میگفتی(لبخند)
با حرف پسر ناخواسته غمگین شد. یعنی پسرا چیکار میکنن وقتی که بدون توضیح و دلیل اون هارو آورده بود اینجا
به چشمای آروم زن رو به روش نگاهی انداخت. انگار با چشم هاش بهش چیزی رو میگفت. اینکه آروم باشه؟ ناراحت چیزی نباشه؟ خوشحال باشه؟
لیوان رو از توی سینی برداشت و با فشردن پلک هاش روی هم خیال زن رو راحت کرد.
بعد از پذیرایی ازشون صداش زد
دلشوره اش بیشتر شد... یعنی تغییری کرده؟ هنوز همونه؟؟
میتونست تعجب و نگرانی رو تو چشم همه شون بخونه ؛ لبخندی اطمینان بخش بهشون تحویل داد و منتظر اومدنش موند.
ویو نویسنده
وقتی صدای زنگ به گوشش رسید تعجب کرد. ثانیه ای بعد صدای خانم لی اومد..
کی اومده که خوش آمد گویی میکنی؟؟ با تعجب بیشتر به لباسا و نامه ی کنارش خیره شد. چه خبره؟
یک لحظه گذرا به ذهنش خطور کرد نکنه هیونگاش باشن... اما با سرکوفت کردن این حس خوشش خودش رو آماده کرد. وقتی نامه خانم لی رو خوند با اینکه کلی سوال های متفاوت تو ذهنش چرخ میزدن لباس هارو پوشید و از وسایلی که براش آماده کرده بود استفاده کرد..
نگاهی به خودش انداخت ؛ برای اولین بار بعد این همه مدت حس کرد همون یانگ شده
به صورتش نگاهی کرد ، هیچ تغییری نداشت
خوشگل و جذاب شده بود. با همون لباس های ساده و شیک
با صدای خانم لی به خودش اومد...
از سالن صداش میکرد. با استرس عجیبی در رو باز کرد..
سوها : پسرم. میتونی چند لحظه بیای بیرون؟(بلند)
چیزی در جواب نگفت و بعد از اینکه خودشو آروم کرد بیرون رفت.. گمون میکرد تمام اینا برای این باشه که نمیخواست پسر رو اینطور ببینه
وقتی وارد سالن شد از تعجب و شک زیادی که بهش وارد شده بود گوشیش از دستش پرت شد..
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
کوک : هیونگ چرا اومدیم اینجا؟!(آروم)
نامجون : راست میگه...اومدیم چیکار؟ اصن اینجا کجاست..(آروم)
جیهوپ : سکته امون نده یونگی...(حرص و آروم)
سعی کرد در جواب حرص خوردن و تعجب شون چیزی نگه
قیافه متعجب پسرا براش چیز عجیبی نبود
اما تعجبش از سر خوش برخوردی تمام خانم لی بود. وقتی داخل شدن روی مبل های رو به رو نشستن و همه با تعجب به هم نگا میکردن.
دلشوره داشت... چه واکنشی نشون میده وقتی ببینَتِشون؟
همونطور که گوشه ناخونش رو میجویید با دستی مواجه شد.
لبخندی تحویل حال نگرانش داد و گفت
-نگران چی هستی یونگی!؟
+ه...هیچی(لبخند)
-میدونم بی دلیل نیست...هرچی که هست بهتر بود بهمون میگفتی(لبخند)
با حرف پسر ناخواسته غمگین شد. یعنی پسرا چیکار میکنن وقتی که بدون توضیح و دلیل اون هارو آورده بود اینجا
به چشمای آروم زن رو به روش نگاهی انداخت. انگار با چشم هاش بهش چیزی رو میگفت. اینکه آروم باشه؟ ناراحت چیزی نباشه؟ خوشحال باشه؟
لیوان رو از توی سینی برداشت و با فشردن پلک هاش روی هم خیال زن رو راحت کرد.
بعد از پذیرایی ازشون صداش زد
دلشوره اش بیشتر شد... یعنی تغییری کرده؟ هنوز همونه؟؟
میتونست تعجب و نگرانی رو تو چشم همه شون بخونه ؛ لبخندی اطمینان بخش بهشون تحویل داد و منتظر اومدنش موند.
۳.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.