وانشات ایستگاه باران پارت ۱
ی روز عادی رو گذرونده بودم و از سرکار برمیگشتم و بارون میبارید
ساعت ۹ شب بود که از کافه آرت بیرون اومدم و تاکسی گرفتم که برم خونه سوار تاکسی شدم صدای اهنگ پخش شد همیشه اهنگ بهترین مسکنم بود نشستم و در و بستم از پشت شیشه ی بخار گرفته ی ماشین بیرون و نگاه میکردم که یکدفعه گوشیم ویبره رفت(مثلا صدا ویبره) برداشتم و دیدم ی شما ره ناشناس پیام داده اما یکم اشنا بود پیام داده بود که فقط نیا خونه کمی نگران شدم ولی اهمیتی ندادم واسم مهم نبود
نیم ساعتی تو راه بودم که رسیدم کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم وارد ساختمون شدم و رفتم طبقه پنجم رو در خونه رد دست خونی بود فکر کردم رنگه دستمو گذاشتم روش ۳ سانت از دستم بلند تر بود دستمو برداشتم و دیم قرمز نشده پس رنگ نبود رمز درو زدم و در وا شد رفتم داخل که اِکسمو (دوست پسر قبلیم) رو دیدم که با لباس خونی رو کاناپه افتاده بود با دیدنش تپش قلب گرفتم و سرجا خشکم زد اشک تو چشمام جمع شد و مغزم دستور نمیداد...
ساعت ۹ شب بود که از کافه آرت بیرون اومدم و تاکسی گرفتم که برم خونه سوار تاکسی شدم صدای اهنگ پخش شد همیشه اهنگ بهترین مسکنم بود نشستم و در و بستم از پشت شیشه ی بخار گرفته ی ماشین بیرون و نگاه میکردم که یکدفعه گوشیم ویبره رفت(مثلا صدا ویبره) برداشتم و دیدم ی شما ره ناشناس پیام داده اما یکم اشنا بود پیام داده بود که فقط نیا خونه کمی نگران شدم ولی اهمیتی ندادم واسم مهم نبود
نیم ساعتی تو راه بودم که رسیدم کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم وارد ساختمون شدم و رفتم طبقه پنجم رو در خونه رد دست خونی بود فکر کردم رنگه دستمو گذاشتم روش ۳ سانت از دستم بلند تر بود دستمو برداشتم و دیم قرمز نشده پس رنگ نبود رمز درو زدم و در وا شد رفتم داخل که اِکسمو (دوست پسر قبلیم) رو دیدم که با لباس خونی رو کاناپه افتاده بود با دیدنش تپش قلب گرفتم و سرجا خشکم زد اشک تو چشمام جمع شد و مغزم دستور نمیداد...
۷.۸k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.