رمـان تـیمـارسـتانی
#رمـان_تـیمـارسـتانی
#part3
انداختمش رو زمین و رفتم رو گردنش نشستم و کله اش و چسبوندم به شلوار خیسم!
شراره قرمز شده بود و مدام جیغ می زد!
بابا از پشت من و گرفته بود و مامان خودش و می زد!
بعد به من می گن دیووnه!
من حداقل خودم و نمی زنم!
بابا بلاخره من و از رو شراره بلند کرد و از کmر و بازوم گرفت و من و کشون کشون برد سمت پله ها.
شراره تند تند نفس می کشید و در همون حال ناLه می کرد، مامان سر و صورتش و می بو۳۰د.
جیغ زدم:
- ولم کن، مگه چی کار کردم!؟
بابا عصبی من و کشون کشون از پله ها باال می برد
من دست و پام به نرده ها می خورد و با درد جیغ جیغ می کردم
- آی دستم، ولم کن...چاغ!
بابا عصبی تر من و کشون کشون برد
از شدت تقال نفس کم آورده بودم.
در اتاقم و باز کرد و من و پرت کرد تو اتاق و nعره زد:
- این قدر تو این اتاق می مونی تا آدم شی!
تو همون حالت یهو زدم زیر خنده.
بی توجه به درد دست و زانوم فقط می خندیدم.
بابا مبهوت و خشک شده نگاهم می کرد.
همین طوری موکت رو از خنده گاز می زدم که بابا کلافه و عصبی داد زد:
- چیه؟ به چی می خندی؟
با خنده بریده بریده گفتم:
- سبیالت چرا نصفه است؟ به جای آدامس جوییدیشون؟
بابا با چشمای گرد شده نگاهم می کرد!
با حرص قرمز شده نگاهم کرد و زیر لب گفت:
- احmق، دیووnه!
در و محکم بست و از پشت در و قفل کرد و من خشک شده به در بسته نگاه کردم!
االن من و زnدوnی کرد؟
چرا؟
مگه کاری کردم؟
وای شادی فکر کن
#part3
انداختمش رو زمین و رفتم رو گردنش نشستم و کله اش و چسبوندم به شلوار خیسم!
شراره قرمز شده بود و مدام جیغ می زد!
بابا از پشت من و گرفته بود و مامان خودش و می زد!
بعد به من می گن دیووnه!
من حداقل خودم و نمی زنم!
بابا بلاخره من و از رو شراره بلند کرد و از کmر و بازوم گرفت و من و کشون کشون برد سمت پله ها.
شراره تند تند نفس می کشید و در همون حال ناLه می کرد، مامان سر و صورتش و می بو۳۰د.
جیغ زدم:
- ولم کن، مگه چی کار کردم!؟
بابا عصبی من و کشون کشون از پله ها باال می برد
من دست و پام به نرده ها می خورد و با درد جیغ جیغ می کردم
- آی دستم، ولم کن...چاغ!
بابا عصبی تر من و کشون کشون برد
از شدت تقال نفس کم آورده بودم.
در اتاقم و باز کرد و من و پرت کرد تو اتاق و nعره زد:
- این قدر تو این اتاق می مونی تا آدم شی!
تو همون حالت یهو زدم زیر خنده.
بی توجه به درد دست و زانوم فقط می خندیدم.
بابا مبهوت و خشک شده نگاهم می کرد.
همین طوری موکت رو از خنده گاز می زدم که بابا کلافه و عصبی داد زد:
- چیه؟ به چی می خندی؟
با خنده بریده بریده گفتم:
- سبیالت چرا نصفه است؟ به جای آدامس جوییدیشون؟
بابا با چشمای گرد شده نگاهم می کرد!
با حرص قرمز شده نگاهم کرد و زیر لب گفت:
- احmق، دیووnه!
در و محکم بست و از پشت در و قفل کرد و من خشک شده به در بسته نگاه کردم!
االن من و زnدوnی کرد؟
چرا؟
مگه کاری کردم؟
وای شادی فکر کن
۱.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳