پارت ۳(جنگ یا عشق )
سوجو : اولا من تورو خوب میشناسم هیچوقت برای قدم زدن بیرون نمیری دوما وقتی دروغ میگیرم دماغت قرمز میشه
با یه انگشت زد روی دماغ ا.ت
ا.ت دماغش و گرفت
ا.ت : خیلی بد جنسی خیلی خوب حالاکه اسرار داری بهت میگم
سوجو : منتظرم
ا.ت : داشتم فرار میکردم
سوجو : چیییییییی چرا؟
ا،ت داستانو براش تعریف کردم که گفت
سوجو : منم باهات میام
ا.ت :نخیر خودم میخوام تنهایی برم
سوجو : باشه بابا چند روز میری
ا.ت : نمیدونم شاید یه هفته
سوجو :) ............
لایک لطفا
کامنت بزارین
مرسییییییییییییییییییییییی 😉😉😉
با یه انگشت زد روی دماغ ا.ت
ا.ت دماغش و گرفت
ا.ت : خیلی بد جنسی خیلی خوب حالاکه اسرار داری بهت میگم
سوجو : منتظرم
ا.ت : داشتم فرار میکردم
سوجو : چیییییییی چرا؟
ا،ت داستانو براش تعریف کردم که گفت
سوجو : منم باهات میام
ا.ت :نخیر خودم میخوام تنهایی برم
سوجو : باشه بابا چند روز میری
ا.ت : نمیدونم شاید یه هفته
سوجو :) ............
لایک لطفا
کامنت بزارین
مرسییییییییییییییییییییییی 😉😉😉
۱۷.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.