(پارت ۴)
_: چی؟(با لحن تجب)
معلم: خب فقط اونجا خالیه و باید بشینی اونجا
-:اخه...
معلم: جئونگ از وقک کلاس می ره برو بشین
_: باشه
+:فکر کنم داری عاشقم می شی که نشستی پیشم
_:چی؟(با لحن خنده)اعتماد به نفستو واقعا دوست دارم
+:اشتباه می گم؟
-:مگه ندیدی اصلا جای خالی نبود؟
+: ولی بهانت شد که بشینی پیشم
جئونگ برگشت و به کتابش نگاه کرد
(پرش زمانی)
زنگ تفریح شد و وقتی جئونگ می خواست از روی صندلی بلند بشه کتابش افتاد زمین، میخواست کتابشو بردا رولی بخاطر درد زانوش نمی تونست خم بشه ، که وقتی داشت به کتابش نگاه می کرد و دستشو دراز می کرد که کتابو برداره جونگکوک کتابشو برداشت و گذاشت رو میزه جئونگ و بدون اینکه چیزی بگه رفت
جئونگ بهش نگاه کرد و جونگکوکم از کلاس رفت بیرون
جئونگ هم تصمیم گرفت بره حیاط...
وقتی رسید حیاط دید جونگکوکم اونجاست و داره بسکتبال بازی می کنه
جئونگ چند دقیقه بهش زل زد که یهو توپ از دست یکی از بازیکنا خارج شد و خورد به سر جئونگ و جئونگم افتاد زمین
و بازیکن به سمت جئونگ دوید و گفت:ببخشید اتفاقی شد، حالت خوبه؟
_: سرم خیلی درد می کنه
که جی یونگ رسید و دوید به سمت جئونگ
=:جئونگ حالت خوبه؟
=:چرا درست بازی نمی کنین؟باید حتما هر روز بزنید توپ و به سر یکی؟
بازیکنه: گفتیم ببخشید حالا بزرگش نکن
(داستان از زبان جونگکوک:)
وقتی داشتیم بازی می کردیم توپ از دست یه بازیکنه خارج شد و خورد به سر جئونگ
منم به دوستم گفتم بره جئونگ و چکش کنه ببینه حالش خوبه خودم نمی تونستم برم پیشش چون ازش متنفرم ولی در عین حال نگرانشم هستم
(پایان پارت۴)
بیبی ها امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه اگه دوسش داشتین لایک کنید و منتظر نظراتونم هستم و لطفا فالوم کنید❤️❤️
همونطوی که گفتم امروز ۵ تا پارت می زارم و منتظر پارت های بعدی باشید
معلم: خب فقط اونجا خالیه و باید بشینی اونجا
-:اخه...
معلم: جئونگ از وقک کلاس می ره برو بشین
_: باشه
+:فکر کنم داری عاشقم می شی که نشستی پیشم
_:چی؟(با لحن خنده)اعتماد به نفستو واقعا دوست دارم
+:اشتباه می گم؟
-:مگه ندیدی اصلا جای خالی نبود؟
+: ولی بهانت شد که بشینی پیشم
جئونگ برگشت و به کتابش نگاه کرد
(پرش زمانی)
زنگ تفریح شد و وقتی جئونگ می خواست از روی صندلی بلند بشه کتابش افتاد زمین، میخواست کتابشو بردا رولی بخاطر درد زانوش نمی تونست خم بشه ، که وقتی داشت به کتابش نگاه می کرد و دستشو دراز می کرد که کتابو برداره جونگکوک کتابشو برداشت و گذاشت رو میزه جئونگ و بدون اینکه چیزی بگه رفت
جئونگ بهش نگاه کرد و جونگکوکم از کلاس رفت بیرون
جئونگ هم تصمیم گرفت بره حیاط...
وقتی رسید حیاط دید جونگکوکم اونجاست و داره بسکتبال بازی می کنه
جئونگ چند دقیقه بهش زل زد که یهو توپ از دست یکی از بازیکنا خارج شد و خورد به سر جئونگ و جئونگم افتاد زمین
و بازیکن به سمت جئونگ دوید و گفت:ببخشید اتفاقی شد، حالت خوبه؟
_: سرم خیلی درد می کنه
که جی یونگ رسید و دوید به سمت جئونگ
=:جئونگ حالت خوبه؟
=:چرا درست بازی نمی کنین؟باید حتما هر روز بزنید توپ و به سر یکی؟
بازیکنه: گفتیم ببخشید حالا بزرگش نکن
(داستان از زبان جونگکوک:)
وقتی داشتیم بازی می کردیم توپ از دست یه بازیکنه خارج شد و خورد به سر جئونگ
منم به دوستم گفتم بره جئونگ و چکش کنه ببینه حالش خوبه خودم نمی تونستم برم پیشش چون ازش متنفرم ولی در عین حال نگرانشم هستم
(پایان پارت۴)
بیبی ها امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه اگه دوسش داشتین لایک کنید و منتظر نظراتونم هستم و لطفا فالوم کنید❤️❤️
همونطوی که گفتم امروز ۵ تا پارت می زارم و منتظر پارت های بعدی باشید
۲.۹k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.