تک پارتی « دو بخش »
تک پارتی جیهوپ
چراغ های بازار سئول یکی یکی روشن شدند و زیبایی خیرهی کنندهی مغازهها و خیابان هاشو چندین برابر شد...
+جانگ هوسوکککککک بستنییییی
"بله...و این خانم که مثل دخترای چهار ساله میمونه و حس و حال و تصوراتتون رو از شهر باشکوه سئول بهم ریخت ا.تس...همسر جانگ هوسوک... یاهمون جیهوپ خودمون!"
_وای... هوف ...ا.ت... تورو خدا امون بده...هیچ دقت کردی فقط پنج دقیقس از خونه بیرون اومدیم ؟
+آره
_هیچ میدونی تا الان هرچی دیدی خواستی؟
+آره!
_هیچ میدونی اومدیم واسه من خرید کن...ا.ت... ا.ت کوشی؟
+بیاه...واس توعم خریدم...کارتتو بده...
_ای خدایا بیا منو بخور...
"جیهوپ به همراه همسرش یه مهمونی کاری دعوت شده بود و ازونجایی که سه روز ا.ت کلی لباسای جور و واجور خریده بود...این دفعه اومدن برای جیهوپ خرید کنن...منکه شک دارم!"
+چاگیا!
_هوم؟
+بیا بریم اون پاساژ روبهرویی چندتا کت شلوار تن بزنننننن
"ا.ت بدون اینکه منتظر جواب جیهوپ بمونه دستشو گرفت و سمت پاساژ کشید"
_عزیزم وایسا بستنیمونو بخوری...
"جیهوپ با چشمام که چهار تا شده بود به دست ا.ت زل زد"
_ا.ت...بستنیت کو!؟
+هوم؟ بستنیم؟ خوردمش دیگه!
_ولی پنج دقیقه هم ن....نوش جونت!...
"خب چی بگه بچم!"
+هوسوکااااااااا
_جانمممممم تورو خدا داد نکش همه دارن مارو میپانننن
"ا.ت عین بچههای چهار پنج ساله ازین به سمت این مغازه اون مغازه میدووید از کل وجودش داشت شور شادی میریخت...ولی این شوق خرید بیرون بازار نبود...!"
یه توضیح و فلش بک کوشولو:
ا.ت یه دختر سرد و بیروح بود و هیچوقت با هیچکی سر سری نداشت. دو سالی میشد که تو دانشگاه سئول درس میخوند.دانجویای کرهای بخاطر نژاد پرستی محل سگ بهش نمیدادن و حتی نزدیکشم نمینشستن باز جای شکرش باقی بود که براش قلدری نمیکردن! آخه کسی ت*م همچین کاری رو نداشت! کی جرعت داشت برای دختری که با نگاهاش آدمو قورت میده قلدری کنه؟ اول سال دوم دانشگاه ا.ت بود و زنگ اول کلاس جغرافیا داشتن ا.ت هم که حوصلهی زر زر کردنای معلم رو نداشت روی میز داشت چرت میزد که با ضرب باز شدن یهویی در کلاس اونو از خواب نازش پروند و پسری که داشت نفس نفس میزد وارد کلاس شد...
_استاد...استاد...ببخشید...ماشینم...خراب شده بود...
÷نمیشناسمت مرد جوان...فکر نکنم تاحالا دیده باشمت...
_درسته استاد...
"پسر روبه بچه ها کرد و لبخند قشنگی رو تحویل کلاس داد"
_من جانگ هوسوک انتقالی دانشگاه"فلان فلان" هستم...از آشنایی همتون خوشبختم
÷خیلی خب آقای جانگ هوسوک...فکر نکنم جای خالی...چرا!میتونی پیش ا.ت بشینی!
_ا.ت کیه؟
ا.ت با بی حسی دستشو بالا برد و گفت:منم...
"جانگ هوسوک اولین بغل دستی اولین دوست و اولین عشق ا.ت شد...بعد اومدن اون به دانشگاه همه چیز تغییر کرد و ا.ت هم تغییر کرد...ا.ت هنوز همون دخترک سرد و ترسناک و تنها بود... مگر اینکه جانگ هوسوک اونجا بود...! ا.ت و هوسوک بعد فارغ تحصیل شدنشون توی 27 سالگی باهم ازدواج کردن و الان شیش ماه از ازدواجشون میگذره..."
+هوسوکااااااا
_آی....ا.ت...وایسا...من به قدمات نمیرسم...
+بیا بریم اینا رو تن بزن!
"ا.ت و هوسوک وارد مغازه شدن و هوسوک ا.ت رو دید که داره با مغازه دار احوال پرسی و بگو بخند میکنه"
_ا.ت...ایشونو میشناسی؟
+آره! این جیسونگ هیونگه همیشه برات ازینجا لباس میخرم!
_آها...سلام!
÷سلام خوش آمدید! پس آقای جانگ هوسوک شما هستید! ا.ت جان خیلی از شما تعریف...آقای جانگ هوسوک؟...مثل اینکه نمیتونید درست نفس بکشید...من میرم براتون یه نوشیدنی بیارم!
_خیلی...ممنون...
+آیگووووو چرا انقدر نازک نارجی ای؟ فقط شصت دقیقس که داریم میدوییم!
_منظورت همون یک ساعته دیگه! با اینکه اول تا آخرش قرار بودبیایم اینجا یک ساعت تمام منو این مغازه و اون مغازه بر....ا.ت؟دارم حرف میزنما!
+چاگیااااا بیا اینایی که انتخاب کردمو تن بزن!
÷بفرمایید آقای جانگ...گلویی تر کنید!
+مرسی...اوه...چقدر خوشمزس!...خیلی طعمش آشنا میزنه...
÷درس کردن این رو از ا.ت یادگرفتم!بهخوبی اون نمیتونم درست کنم ولی حالتونو جا میاره!
"هوسوک لیوانو بدست جیسونگ داد و جیسونگ رفت که به مشتری های دیگش برسه... هوسوک سمت ا.ت رفت و دستشو دنبال خودش کشید..."
+اع...منو کجا میبری! یاااا دستمممم
"هوسوک ا.ت رو داخل یکی از رختکن ها برد و درش رو قفل کرد و ا.ت بهت زده به صورت عصبی هوسوک نگاه کرد"
_بزار ببینم خانم ا.ت...الان باید باهات چیکار کنم...
+مگه من چیکا...
_با مرد غریبه که لاس میزنی بهش نوشیدنی درست کردن که یاد میدی اونم که ا.ت جان صدات میزنه! دیگه قرار بود چیکار بکنی؟....
خب گایزززز قرار زود تک پارتی بشه ولی زیاد شد!
شرط برای پارت2:
50 تا لایک و 60کامنت
چراغ های بازار سئول یکی یکی روشن شدند و زیبایی خیرهی کنندهی مغازهها و خیابان هاشو چندین برابر شد...
+جانگ هوسوکککککک بستنییییی
"بله...و این خانم که مثل دخترای چهار ساله میمونه و حس و حال و تصوراتتون رو از شهر باشکوه سئول بهم ریخت ا.تس...همسر جانگ هوسوک... یاهمون جیهوپ خودمون!"
_وای... هوف ...ا.ت... تورو خدا امون بده...هیچ دقت کردی فقط پنج دقیقس از خونه بیرون اومدیم ؟
+آره
_هیچ میدونی تا الان هرچی دیدی خواستی؟
+آره!
_هیچ میدونی اومدیم واسه من خرید کن...ا.ت... ا.ت کوشی؟
+بیاه...واس توعم خریدم...کارتتو بده...
_ای خدایا بیا منو بخور...
"جیهوپ به همراه همسرش یه مهمونی کاری دعوت شده بود و ازونجایی که سه روز ا.ت کلی لباسای جور و واجور خریده بود...این دفعه اومدن برای جیهوپ خرید کنن...منکه شک دارم!"
+چاگیا!
_هوم؟
+بیا بریم اون پاساژ روبهرویی چندتا کت شلوار تن بزنننننن
"ا.ت بدون اینکه منتظر جواب جیهوپ بمونه دستشو گرفت و سمت پاساژ کشید"
_عزیزم وایسا بستنیمونو بخوری...
"جیهوپ با چشمام که چهار تا شده بود به دست ا.ت زل زد"
_ا.ت...بستنیت کو!؟
+هوم؟ بستنیم؟ خوردمش دیگه!
_ولی پنج دقیقه هم ن....نوش جونت!...
"خب چی بگه بچم!"
+هوسوکااااااااا
_جانمممممم تورو خدا داد نکش همه دارن مارو میپانننن
"ا.ت عین بچههای چهار پنج ساله ازین به سمت این مغازه اون مغازه میدووید از کل وجودش داشت شور شادی میریخت...ولی این شوق خرید بیرون بازار نبود...!"
یه توضیح و فلش بک کوشولو:
ا.ت یه دختر سرد و بیروح بود و هیچوقت با هیچکی سر سری نداشت. دو سالی میشد که تو دانشگاه سئول درس میخوند.دانجویای کرهای بخاطر نژاد پرستی محل سگ بهش نمیدادن و حتی نزدیکشم نمینشستن باز جای شکرش باقی بود که براش قلدری نمیکردن! آخه کسی ت*م همچین کاری رو نداشت! کی جرعت داشت برای دختری که با نگاهاش آدمو قورت میده قلدری کنه؟ اول سال دوم دانشگاه ا.ت بود و زنگ اول کلاس جغرافیا داشتن ا.ت هم که حوصلهی زر زر کردنای معلم رو نداشت روی میز داشت چرت میزد که با ضرب باز شدن یهویی در کلاس اونو از خواب نازش پروند و پسری که داشت نفس نفس میزد وارد کلاس شد...
_استاد...استاد...ببخشید...ماشینم...خراب شده بود...
÷نمیشناسمت مرد جوان...فکر نکنم تاحالا دیده باشمت...
_درسته استاد...
"پسر روبه بچه ها کرد و لبخند قشنگی رو تحویل کلاس داد"
_من جانگ هوسوک انتقالی دانشگاه"فلان فلان" هستم...از آشنایی همتون خوشبختم
÷خیلی خب آقای جانگ هوسوک...فکر نکنم جای خالی...چرا!میتونی پیش ا.ت بشینی!
_ا.ت کیه؟
ا.ت با بی حسی دستشو بالا برد و گفت:منم...
"جانگ هوسوک اولین بغل دستی اولین دوست و اولین عشق ا.ت شد...بعد اومدن اون به دانشگاه همه چیز تغییر کرد و ا.ت هم تغییر کرد...ا.ت هنوز همون دخترک سرد و ترسناک و تنها بود... مگر اینکه جانگ هوسوک اونجا بود...! ا.ت و هوسوک بعد فارغ تحصیل شدنشون توی 27 سالگی باهم ازدواج کردن و الان شیش ماه از ازدواجشون میگذره..."
+هوسوکااااااا
_آی....ا.ت...وایسا...من به قدمات نمیرسم...
+بیا بریم اینا رو تن بزن!
"ا.ت و هوسوک وارد مغازه شدن و هوسوک ا.ت رو دید که داره با مغازه دار احوال پرسی و بگو بخند میکنه"
_ا.ت...ایشونو میشناسی؟
+آره! این جیسونگ هیونگه همیشه برات ازینجا لباس میخرم!
_آها...سلام!
÷سلام خوش آمدید! پس آقای جانگ هوسوک شما هستید! ا.ت جان خیلی از شما تعریف...آقای جانگ هوسوک؟...مثل اینکه نمیتونید درست نفس بکشید...من میرم براتون یه نوشیدنی بیارم!
_خیلی...ممنون...
+آیگووووو چرا انقدر نازک نارجی ای؟ فقط شصت دقیقس که داریم میدوییم!
_منظورت همون یک ساعته دیگه! با اینکه اول تا آخرش قرار بودبیایم اینجا یک ساعت تمام منو این مغازه و اون مغازه بر....ا.ت؟دارم حرف میزنما!
+چاگیااااا بیا اینایی که انتخاب کردمو تن بزن!
÷بفرمایید آقای جانگ...گلویی تر کنید!
+مرسی...اوه...چقدر خوشمزس!...خیلی طعمش آشنا میزنه...
÷درس کردن این رو از ا.ت یادگرفتم!بهخوبی اون نمیتونم درست کنم ولی حالتونو جا میاره!
"هوسوک لیوانو بدست جیسونگ داد و جیسونگ رفت که به مشتری های دیگش برسه... هوسوک سمت ا.ت رفت و دستشو دنبال خودش کشید..."
+اع...منو کجا میبری! یاااا دستمممم
"هوسوک ا.ت رو داخل یکی از رختکن ها برد و درش رو قفل کرد و ا.ت بهت زده به صورت عصبی هوسوک نگاه کرد"
_بزار ببینم خانم ا.ت...الان باید باهات چیکار کنم...
+مگه من چیکا...
_با مرد غریبه که لاس میزنی بهش نوشیدنی درست کردن که یاد میدی اونم که ا.ت جان صدات میزنه! دیگه قرار بود چیکار بکنی؟....
خب گایزززز قرار زود تک پارتی بشه ولی زیاد شد!
شرط برای پارت2:
50 تا لایک و 60کامنت
۱۱۳.۸k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.