فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
P*7*
سریع رفتم وسایلمو جمع کنم که.....
دیدم بورا و لشکر بیریختش دارن میان سمت من(:/)
منم سعی کردم ب روی خودم نیارمم ک اصن اونا در اونجا حضور دارن والله ب کتفم اصن:/
دیدم بورا داره میاد سمتم منم ایسسست کردم و دنده عقب گرفتم(مگ ماشینه؟؟)
اره دیگ بورا اوند سه چار تا زرت و پرت کردو رف منم ک اصن از خداااام بود بره باهاش تو یک اتاق وای حیفف نمیشه(اسکلی✓)
خو دیگ سریع رفتم خونه و کلید رو گذاشتم رو جا کلیدی و سریع رفتم یک ساک برداشتم و لباس هامو آماده کردم(قابل توجهتون فردا باید برع✓) بعد نیم ساعت تموم شد رفتم شیشه ی آب رو از تو یخچال بر داشتم و قورت قورت آب میخوردم یک نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 2 صبحههه و منم فردا ساعت 6 باید بیدار شمم:/// سریع رفتم رو تخت با خودم گفتم<جیش، بوس، لالا✓> و یک لالای شیرین کردمو....(بقیشم چیزی ب ذهنم نمیرسه تصویر سازی کنید✓)
با صدای ساعتی ک دیشب کوک کردم بیدار شدم البته تو دلم خار مادر مدرسه رو فحشم دادم(باریکلا همینه✓).......
(رف مدرسه)
معلم:خو بچه ها امروز دیگ اینجا هستیدو زود تر میاین سر کلاس.....
ا/ت تو دلش: ای بمیره این کلاس و شما و مدرسه و جونگکوک(عاها دوس داری چحوری بمیری؟؟؟) هعی تفف امروز چ سریع کلاسا تموم شد ای خدااا بریم ک شبا از لالای شیرین خبری نیس تبدیل میشه به کابوس تلخ هعی روزگار....
(پرش زمانی ب زمان رفتن ب خابگاه)
ا/ت: سلام
کوک: علیک
ا/ت: برو اونور میخام درو باز کنم
کوک: اوک
.....
در اتاقو باز کردم لعنتی بزرگترین اتاقو دادن بما(ببخشید پسر بزرگ ترین مافیاس)
کوک: هعییی چ روز خسته کننده ای بریم لالا
ا/ت: من رو تخت میخابما!!!
کوک: متاسفم قبلا رزو شده، اگه دلت میخاد بیا بقلم خودم لالا(🗿🍷)
ا/ت: دستت طلا زمین بهتر از خابیدن با توعه✓
کوک: ع خداتم باشه، اصن ولش خودمم نمیخام✓
ا/ت خاس حرف بزنه که صدای در اومد.....
خماری؟؟
#فیک
#سناریو
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
P*7*
سریع رفتم وسایلمو جمع کنم که.....
دیدم بورا و لشکر بیریختش دارن میان سمت من(:/)
منم سعی کردم ب روی خودم نیارمم ک اصن اونا در اونجا حضور دارن والله ب کتفم اصن:/
دیدم بورا داره میاد سمتم منم ایسسست کردم و دنده عقب گرفتم(مگ ماشینه؟؟)
اره دیگ بورا اوند سه چار تا زرت و پرت کردو رف منم ک اصن از خداااام بود بره باهاش تو یک اتاق وای حیفف نمیشه(اسکلی✓)
خو دیگ سریع رفتم خونه و کلید رو گذاشتم رو جا کلیدی و سریع رفتم یک ساک برداشتم و لباس هامو آماده کردم(قابل توجهتون فردا باید برع✓) بعد نیم ساعت تموم شد رفتم شیشه ی آب رو از تو یخچال بر داشتم و قورت قورت آب میخوردم یک نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 2 صبحههه و منم فردا ساعت 6 باید بیدار شمم:/// سریع رفتم رو تخت با خودم گفتم<جیش، بوس، لالا✓> و یک لالای شیرین کردمو....(بقیشم چیزی ب ذهنم نمیرسه تصویر سازی کنید✓)
با صدای ساعتی ک دیشب کوک کردم بیدار شدم البته تو دلم خار مادر مدرسه رو فحشم دادم(باریکلا همینه✓).......
(رف مدرسه)
معلم:خو بچه ها امروز دیگ اینجا هستیدو زود تر میاین سر کلاس.....
ا/ت تو دلش: ای بمیره این کلاس و شما و مدرسه و جونگکوک(عاها دوس داری چحوری بمیری؟؟؟) هعی تفف امروز چ سریع کلاسا تموم شد ای خدااا بریم ک شبا از لالای شیرین خبری نیس تبدیل میشه به کابوس تلخ هعی روزگار....
(پرش زمانی ب زمان رفتن ب خابگاه)
ا/ت: سلام
کوک: علیک
ا/ت: برو اونور میخام درو باز کنم
کوک: اوک
.....
در اتاقو باز کردم لعنتی بزرگترین اتاقو دادن بما(ببخشید پسر بزرگ ترین مافیاس)
کوک: هعییی چ روز خسته کننده ای بریم لالا
ا/ت: من رو تخت میخابما!!!
کوک: متاسفم قبلا رزو شده، اگه دلت میخاد بیا بقلم خودم لالا(🗿🍷)
ا/ت: دستت طلا زمین بهتر از خابیدن با توعه✓
کوک: ع خداتم باشه، اصن ولش خودمم نمیخام✓
ا/ت خاس حرف بزنه که صدای در اومد.....
خماری؟؟
#فیک
#سناریو
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
۱۴.۷k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.