نام فیک: آبنبات شیرین روزای تلخ
ویو ا.ت: چند روزی بود دیگه نمیومد مدرسه.به گوشیش زنگ میزدم ولی جواب نمیداد.خیلی نگرانش بودم من دوست دخترفلیکسم این اولین باری بود که اینجوری رفتارمیکرد.
فلش به زمان حال:
ویو ا.ت: امروز صبح پاشدم و رفتم مدرسه دیدم فلیکس اومده. رفتم نزدیک از دستش گرفتم و سلام کردم.ولی اون دستمو ول کرد و با بی اعتنایی رفت دلم شکست چون نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده که اینطوری شده.توی کلاس
فقط منتظر یه وقت مناسب بودم تا باهاش حرف بزنم و خوشبختانه زنگ اولم ورزش داشتیم.از کلاس رفتیم بیرون ولی هرچی گشتم فلیکس رو پیدا نکردم .همه مدرسه رو گشتم فقط یجا مونده بود اونم پشت بوم. رفتم پشت بودم .دیدم کسی نیست که یه دفعه صدای گریه اومد. یکی داشت گریه میکرد.رفتم اونجایی صدا میومد اون فلیکس بود که داشت گریه میکرد.رفتم نزدیک و محکم بغلش کردم که گریه اش
بیشترشد.( علامت ا.ت+..علامت فلیکس♡).+: گریه نکن. من کنارتم. هیچوقتم تنهات نمیزارم
جوابمو نداد و فقط داشت گریه میکرد.بعد یه دقیقه از بغلم اومد بیرون میخواست بره که از دستش گرفتم کشوندم سمت خودم و لبامو کوبوندم به لباش.بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ چرا به من نمیگی؟
فلیکس: حالم خوب نیست. ولم کن
ا.ت: تانگی چیشده ولت نمیکنم
فلیکس: از هرطرف تحت فشارم توهم تحت فشارم نزار
ا.ت: اها.پس بازم خانوادت؟
فلیکس: اهوم...
ا.ت: میخوای بغلت کنم؟
فلیکس: اره
بغلش کردم و گفتم: لطفا ناراحت نباش و همیشه لبخند بزن
فلیکس: تو آبنبات شیرین روزای تلخ منی
یه بوسه کوچولو به لباش زدم که زنگ خورد
ازاون روز به بعد حالش خوب بود. منم خوشحال بودم.
پایان....
فلش به زمان حال:
ویو ا.ت: امروز صبح پاشدم و رفتم مدرسه دیدم فلیکس اومده. رفتم نزدیک از دستش گرفتم و سلام کردم.ولی اون دستمو ول کرد و با بی اعتنایی رفت دلم شکست چون نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده که اینطوری شده.توی کلاس
فقط منتظر یه وقت مناسب بودم تا باهاش حرف بزنم و خوشبختانه زنگ اولم ورزش داشتیم.از کلاس رفتیم بیرون ولی هرچی گشتم فلیکس رو پیدا نکردم .همه مدرسه رو گشتم فقط یجا مونده بود اونم پشت بوم. رفتم پشت بودم .دیدم کسی نیست که یه دفعه صدای گریه اومد. یکی داشت گریه میکرد.رفتم اونجایی صدا میومد اون فلیکس بود که داشت گریه میکرد.رفتم نزدیک و محکم بغلش کردم که گریه اش
بیشترشد.( علامت ا.ت+..علامت فلیکس♡).+: گریه نکن. من کنارتم. هیچوقتم تنهات نمیزارم
جوابمو نداد و فقط داشت گریه میکرد.بعد یه دقیقه از بغلم اومد بیرون میخواست بره که از دستش گرفتم کشوندم سمت خودم و لبامو کوبوندم به لباش.بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ چرا به من نمیگی؟
فلیکس: حالم خوب نیست. ولم کن
ا.ت: تانگی چیشده ولت نمیکنم
فلیکس: از هرطرف تحت فشارم توهم تحت فشارم نزار
ا.ت: اها.پس بازم خانوادت؟
فلیکس: اهوم...
ا.ت: میخوای بغلت کنم؟
فلیکس: اره
بغلش کردم و گفتم: لطفا ناراحت نباش و همیشه لبخند بزن
فلیکس: تو آبنبات شیرین روزای تلخ منی
یه بوسه کوچولو به لباش زدم که زنگ خورد
ازاون روز به بعد حالش خوب بود. منم خوشحال بودم.
پایان....
۴.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.