چند پارتی (وقتی با هم قهرید اما....) پارت ۲
#چان
#استری_کیدز
چان نفس عمیقی کشید و بهت نگاهی انداخت..
_ تا کی قراره اینطوری بمونیم ؟
جوابش رو ندادی و همچنان در حال مرتب کردن ملافه ی سفید روی تخت بودی
_ آه... لطفاً...الان چند روزه اینطوریم...دیگه خوشم نمیاد فقط جلوی دخترمون جوری نقش بازی کنیم انگار همه چیز اوکیه
بازم جوابی بهش ندادی که پوف کلافه ای کشید...
داشتی با دستت روی ملافه رو صاف میکردی که ناگهان متوجه ی دست های گرمی که دورت از پشت حلقه شده بودن شدی...
میدونستی چانه...و تورو اونقدر محکم نگه داشته بود که نمیتونستی از توی بغلش جا به جا بشی...
+ چان...ولم کن
چان گره ی دستاش رو دورت محکم تر کرد و آروم آروم دستش رو روی شکمت میکشید...سرش رو توی گردنت فرو برد و از بوی تنت استشمام میکرد...
_ هوم...خیلی وقت بود اینطوری بغلت نکرده بودم
آروم آروم گردن و زیر گوشت رو بوس های کوچیکی میزاشت...
_ عشقم...میشه حالا همسرت رو ببخشی؟... متاسفم برای اینکه مجبور شدم ازت مخفی کاری کنم
پوفی کشیدی
+ من...من فقط نگرانتم چان...نمیخوام بخاطر کارت و فداکاری برای ما...آسیب ببینی
چان لبخندی زد
_ نمیبینم عزیزم...قول میدم...
+ یاااا....قرار شد بگی دیگه همچین کاری نمیکنی
بوسه ای به گونت زد
_ باشه باشه...نمیکنم
چان یک افسر پلیس بود....از اونجایی که کارش سخت و خطرناک بود و روی یک پرونده ای کار میکرد که میتونست با جونش بازی کنه...مجبور شد بهت درباره ی پرونده دروغ بگه و ازت مخفیش کنه...و اون روز هایی رو که توی اداره ی پلیس به سر میبرد رو به دروغ بهت گفته بود که به سفر کاری رفته و همین باعث شده بود...چند روزی باهاش سرد و بداخلاقی کنی
.
لبخند کمرنگی زدی که چان همچنان دستش رو روی شکمت میکشید..
_ عشقم...زیاد به دلت ناراحتی راه نده...برای کوچولوی توی شکمت خوب نیست
+ مگه تو میزاری آخه ؟
دوباره بوسه ای به گونت زد
_ عزیزم...میدونی که خیلی دوستت دارم...فقط نمیخواستم توی دوران حاملگیت متوجه ی همچین چیزی بشی
+ الکی حامله بودن رو بهانه نکن...هم من و هم خودت میدونیم که حتی اگر حامله نبودم هم...بهم نمیگفتی
_ خوب آخه...زیاد موضوع مهمی نبود..
خودت رو از چان جدا کردی و با عصبانیت توی چشماش زل زدی
+ بازی کردن با جونت مهم نیست؟..
چان نفس عمیقی کشید
_ عزیزم...من قبلاً هم با اینطور چیزا سر و کار داشتم...برام خطرناک نیست باور کن..
دوباره اشک توی چشمات جمع شد
_ یااا...عشقم
#استری_کیدز
چان نفس عمیقی کشید و بهت نگاهی انداخت..
_ تا کی قراره اینطوری بمونیم ؟
جوابش رو ندادی و همچنان در حال مرتب کردن ملافه ی سفید روی تخت بودی
_ آه... لطفاً...الان چند روزه اینطوریم...دیگه خوشم نمیاد فقط جلوی دخترمون جوری نقش بازی کنیم انگار همه چیز اوکیه
بازم جوابی بهش ندادی که پوف کلافه ای کشید...
داشتی با دستت روی ملافه رو صاف میکردی که ناگهان متوجه ی دست های گرمی که دورت از پشت حلقه شده بودن شدی...
میدونستی چانه...و تورو اونقدر محکم نگه داشته بود که نمیتونستی از توی بغلش جا به جا بشی...
+ چان...ولم کن
چان گره ی دستاش رو دورت محکم تر کرد و آروم آروم دستش رو روی شکمت میکشید...سرش رو توی گردنت فرو برد و از بوی تنت استشمام میکرد...
_ هوم...خیلی وقت بود اینطوری بغلت نکرده بودم
آروم آروم گردن و زیر گوشت رو بوس های کوچیکی میزاشت...
_ عشقم...میشه حالا همسرت رو ببخشی؟... متاسفم برای اینکه مجبور شدم ازت مخفی کاری کنم
پوفی کشیدی
+ من...من فقط نگرانتم چان...نمیخوام بخاطر کارت و فداکاری برای ما...آسیب ببینی
چان لبخندی زد
_ نمیبینم عزیزم...قول میدم...
+ یاااا....قرار شد بگی دیگه همچین کاری نمیکنی
بوسه ای به گونت زد
_ باشه باشه...نمیکنم
چان یک افسر پلیس بود....از اونجایی که کارش سخت و خطرناک بود و روی یک پرونده ای کار میکرد که میتونست با جونش بازی کنه...مجبور شد بهت درباره ی پرونده دروغ بگه و ازت مخفیش کنه...و اون روز هایی رو که توی اداره ی پلیس به سر میبرد رو به دروغ بهت گفته بود که به سفر کاری رفته و همین باعث شده بود...چند روزی باهاش سرد و بداخلاقی کنی
.
لبخند کمرنگی زدی که چان همچنان دستش رو روی شکمت میکشید..
_ عشقم...زیاد به دلت ناراحتی راه نده...برای کوچولوی توی شکمت خوب نیست
+ مگه تو میزاری آخه ؟
دوباره بوسه ای به گونت زد
_ عزیزم...میدونی که خیلی دوستت دارم...فقط نمیخواستم توی دوران حاملگیت متوجه ی همچین چیزی بشی
+ الکی حامله بودن رو بهانه نکن...هم من و هم خودت میدونیم که حتی اگر حامله نبودم هم...بهم نمیگفتی
_ خوب آخه...زیاد موضوع مهمی نبود..
خودت رو از چان جدا کردی و با عصبانیت توی چشماش زل زدی
+ بازی کردن با جونت مهم نیست؟..
چان نفس عمیقی کشید
_ عزیزم...من قبلاً هم با اینطور چیزا سر و کار داشتم...برام خطرناک نیست باور کن..
دوباره اشک توی چشمات جمع شد
_ یااا...عشقم
۴۰.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.