انتقام2
پارت13
ویو کوک:
داشتم به خواب دیشب فکر میکردم اگه واقعی بشه چی نه همچین اتفاقی نمیوفته چون هر وقت که آت بره منم میرم من بدون اون فرشته کوچولوم نمیتونم زندگی کنم اون تنها کسیه که به امید اون دارم توی این دنیای بی رحم زندگی میکنم اگه اون نباشه من توی این دنیا چیزی برای دوست داشتن برای زندگی کردن ندارم رسیدیم که دیدم ساعت ۳ وما برای شیمی درمانی ساعت۴ نوبت داشتیم پس دوباره هوففف برگشتیم
کوک :آت بلند شو رسیدیم
آت :ها کو ماکه بیمارستانیم
کوک:مثل اینکه فرشته خانوم فراموش کرده ساعت چهار نوبت شیمی درمانی داره
آت :چی ؟؟شیمی درمانی کوک کوک جونم (کیوت)
کوک خندید و گفت:چیه
آت :شنیدم شیمی درمانی خیلی درد داره تروخدا من حاضرم بمیرم ولی شیمی درمانی نکنم لطفاً لطفاً
کوک:هیسسس پیاده شو
آت :منکه پیاده نمیشم
کوک:اشکال نداره رفتم کمربند و باز کردم و براید بغلش کردم
کوک:من میبرمت
آت :کوک کوک لطفاً لطفاً من نمیخوام شیمی درمانی لطفاً هوم
کوک:نه
آت :کوک لطفاااا (داد )
کوک:تا ننداختمت ساکت شو
آت :چی منو بندازی آقای جئون
کوک:اره خانوم کیم
ات:عوضی
کوک خنده ملیح
ویو آت
دراز کشیده بودم روی تخت که دیدم در باز شد دکتر اومد
دکتر :مثل اینکه خانوم آت از موهاش دل نکنده
آت :😅
کوک:آقای دکتر کی شروع میکنین ؟؟
دکتر :الان پرستار میاد فقط برای عمل من باید با شما آقای جئون حرف بزنم
کوک:باشه
آت :آقای دکتر به خانوم پرستار بگین عجله نداریم
دکتر :به آقای پرستار میگم زودتر بیاد
ات :اقااا به کوک نگاه کردم بله بله بگین زودتر بیاد (خنده شیطانی )
دکتر رفت
آت :آقای جئون هنوز میخوایین شیمی درمانی کنم
دست به سینه وایستا گفت:اره چرا که نه
آت :باشه پس بگو اقاااااییی پرستار بیان
کوک:الان میگم بیاد فقط وایستا
کوک رفت و بعد چند مین اومد
کوک:بیا این چشم بند بزن نمیبینی چیکار میکنه
آت :منکه میخوام ببینم خوشمیگذره
کوک:نه شوهرت میگه نه چشم بند گذاشت رو چشمام که من آوردمش پایین
کوک:بزارش
آت :هنوز که کاری نکرده
کوک اومد و دستمو گرفت که دیدم یه پسر جذاب اومد تو
پرستار :خوب خانوم کیم شروع میکنم نمیترسین که
آت :نه اصلا نمیترسم
پرستار :پس چرا چشم بنددد
آت :الکی برا شوخی (خنده)
آت :ببخشید شما اسمتون چیه ؟؟
پرستار :نامجون هستم
آت :خوشبختم
کوک اومد کنار گوشم و گفت:آت مثل اینکه ترست پریده
آت :کی با همچین پرستاری میترسه
کوک :مثل اینکه باید بگم بیان بگیرن ببرنش بکشمش
آت :هه من بزارم
کوک:آتتتت
آت :مگه دکتر باهات کار نداشت
کوک:چرا من رفتم
کوک رفت
ویو کوک
رفتم توی اتاق دکتر
دکتر :آقای جئون .....
ویو کوک:
داشتم به خواب دیشب فکر میکردم اگه واقعی بشه چی نه همچین اتفاقی نمیوفته چون هر وقت که آت بره منم میرم من بدون اون فرشته کوچولوم نمیتونم زندگی کنم اون تنها کسیه که به امید اون دارم توی این دنیای بی رحم زندگی میکنم اگه اون نباشه من توی این دنیا چیزی برای دوست داشتن برای زندگی کردن ندارم رسیدیم که دیدم ساعت ۳ وما برای شیمی درمانی ساعت۴ نوبت داشتیم پس دوباره هوففف برگشتیم
کوک :آت بلند شو رسیدیم
آت :ها کو ماکه بیمارستانیم
کوک:مثل اینکه فرشته خانوم فراموش کرده ساعت چهار نوبت شیمی درمانی داره
آت :چی ؟؟شیمی درمانی کوک کوک جونم (کیوت)
کوک خندید و گفت:چیه
آت :شنیدم شیمی درمانی خیلی درد داره تروخدا من حاضرم بمیرم ولی شیمی درمانی نکنم لطفاً لطفاً
کوک:هیسسس پیاده شو
آت :منکه پیاده نمیشم
کوک:اشکال نداره رفتم کمربند و باز کردم و براید بغلش کردم
کوک:من میبرمت
آت :کوک کوک لطفاً لطفاً من نمیخوام شیمی درمانی لطفاً هوم
کوک:نه
آت :کوک لطفاااا (داد )
کوک:تا ننداختمت ساکت شو
آت :چی منو بندازی آقای جئون
کوک:اره خانوم کیم
ات:عوضی
کوک خنده ملیح
ویو آت
دراز کشیده بودم روی تخت که دیدم در باز شد دکتر اومد
دکتر :مثل اینکه خانوم آت از موهاش دل نکنده
آت :😅
کوک:آقای دکتر کی شروع میکنین ؟؟
دکتر :الان پرستار میاد فقط برای عمل من باید با شما آقای جئون حرف بزنم
کوک:باشه
آت :آقای دکتر به خانوم پرستار بگین عجله نداریم
دکتر :به آقای پرستار میگم زودتر بیاد
ات :اقااا به کوک نگاه کردم بله بله بگین زودتر بیاد (خنده شیطانی )
دکتر رفت
آت :آقای جئون هنوز میخوایین شیمی درمانی کنم
دست به سینه وایستا گفت:اره چرا که نه
آت :باشه پس بگو اقاااااییی پرستار بیان
کوک:الان میگم بیاد فقط وایستا
کوک رفت و بعد چند مین اومد
کوک:بیا این چشم بند بزن نمیبینی چیکار میکنه
آت :منکه میخوام ببینم خوشمیگذره
کوک:نه شوهرت میگه نه چشم بند گذاشت رو چشمام که من آوردمش پایین
کوک:بزارش
آت :هنوز که کاری نکرده
کوک اومد و دستمو گرفت که دیدم یه پسر جذاب اومد تو
پرستار :خوب خانوم کیم شروع میکنم نمیترسین که
آت :نه اصلا نمیترسم
پرستار :پس چرا چشم بنددد
آت :الکی برا شوخی (خنده)
آت :ببخشید شما اسمتون چیه ؟؟
پرستار :نامجون هستم
آت :خوشبختم
کوک اومد کنار گوشم و گفت:آت مثل اینکه ترست پریده
آت :کی با همچین پرستاری میترسه
کوک :مثل اینکه باید بگم بیان بگیرن ببرنش بکشمش
آت :هه من بزارم
کوک:آتتتت
آت :مگه دکتر باهات کار نداشت
کوک:چرا من رفتم
کوک رفت
ویو کوک
رفتم توی اتاق دکتر
دکتر :آقای جئون .....
۳.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.