پارت دوم عشق کوچولو
خوشبختانه کنارم میشینه
ویو یونگی
این دختره چه کیوته دلم میخواد مال خودم بکنمش
پس بهش گفتم...
یونگی: میشه امروز ساعت ۵ بیایی کافه ی هیل (کافه ی پیش خونه ی خودمون رو گفتم😂)
هانا: اوکی🙂
خوشحال شدم یعنی الان به من گف بریم کافه (تو دلش)
ویو ات بعد از تموم شدن دانشگاه
رفتم خونه زنگ زدم به یونا (دوست هانا)
مکالمه ی هانا و یونا
هانا: الو
یونا : سلام خوبی
هانا : خوبم مرسی تو خوبی؟
یونا: آره چی شد یادی از ما کردی
هانا: ببخشید سرم خیلی شلوغ بود
یونا: حالا چی شدهههه(با لحن مسخره)
هانا:(ماجرا رو برای یونا تعريف میکنه)
یونا: خنده* پس بالاخره از سینگلی دراومدی
هانا: کوفته . کار نداری
یونا : نه بای
هانا: بای
دیدم ساعت ۳:۳۰ دقیقه هس پاشدم رفتم یه دوش ۴۰ دقیقه ای گرفتم اومدم یه استایل دارک زدم و یه آرایش لایت هم کردم دیدم ساعت ۴:۴۰ دقیقه هس
ویو هانا کافه
دیدم رو اون میزه هس سرشم تو گوشیه رفتم رو به روش
نشستم و گفتم
هانا: سلام
یونگی: س.سلام خوبی
هانا : خوبم مرسی تو خوبی
راوی: خوب دیگه خودتونو با یونگی تصور کنید ت همچین موقعیتی چی بهش میگفتین(خیلی گشادم حوصلم نشد بنویسم😁)
یونگی: امم ت.تو دوس پسر داری
هانا: نوچ
یونگی: خوبه(زیر لب)
هانا: چیزی گفتی؟
یونگی: هیچی هیچی
یونگی: یه چیزی میگم بهش فک کن بع بهم خبر بده
هانا: باش
یونگی: دوس دخترم میشی؟
بیا
.
.
.
.
.
.
خماری😁
چرا حمایت نمیکنید 😭
ویو یونگی
این دختره چه کیوته دلم میخواد مال خودم بکنمش
پس بهش گفتم...
یونگی: میشه امروز ساعت ۵ بیایی کافه ی هیل (کافه ی پیش خونه ی خودمون رو گفتم😂)
هانا: اوکی🙂
خوشحال شدم یعنی الان به من گف بریم کافه (تو دلش)
ویو ات بعد از تموم شدن دانشگاه
رفتم خونه زنگ زدم به یونا (دوست هانا)
مکالمه ی هانا و یونا
هانا: الو
یونا : سلام خوبی
هانا : خوبم مرسی تو خوبی؟
یونا: آره چی شد یادی از ما کردی
هانا: ببخشید سرم خیلی شلوغ بود
یونا: حالا چی شدهههه(با لحن مسخره)
هانا:(ماجرا رو برای یونا تعريف میکنه)
یونا: خنده* پس بالاخره از سینگلی دراومدی
هانا: کوفته . کار نداری
یونا : نه بای
هانا: بای
دیدم ساعت ۳:۳۰ دقیقه هس پاشدم رفتم یه دوش ۴۰ دقیقه ای گرفتم اومدم یه استایل دارک زدم و یه آرایش لایت هم کردم دیدم ساعت ۴:۴۰ دقیقه هس
ویو هانا کافه
دیدم رو اون میزه هس سرشم تو گوشیه رفتم رو به روش
نشستم و گفتم
هانا: سلام
یونگی: س.سلام خوبی
هانا : خوبم مرسی تو خوبی
راوی: خوب دیگه خودتونو با یونگی تصور کنید ت همچین موقعیتی چی بهش میگفتین(خیلی گشادم حوصلم نشد بنویسم😁)
یونگی: امم ت.تو دوس پسر داری
هانا: نوچ
یونگی: خوبه(زیر لب)
هانا: چیزی گفتی؟
یونگی: هیچی هیچی
یونگی: یه چیزی میگم بهش فک کن بع بهم خبر بده
هانا: باش
یونگی: دوس دخترم میشی؟
بیا
.
.
.
.
.
.
خماری😁
چرا حمایت نمیکنید 😭
۹.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.