خیانت
صبح روز بعد دخترک بیدار شد و دید همسرش باز هم کنارش نیس
ناراحت شداونم جوری که قلبش درد گرفت نمیتونست نفس بکشه
بلند شد و برای اینکه حالش بهتر شه رفت و وارد حموم شد
اب سرد رو تا اخر باز کرد و وایساد تا وان پر شه
وقتی پر شد خودشو انداخت تو وان
از سردی زیاد آب نفس بنو اومد ولی بهش حس خوبی میداد
بعد ۳۰ مین از حموم بیرون اومد
بدنش رو خشک کرد و وارد آشپزخانه شد
میدونست همسرش امروز زود میاد چون از منشی شرکت پرسیده بود
برای همون شروع کرد به کار کردن
ساعت ۸:۳۰ شب
استیک هارو خیلی ماهرانه داخل ظرف چید و کیک مورد علاقه همسرش رو درست کرد گذاشت رو میز
شمع هارو روشن کرد و شراب ۴۰ ساله ای که پدرش بهش داده بود رو داخل لیوان ریخت
لباس قرمز پوشید و آرایش کرد
خیلی خوشگل شده بود
رفت و منتظر همسرش موند
خیلی گرسنه بود چون از صبح هیچی نخورده بود
استرس داشت
ساعت ۱:۵۹ شب
به گوشیش پیام اومداز طرف همسرش
نوشته بود:
بیبی من شب خونه کوک میمونم و شب نمیام
دیگه فهمید که منتظر موندن کافیه
خیلی ناراحت شد چون امروز روز سالگرد ازدواجشون بود
اشتهاش کور شد
شمع هارو خاموش کرد سفره رو جمع کرد آرایش رو پاک کرد لباس پوشید
رو تخت دراز کشید
دلش بدجور گرفته بود داشت با خودش حرف میزد
+مامانی دلم برات خیلی تنگ شده(بغض)
+میشه دوباره تو بقلت گريه کنم(بغض)
+مامان چرا باهام خوب نیس(بغض)
این بغض اوج گرفت و شد گریه
بعد ۵ مین گریه خوابش برد
ساعت ۳:۱۰ صبح
با صدای کیلید از خواب بیدار شد
از اتاق بیرون رفت
+سلام
_عا سلام
+چیشد اومدی
_کوک گفت میخواد تنها باشه منم اومدم خونه دیگه
+اها
دخترک میتونست دروغ رو از چشمای همسرش بخونه چون قبلا به کوک زنگ زده بود و اون گفته بود اصلا امروز همو ندیدن
پسر بدون توجه دختر رو کاناپه لم داد و خوابید
دخترک بغض بدی کرد و به سختی بغضش رو قورت داد
+تو اتاق نمیخوابی
_نه صبح باید زود برم نمیخوام بیدارت کنم
+نه بیااشکال نداره منم کار دارم
_عزیزم اذیت نکن بزار بخوابم
+باشه(بغض)
دخترک اینقدر دلسوز بود که رفت از اتاق برای پسر پتو اورد و وارد اتاق شد و خوابید
پسر وقتی این حرکت دختر رو دید ناراحت شد ولی زود خودشو جمع کرد
ناراحت شداونم جوری که قلبش درد گرفت نمیتونست نفس بکشه
بلند شد و برای اینکه حالش بهتر شه رفت و وارد حموم شد
اب سرد رو تا اخر باز کرد و وایساد تا وان پر شه
وقتی پر شد خودشو انداخت تو وان
از سردی زیاد آب نفس بنو اومد ولی بهش حس خوبی میداد
بعد ۳۰ مین از حموم بیرون اومد
بدنش رو خشک کرد و وارد آشپزخانه شد
میدونست همسرش امروز زود میاد چون از منشی شرکت پرسیده بود
برای همون شروع کرد به کار کردن
ساعت ۸:۳۰ شب
استیک هارو خیلی ماهرانه داخل ظرف چید و کیک مورد علاقه همسرش رو درست کرد گذاشت رو میز
شمع هارو روشن کرد و شراب ۴۰ ساله ای که پدرش بهش داده بود رو داخل لیوان ریخت
لباس قرمز پوشید و آرایش کرد
خیلی خوشگل شده بود
رفت و منتظر همسرش موند
خیلی گرسنه بود چون از صبح هیچی نخورده بود
استرس داشت
ساعت ۱:۵۹ شب
به گوشیش پیام اومداز طرف همسرش
نوشته بود:
بیبی من شب خونه کوک میمونم و شب نمیام
دیگه فهمید که منتظر موندن کافیه
خیلی ناراحت شد چون امروز روز سالگرد ازدواجشون بود
اشتهاش کور شد
شمع هارو خاموش کرد سفره رو جمع کرد آرایش رو پاک کرد لباس پوشید
رو تخت دراز کشید
دلش بدجور گرفته بود داشت با خودش حرف میزد
+مامانی دلم برات خیلی تنگ شده(بغض)
+میشه دوباره تو بقلت گريه کنم(بغض)
+مامان چرا باهام خوب نیس(بغض)
این بغض اوج گرفت و شد گریه
بعد ۵ مین گریه خوابش برد
ساعت ۳:۱۰ صبح
با صدای کیلید از خواب بیدار شد
از اتاق بیرون رفت
+سلام
_عا سلام
+چیشد اومدی
_کوک گفت میخواد تنها باشه منم اومدم خونه دیگه
+اها
دخترک میتونست دروغ رو از چشمای همسرش بخونه چون قبلا به کوک زنگ زده بود و اون گفته بود اصلا امروز همو ندیدن
پسر بدون توجه دختر رو کاناپه لم داد و خوابید
دخترک بغض بدی کرد و به سختی بغضش رو قورت داد
+تو اتاق نمیخوابی
_نه صبح باید زود برم نمیخوام بیدارت کنم
+نه بیااشکال نداره منم کار دارم
_عزیزم اذیت نکن بزار بخوابم
+باشه(بغض)
دخترک اینقدر دلسوز بود که رفت از اتاق برای پسر پتو اورد و وارد اتاق شد و خوابید
پسر وقتی این حرکت دختر رو دید ناراحت شد ولی زود خودشو جمع کرد
۵.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.