پارت۱۱فیک:جرقه عشق
+رسیدیم انبار اسلحه،بادیگارد درماشینو برام باز کرد وپیاده شدم وبا بادیگاردا سمت انبار رفتیم و درانبار رو باز کردن وهمه اسلحه ها نمایان شد وچون تعدادشون رو قبلا چک کرده بودم والان هم میخاستم ببینم که هنوز کم یا زیاد نشده
برا همین به بادیگاردا گفتم دوباره چکشون کنن تا برا معامله دو روز دیگه مشکلی پیش نیادواونا اطاعت کردن وشروع به چک کردن اسلحه ها کردن،خودم هم چن تا اسلحه رو برمیداشتم وباهاش نشانه میرفتم وبعد میزاشتم سر جاش....
ویو شوگا
دیگه نمی دونستم چکار کنم،مغزم داش منفجر میشد ،یه طرف دختری بود که برام خیلی مهم بود وطرف دیگه شرکتی که پدرم به خاطرش هر کاری کرده بود،خیلی انتخاب سختی بود ،ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بی خیال ات بشم وهمش فکرم درگیرش بود،حالا دیگر واقعا فهمیده بودم که عاشقش شدم ونمی تونم ازش دل بکنم وهرطوری که شده باید از دست اون عوضی نجاتش بدم
پس بعدچن ساعت تصمیمم رو گرفتم ودیگه نمی تونم بیشتر از این بزارم ات اونجا بمونه
گوشی رو برداشتم وبه کوک زنگ زدم وبعد از چن بوق برداش
+الو چیه؟بالاخره تصمیمت رو گرفتی؟
_آره
+خوب گوش میکنم
_باش من تمام اون سهام رو میدم بهت عوضی
+خخخخخخخخ باورم نمیشه!یعنی اون دختر اینقدر برات باارزشه؟
_گوش کن عوضی اگه یه تار مو از سرش کم بشه من دنیارو برات جهنم میکنم😡
+منو از جهنم میترسونی؟منی که همش دارم داخلش زندگی میکنم؟بهتره به جای این حرفا به فکر معامله شب باشی،اگه بفهمم شب پای پلیسو بکشی وسط وبهم خیانت کنی بلایی به سر زنت میارم تا مرغای آسمون به حالش گریه کنن،حالا فهمیدی؟
_آره فهمیدم،من تنها میام
+خوبه ،مثل این که آدم شدی
_فقط قبل از هرچیزی باید صدای ات روبشنوم تا مطمئن بشم حالش خوبه
+باش قبوله الان بیرونم بزار وقتی برگشتم ،اونوقت صداشو میشنوی.........
_الو،الو،لعنتی قطع کرد بازم
زود به سمت شرکت حرکت کردم ورسیدم ورفتم داخل ویه راس رفتم سمت اتاق خودم وپشت میز نشستم وتمام مدارکی رو که مربوط به سهام شرکت بود رو ورداشتم وتو دستم سفت گرفتمش
من دارم چکارمیکنم؟
یعنی واقعا ات اینقدر برام ارزشمنده که به خاطرش حاضرم قید شرکتو بزنم؟
اصلا کی عاشقش شدم که خودم نفهمیدم؟
اححححححح لعنت به قلبم که جلوی مغزمو گرفته ونمیتونم در مقابلش مقاومت کنم
زود از افکارم اومدم بیرون وتمام مدارک رو تو یه پوشه قرار دادم وبه معاونم گفتم که امروز اون به جای من به کارام رسیدگی کنه وبعد از شرکت زدم بیرون وسمت خونه حرکت کردم وبعد از چن دقیقه رسیدم خونه ودرو باز کردم ورفتم تو وخودمو انداختم رو مبل وکراواتمو شل کردم ومدارک وگوشیمو گذاشتم رو میز ونگاهمو دوختم به گوشیم تا زنگ بخوره ومن صدای ات رو بشنوم......
خوب حمایت یادتون نره،بهتون قول میدم رفته رفته خیلی باحالتر بشه پس لطفا لایک کنید🙏😘
برا همین به بادیگاردا گفتم دوباره چکشون کنن تا برا معامله دو روز دیگه مشکلی پیش نیادواونا اطاعت کردن وشروع به چک کردن اسلحه ها کردن،خودم هم چن تا اسلحه رو برمیداشتم وباهاش نشانه میرفتم وبعد میزاشتم سر جاش....
ویو شوگا
دیگه نمی دونستم چکار کنم،مغزم داش منفجر میشد ،یه طرف دختری بود که برام خیلی مهم بود وطرف دیگه شرکتی که پدرم به خاطرش هر کاری کرده بود،خیلی انتخاب سختی بود ،ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بی خیال ات بشم وهمش فکرم درگیرش بود،حالا دیگر واقعا فهمیده بودم که عاشقش شدم ونمی تونم ازش دل بکنم وهرطوری که شده باید از دست اون عوضی نجاتش بدم
پس بعدچن ساعت تصمیمم رو گرفتم ودیگه نمی تونم بیشتر از این بزارم ات اونجا بمونه
گوشی رو برداشتم وبه کوک زنگ زدم وبعد از چن بوق برداش
+الو چیه؟بالاخره تصمیمت رو گرفتی؟
_آره
+خوب گوش میکنم
_باش من تمام اون سهام رو میدم بهت عوضی
+خخخخخخخخ باورم نمیشه!یعنی اون دختر اینقدر برات باارزشه؟
_گوش کن عوضی اگه یه تار مو از سرش کم بشه من دنیارو برات جهنم میکنم😡
+منو از جهنم میترسونی؟منی که همش دارم داخلش زندگی میکنم؟بهتره به جای این حرفا به فکر معامله شب باشی،اگه بفهمم شب پای پلیسو بکشی وسط وبهم خیانت کنی بلایی به سر زنت میارم تا مرغای آسمون به حالش گریه کنن،حالا فهمیدی؟
_آره فهمیدم،من تنها میام
+خوبه ،مثل این که آدم شدی
_فقط قبل از هرچیزی باید صدای ات روبشنوم تا مطمئن بشم حالش خوبه
+باش قبوله الان بیرونم بزار وقتی برگشتم ،اونوقت صداشو میشنوی.........
_الو،الو،لعنتی قطع کرد بازم
زود به سمت شرکت حرکت کردم ورسیدم ورفتم داخل ویه راس رفتم سمت اتاق خودم وپشت میز نشستم وتمام مدارکی رو که مربوط به سهام شرکت بود رو ورداشتم وتو دستم سفت گرفتمش
من دارم چکارمیکنم؟
یعنی واقعا ات اینقدر برام ارزشمنده که به خاطرش حاضرم قید شرکتو بزنم؟
اصلا کی عاشقش شدم که خودم نفهمیدم؟
اححححححح لعنت به قلبم که جلوی مغزمو گرفته ونمیتونم در مقابلش مقاومت کنم
زود از افکارم اومدم بیرون وتمام مدارک رو تو یه پوشه قرار دادم وبه معاونم گفتم که امروز اون به جای من به کارام رسیدگی کنه وبعد از شرکت زدم بیرون وسمت خونه حرکت کردم وبعد از چن دقیقه رسیدم خونه ودرو باز کردم ورفتم تو وخودمو انداختم رو مبل وکراواتمو شل کردم ومدارک وگوشیمو گذاشتم رو میز ونگاهمو دوختم به گوشیم تا زنگ بخوره ومن صدای ات رو بشنوم......
خوب حمایت یادتون نره،بهتون قول میدم رفته رفته خیلی باحالتر بشه پس لطفا لایک کنید🙏😘
۳.۷k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.