❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
پسره زردنبور عقاب زیبا رو برای خودش داشته باشه!
سیترا بی توجه به من با کوک رفت و والری برای ازدواجش با تهیونگ حتی ازم نظر هم نخواست!
و حالا من چرا باید به اونا فکر میکردم؟
مگه من دل نداشتم؟ مگه من ادم نبودم؟
فارق از اینا من یه مرد بیست و چهارساله باکره بودم اونم تو دنیای مافیا! اگه کسی اینو میفهمید مطمئنا تا ابد اسمم رو به عنوان بی عرضه ترین مرد تاریخ مافیا ثبت میکردن!
هرچند شرافتمند بودن خوب بود، اما تو دنیایی که من به مردمش مواد و اسلحه میدادم یکم مسخره به نظر میرسید!
ـــ صبر کنین منم هستم.
از جام بلند شدم و به سمت میز بازی رفتم.
یونجون ابروشو داد بالا: چی شد که نظرت رو تغییر دادی؟
مرد کله طاس خندید و دندونای زردش رو به نمایش گذاشت: مثل اینکه الان انگیزه داره!
نگاه زهر دارمو بهش انداختم: دهنت رو فقط موقع نالیدن برای باختت باز کن خوک کثیف.
پسر بور سوتی زد: الفاجم توله هاشو خوب تربیت کرده، حیف که این توله یه چشم تنگ آسیاییه!
به تتوی مار روی گردنش که نماد گنگ اسکیچرز بود نگاه کردم: توله دیگه بالغ شده، میخوای جر نخوری سرت به کار خودت باشه!
با چشمای ابیش با اخم نگاهم کرد و خواست جواب بده که یونجون نزاشت: آقایون، برنده اخر بازی مشخص میشه.
برام صندلی اورد و کارت ها رو بینمون تقسیم کرد: مرحله به مرحله مسابقه میدین و اخرین نفر که به فینال اومد با من مسابقه میده.
شات های الکل رو پر کرد: موفق باشین اقایون.
همه همزمان شات های الکل رو سرکشیدیم.
از تلخیش معده ام اتیش گرفت اما چهره ام رو بی حالت نشون دادم.
با اینکه خیلی وقت بود بازی نکرده بودم اما 3دست اول رو به راحتی برنده شدم.
دست چهارم کمی سخت بود و درنهایت تو دست پنجم من و پسر بور و مرد کله طاس موندیم.
وقتی مرد کله طاس تو دور ششم باخت تقریبا میخواست گریه کنه. خب حقم داشت، عقاب زیبا کم چیزی نبود.
یونجون شات ها رو برای بار هفتم پر کرد. شات رو سر کشیدم و حس کردم بدنم داره گرم میشه. ظرفیتم بالا بود اما به احتمال زیاد درصد اون زهرماری که یونجون به خوردمون میداد خیلی بالا بود! به چشمای ابی پسر پوزخند زدم، این دست کارتای خوبی داشتم.
اخم کرد و مشغول بازی شد.
دور ششم زیاد طول نکشید و به ده دقیقه
... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
سیترا بی توجه به من با کوک رفت و والری برای ازدواجش با تهیونگ حتی ازم نظر هم نخواست!
و حالا من چرا باید به اونا فکر میکردم؟
مگه من دل نداشتم؟ مگه من ادم نبودم؟
فارق از اینا من یه مرد بیست و چهارساله باکره بودم اونم تو دنیای مافیا! اگه کسی اینو میفهمید مطمئنا تا ابد اسمم رو به عنوان بی عرضه ترین مرد تاریخ مافیا ثبت میکردن!
هرچند شرافتمند بودن خوب بود، اما تو دنیایی که من به مردمش مواد و اسلحه میدادم یکم مسخره به نظر میرسید!
ـــ صبر کنین منم هستم.
از جام بلند شدم و به سمت میز بازی رفتم.
یونجون ابروشو داد بالا: چی شد که نظرت رو تغییر دادی؟
مرد کله طاس خندید و دندونای زردش رو به نمایش گذاشت: مثل اینکه الان انگیزه داره!
نگاه زهر دارمو بهش انداختم: دهنت رو فقط موقع نالیدن برای باختت باز کن خوک کثیف.
پسر بور سوتی زد: الفاجم توله هاشو خوب تربیت کرده، حیف که این توله یه چشم تنگ آسیاییه!
به تتوی مار روی گردنش که نماد گنگ اسکیچرز بود نگاه کردم: توله دیگه بالغ شده، میخوای جر نخوری سرت به کار خودت باشه!
با چشمای ابیش با اخم نگاهم کرد و خواست جواب بده که یونجون نزاشت: آقایون، برنده اخر بازی مشخص میشه.
برام صندلی اورد و کارت ها رو بینمون تقسیم کرد: مرحله به مرحله مسابقه میدین و اخرین نفر که به فینال اومد با من مسابقه میده.
شات های الکل رو پر کرد: موفق باشین اقایون.
همه همزمان شات های الکل رو سرکشیدیم.
از تلخیش معده ام اتیش گرفت اما چهره ام رو بی حالت نشون دادم.
با اینکه خیلی وقت بود بازی نکرده بودم اما 3دست اول رو به راحتی برنده شدم.
دست چهارم کمی سخت بود و درنهایت تو دست پنجم من و پسر بور و مرد کله طاس موندیم.
وقتی مرد کله طاس تو دور ششم باخت تقریبا میخواست گریه کنه. خب حقم داشت، عقاب زیبا کم چیزی نبود.
یونجون شات ها رو برای بار هفتم پر کرد. شات رو سر کشیدم و حس کردم بدنم داره گرم میشه. ظرفیتم بالا بود اما به احتمال زیاد درصد اون زهرماری که یونجون به خوردمون میداد خیلی بالا بود! به چشمای ابی پسر پوزخند زدم، این دست کارتای خوبی داشتم.
اخم کرد و مشغول بازی شد.
دور ششم زیاد طول نکشید و به ده دقیقه
... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.