فیک🤍کوک
P8
هعیی امروز واقعا حالم بده ۱ماه پیش السیدیه گوشیم شکست درستش کردم امروز قرار بود ببرم گلس بندازم وقت نشد داداشم اومد خورد بهش از وسط نصف شد در این حد شانسم گوهه🥲
ا/ت ویو
عوف از شرش خلاص شدم رف
رفتم توی مغازه و خریدامو کردم
تو راه یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه که جلوی در با یه ماشین غریبه رو برو شدم
+این دیگه چیه توش؟
م ا/ت:دخترم این لباس عروسته دیگه
+پس لباسی که با کوک گرفتم کووو
م ا/ت :اون لباس بود اخه؟اونو توی تولدت هم نمیتونی بپوشی انقد ساده بود
+مامان یه ازدواج اجباریه دیگه
م ا/ت:قبول ازدواج اجباریه ولی دلیل نمیشه ابرمونو جلوی همکارای بابات ببری
+ عوف مامان
م ا/ت:یامان
+مامان این دیگه چیههه چرا انقد پف دارهههه
کوک ویو
پدر جان من دست به این لباس نمی زنم گفته باشم
بابای کوک:شما اشتباه می کنی
_بابا اینو کی پوشیده من بپوشم همون کت شلواری که گرفتمو بده بیاد
بابای کوک: کی تو عروشی خودش کت قهوه ای میپوشه ها؟
بابای کوک:دلتو صابون نزن انداختمش دور
_بابااااااا
جهش به روز عروسی:
ا/ت ویو:ارایشگرا صورتمو در حد المپیک ارایش کرده بودن کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری ازدواج کنم؟
ارایشگر:خانم ارایشتون تموم شد ،بلند شید لباستون رو بپوشونیم یهتون
ا/ت:ممنونم
لباسو پوشیدم خواستم راه برم که سنگینی لباس نزاشت تکون بخورم
ا/ت:اخ،میشه به کوک بگید بیاد؟
ارایشگرا:چشم
یدفعه قیافه ی کوک جلوی در نمایان شد
_چیزی شده؟
+کوکی من ازت یه خواهشی دارم
+کوککک
_ها...
+من ازت یه خواهشی دارم،لباسم خیلی سنگینه نمیتونم راه برم میشه بهمکمک کنی
_بیخیال بابا چقد ریزه میزه ای،اگه بهت کمک کنم چی به من می رسه؟
+عمم میبرمت بیرون غذا مهمونت می کنم باشه؟
_قبول دستمو بگیر
_ا/ت انقدر کشیدمت دستم شکست لباستو کی انتخاب کرده
+هعییی مامانم
تو راه سالن بودیم که بابام اومد
+بابا جون
ا/ت:باهم دیگه خوب شدینا
کوک :اونطورکه فکر می کنید نیست
بابام اومد دستمو گرفت و به سمت عاقد رفتیم(چیز دیگه ای نتونستم بنوسم😂💔)
کوک زود تر ازما کنار عاقد وایساد
اروم اهسته داشتم به سمتش میرفتم که لباس لعنتی جلوی پام رو گرفت داشتم پخش زمین می شدم که فرشته ی نجاتم سمتم اومدو گرفتتم
قشنگ یه امیدی توی چشمای بابام شکل گرفت
رفتم کنار عاقد وایسادم هر چی می گفت رو گفتیم تا نوبت رسید به قسمت بوسه یا ابلفضل قیافه ی داغون تهری و بچه ها رو میدیدم که بازور جلوی خودشونو گرفته بودن که نخندن
کوک اومد سمتم که چشمامو بستم که به جای اینکه به سمت لبم بره پیشونیمو بوسید بابام داشت کم کم پرواز می کرد مامانم که از جنتلمنی کوک ماتش برده بود
خب شرط هاااا ۱۸ لایک🥲😂🤍
هعیی امروز واقعا حالم بده ۱ماه پیش السیدیه گوشیم شکست درستش کردم امروز قرار بود ببرم گلس بندازم وقت نشد داداشم اومد خورد بهش از وسط نصف شد در این حد شانسم گوهه🥲
ا/ت ویو
عوف از شرش خلاص شدم رف
رفتم توی مغازه و خریدامو کردم
تو راه یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه که جلوی در با یه ماشین غریبه رو برو شدم
+این دیگه چیه توش؟
م ا/ت:دخترم این لباس عروسته دیگه
+پس لباسی که با کوک گرفتم کووو
م ا/ت :اون لباس بود اخه؟اونو توی تولدت هم نمیتونی بپوشی انقد ساده بود
+مامان یه ازدواج اجباریه دیگه
م ا/ت:قبول ازدواج اجباریه ولی دلیل نمیشه ابرمونو جلوی همکارای بابات ببری
+ عوف مامان
م ا/ت:یامان
+مامان این دیگه چیههه چرا انقد پف دارهههه
کوک ویو
پدر جان من دست به این لباس نمی زنم گفته باشم
بابای کوک:شما اشتباه می کنی
_بابا اینو کی پوشیده من بپوشم همون کت شلواری که گرفتمو بده بیاد
بابای کوک: کی تو عروشی خودش کت قهوه ای میپوشه ها؟
بابای کوک:دلتو صابون نزن انداختمش دور
_بابااااااا
جهش به روز عروسی:
ا/ت ویو:ارایشگرا صورتمو در حد المپیک ارایش کرده بودن کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری ازدواج کنم؟
ارایشگر:خانم ارایشتون تموم شد ،بلند شید لباستون رو بپوشونیم یهتون
ا/ت:ممنونم
لباسو پوشیدم خواستم راه برم که سنگینی لباس نزاشت تکون بخورم
ا/ت:اخ،میشه به کوک بگید بیاد؟
ارایشگرا:چشم
یدفعه قیافه ی کوک جلوی در نمایان شد
_چیزی شده؟
+کوکی من ازت یه خواهشی دارم
+کوککک
_ها...
+من ازت یه خواهشی دارم،لباسم خیلی سنگینه نمیتونم راه برم میشه بهمکمک کنی
_بیخیال بابا چقد ریزه میزه ای،اگه بهت کمک کنم چی به من می رسه؟
+عمم میبرمت بیرون غذا مهمونت می کنم باشه؟
_قبول دستمو بگیر
_ا/ت انقدر کشیدمت دستم شکست لباستو کی انتخاب کرده
+هعییی مامانم
تو راه سالن بودیم که بابام اومد
+بابا جون
ا/ت:باهم دیگه خوب شدینا
کوک :اونطورکه فکر می کنید نیست
بابام اومد دستمو گرفت و به سمت عاقد رفتیم(چیز دیگه ای نتونستم بنوسم😂💔)
کوک زود تر ازما کنار عاقد وایساد
اروم اهسته داشتم به سمتش میرفتم که لباس لعنتی جلوی پام رو گرفت داشتم پخش زمین می شدم که فرشته ی نجاتم سمتم اومدو گرفتتم
قشنگ یه امیدی توی چشمای بابام شکل گرفت
رفتم کنار عاقد وایسادم هر چی می گفت رو گفتیم تا نوبت رسید به قسمت بوسه یا ابلفضل قیافه ی داغون تهری و بچه ها رو میدیدم که بازور جلوی خودشونو گرفته بودن که نخندن
کوک اومد سمتم که چشمامو بستم که به جای اینکه به سمت لبم بره پیشونیمو بوسید بابام داشت کم کم پرواز می کرد مامانم که از جنتلمنی کوک ماتش برده بود
خب شرط هاااا ۱۸ لایک🥲😂🤍
۶.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.