دختر مافیا پارت ۴۰
~اوپا!
به سمت صدا برگشتم و یه دختر با موهای مشکی که تا زانو پاهاش بافته شده بود(خیلی خیلی بلند)
به همراه یه پیراهن صورتی و زرد و کتونی های لژ داره داره به سمت ما میاد
دو یون:اون کیه؟
+نمیدونم
اومد و منو بغل کرد!
قضیه چیه؟
این کیه؟
~اوپا،خیلی وقت بود ندیده بودمت
و به من لبخند قشنگی زد
+شما کی هستین؟
با قیافه متعجب و ناراحت منو نگاه کرد
~منو یادت نمیاد؟من کیم سوهی هستم
کیم سوهی؟
+تو کیم سوهی هستی؟
سرهنگ آروم زمزمه کرد
دو یون:میشناسیش؟
+آره
منم آروم گفتم
سوهی:خودم هستم اوپا،پس یادت اومد
+چقدر بزرگ شدی!
~توهم عوض شدی،عضله هاشو
و با چشمهایی که برق میزد به من نگاه کرد
خیلی وقت بود که ندیده بودمش
دو یون:دنیل میشه بگی که کیه؟
سوهی یه نگاهی به سرهنگ کرد
سوهی:من کیم سوهی هستم،۱۸ سالمه و دانش آموز دبیرستان شینجوکو(از خودم در آوردم)سال آخری هستم و توی آکادمی پلیس قبول شدم فقط باید امسال رو بگذرونم که سال بعد بتونم برم آکادمی
و بازم لبخند زد
اصلا تغییر نکرده
دو یون:از یک سال قبل تو آکادمی قبول شدی؟با این سنت؟
سوهی:پدر من توی همینکار برای همین گذاشتن هم زودتر امتحان بدم هم با این سن برم
آرون و زمزمه بار به سرهنگ گفتم
+پدر سوهی سرتیپ کیم عه!
سرهنگ شوکه شد
دو یون:چی؟تو چطوری دختر سرتیپ رو میشناسی؟
(فلش بک به ۱ سال قبل)
آه
خیلی خستم
سرهنگ کلی پرونده داد بهم که باید مرتبشون می کردم
شونه هام درد می کنه
بهتره برم یخ بخرم
تو راه فروشگاه بودم که یه صدای جیغ مانندی شنیدم
سریع به سمت اون صدا دویدم
یه دختر دبیرستانی با لباس فرم دبیرستان شینجوکوبا موهای بلند دیدم
که دو تا مرد سیاه پوش با نقاب اون دختر رو گرفتن
دختر سعی می کرد نجات پیدا کنه اما یکی از مرد ها محکم اون رو گرفته بود
و اون یکی که تفنگ داشت بهش می گفت که ساکت باشه
+دارین چیکار میکنین؟؟(جدی/عصبی)
با لحن خیلی بلند و عصبی گفتم
مردی که تفنگ داشت به سمت من برگشت
مرد تفنگ دار:تو اینجا چی میگی بچه جون؟
+سریع اون دختر رو ول کنید!(بلند)
این آخرین هشداره
مرد تفنگ دار:هه،این بچه فکر می کنه زورش به من میرسه!خنده داره،الان یه گلوله حرومت میکنم تا بفهمی که بزرگتر از دهنت حرفی نزنی!
و خنده دندون نمایی زد
به سمت من اومد و نشونه گرفت
+ایکاش به هشدارم گوش می کردی!
منم لبخند زدم
خواست شلیک کنه که با پام زدم به پاش و افتاد زمین
تفنگ رو برداشتم و پشت شلوارم گذاشتم
رفتم و کلی مشت به صورتش زدم
اون یکی مرده از ترس سریع فرار کرد
+زود باش از اینجا گمشو!
مرد تفنگ دار سریع از اینجا رفت
رفتم سمت اون دختر
روی زمین افتاده بود و نفس نفس می زد
با لحن آرومی گفتم
+حالت خوبه؟بهت آسیبی نزدن؟
اون دختر آروم گفت
~آره آره خوبم،آسیبی ندیدم
بلندش کردم
تا بلند شد منو بغل کرد
~ازت خیلی ممنونم،تو منو نجات دادی
+خوبه که حالت خوبه،می برمت خونت
~نه نه نمی خواد
+خطرناکه شاید دوباره بیان
~باشه
تا خونش همراهیش کردم
~ازت ممنونم
+خب برو تو خونه و بیشتر مواظب خودت باش
~راستی،اسم من سوهی هست،کیم سوهی
+منم دنیلم،دنیل هیز
سوهی با چشم های ستاره ای به من نگاه کرد
سوهی:تو آلمانی هستی؟
+آره
سوهی:پس برای همینه که جذابی!
+نه اینطور نیست
همینجوری داشت از من تعریف می کرد که یه آقا از خونه سوهی اومد بیرون
فکر کنم پدرشه
~سوهی،این آقا کیه؟
انگار میشناسمش
سوهی:اوه سلام پاپا،ایشون من رو نجات داد،دو نفر می خواستن من رو با خودشون ببرن!
نکنه،نکنه
سریع احترام گذاشتم(یعنی دستاش رو مثل سرباز ها روی پیشونیش گذاشت)
+سرتیپ کیم،من سروان دنیل هیز هستم
سرتیپ کیم:اوه،پس تو همون سروان هستی که با سرهنگ پارک کار میکنه!تعریف هاتو شنیدم
+بله خودم هستم قربان،از لطف تون ممنونم
سرتیپ کیم:الان که سرکار نیستیم!آزاد باش
+چشم قربان
سرتیپ کیم:لازم نیست قربان صدام کنی!بگو آقای کیم
+چشم
خیلی مرد آروم و مهربونی هست
اما خیلی فرق میکنه رفتار هاش تو پایگاه و تو اینجا
سوهی:پس شماها هم رو میشناسین!
سرتیپ کیم:دنیل ازت ممنونم که دختر یدونه من رو نجات دادی
+کاری نکردم
سوهی:پاپا میشه دنیل منو همیشه از مدرسه تا خونه همراهی کنه؟تا وقتی که دیگه دشمن ها دنبال شما نباشن؟
چی؟
سرتیپ کیم:من مشکلی ندارم،دنیل خودت میدونی
+باعث افتخارم هست
سوهی:عالیه
(پایان فلش بک)
_____________________________________________
خیلی از شخصیت سوهی خوشم میاد!
شما چی؟
بریم برای معرفیش👇🏻
اسم:سوهی
رنگ چشم:عسلی
رنگ مو:مشکی
اندازه مو:بلند
سن:۱۸
پدر و مادر:مادرش وقتی که بد
به سمت صدا برگشتم و یه دختر با موهای مشکی که تا زانو پاهاش بافته شده بود(خیلی خیلی بلند)
به همراه یه پیراهن صورتی و زرد و کتونی های لژ داره داره به سمت ما میاد
دو یون:اون کیه؟
+نمیدونم
اومد و منو بغل کرد!
قضیه چیه؟
این کیه؟
~اوپا،خیلی وقت بود ندیده بودمت
و به من لبخند قشنگی زد
+شما کی هستین؟
با قیافه متعجب و ناراحت منو نگاه کرد
~منو یادت نمیاد؟من کیم سوهی هستم
کیم سوهی؟
+تو کیم سوهی هستی؟
سرهنگ آروم زمزمه کرد
دو یون:میشناسیش؟
+آره
منم آروم گفتم
سوهی:خودم هستم اوپا،پس یادت اومد
+چقدر بزرگ شدی!
~توهم عوض شدی،عضله هاشو
و با چشمهایی که برق میزد به من نگاه کرد
خیلی وقت بود که ندیده بودمش
دو یون:دنیل میشه بگی که کیه؟
سوهی یه نگاهی به سرهنگ کرد
سوهی:من کیم سوهی هستم،۱۸ سالمه و دانش آموز دبیرستان شینجوکو(از خودم در آوردم)سال آخری هستم و توی آکادمی پلیس قبول شدم فقط باید امسال رو بگذرونم که سال بعد بتونم برم آکادمی
و بازم لبخند زد
اصلا تغییر نکرده
دو یون:از یک سال قبل تو آکادمی قبول شدی؟با این سنت؟
سوهی:پدر من توی همینکار برای همین گذاشتن هم زودتر امتحان بدم هم با این سن برم
آرون و زمزمه بار به سرهنگ گفتم
+پدر سوهی سرتیپ کیم عه!
سرهنگ شوکه شد
دو یون:چی؟تو چطوری دختر سرتیپ رو میشناسی؟
(فلش بک به ۱ سال قبل)
آه
خیلی خستم
سرهنگ کلی پرونده داد بهم که باید مرتبشون می کردم
شونه هام درد می کنه
بهتره برم یخ بخرم
تو راه فروشگاه بودم که یه صدای جیغ مانندی شنیدم
سریع به سمت اون صدا دویدم
یه دختر دبیرستانی با لباس فرم دبیرستان شینجوکوبا موهای بلند دیدم
که دو تا مرد سیاه پوش با نقاب اون دختر رو گرفتن
دختر سعی می کرد نجات پیدا کنه اما یکی از مرد ها محکم اون رو گرفته بود
و اون یکی که تفنگ داشت بهش می گفت که ساکت باشه
+دارین چیکار میکنین؟؟(جدی/عصبی)
با لحن خیلی بلند و عصبی گفتم
مردی که تفنگ داشت به سمت من برگشت
مرد تفنگ دار:تو اینجا چی میگی بچه جون؟
+سریع اون دختر رو ول کنید!(بلند)
این آخرین هشداره
مرد تفنگ دار:هه،این بچه فکر می کنه زورش به من میرسه!خنده داره،الان یه گلوله حرومت میکنم تا بفهمی که بزرگتر از دهنت حرفی نزنی!
و خنده دندون نمایی زد
به سمت من اومد و نشونه گرفت
+ایکاش به هشدارم گوش می کردی!
منم لبخند زدم
خواست شلیک کنه که با پام زدم به پاش و افتاد زمین
تفنگ رو برداشتم و پشت شلوارم گذاشتم
رفتم و کلی مشت به صورتش زدم
اون یکی مرده از ترس سریع فرار کرد
+زود باش از اینجا گمشو!
مرد تفنگ دار سریع از اینجا رفت
رفتم سمت اون دختر
روی زمین افتاده بود و نفس نفس می زد
با لحن آرومی گفتم
+حالت خوبه؟بهت آسیبی نزدن؟
اون دختر آروم گفت
~آره آره خوبم،آسیبی ندیدم
بلندش کردم
تا بلند شد منو بغل کرد
~ازت خیلی ممنونم،تو منو نجات دادی
+خوبه که حالت خوبه،می برمت خونت
~نه نه نمی خواد
+خطرناکه شاید دوباره بیان
~باشه
تا خونش همراهیش کردم
~ازت ممنونم
+خب برو تو خونه و بیشتر مواظب خودت باش
~راستی،اسم من سوهی هست،کیم سوهی
+منم دنیلم،دنیل هیز
سوهی با چشم های ستاره ای به من نگاه کرد
سوهی:تو آلمانی هستی؟
+آره
سوهی:پس برای همینه که جذابی!
+نه اینطور نیست
همینجوری داشت از من تعریف می کرد که یه آقا از خونه سوهی اومد بیرون
فکر کنم پدرشه
~سوهی،این آقا کیه؟
انگار میشناسمش
سوهی:اوه سلام پاپا،ایشون من رو نجات داد،دو نفر می خواستن من رو با خودشون ببرن!
نکنه،نکنه
سریع احترام گذاشتم(یعنی دستاش رو مثل سرباز ها روی پیشونیش گذاشت)
+سرتیپ کیم،من سروان دنیل هیز هستم
سرتیپ کیم:اوه،پس تو همون سروان هستی که با سرهنگ پارک کار میکنه!تعریف هاتو شنیدم
+بله خودم هستم قربان،از لطف تون ممنونم
سرتیپ کیم:الان که سرکار نیستیم!آزاد باش
+چشم قربان
سرتیپ کیم:لازم نیست قربان صدام کنی!بگو آقای کیم
+چشم
خیلی مرد آروم و مهربونی هست
اما خیلی فرق میکنه رفتار هاش تو پایگاه و تو اینجا
سوهی:پس شماها هم رو میشناسین!
سرتیپ کیم:دنیل ازت ممنونم که دختر یدونه من رو نجات دادی
+کاری نکردم
سوهی:پاپا میشه دنیل منو همیشه از مدرسه تا خونه همراهی کنه؟تا وقتی که دیگه دشمن ها دنبال شما نباشن؟
چی؟
سرتیپ کیم:من مشکلی ندارم،دنیل خودت میدونی
+باعث افتخارم هست
سوهی:عالیه
(پایان فلش بک)
_____________________________________________
خیلی از شخصیت سوهی خوشم میاد!
شما چی؟
بریم برای معرفیش👇🏻
اسم:سوهی
رنگ چشم:عسلی
رنگ مو:مشکی
اندازه مو:بلند
سن:۱۸
پدر و مادر:مادرش وقتی که بد
۱.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.