روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، تازه اون موقع بود که
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، تازه اون موقع بود که فهمیدم داستانِ کلاغپر از چه قرار بوده
عین اسـ..کــ..ولها مینشستیم انگشتمون رو میذاشتیم رو زمین، میگفت کلاغ، دهنمون رو تا پس کله وا میکردیم میگفتیم “پــــَر”… چه میدونستیم قراره یکییکی علایق و خلایق رو پَر بدیم به پای سلایقِ دنیا!…
عینِ تیلّهبازیهاش؛ یه شاهپر میگرفتیم دستمون تا غروب دوپر سهپرها رو درو میکردیم؛ آخرش از ترس ننه بابامون که نفهمن بچهشون مُفتبره میبخشیدیمشون به این ولدهای خاسر…
شاهپر رو هم قایم میکردیم زیر سنگ؛ پشت شمشادها، تا صبح با وقار و طمأنینه بخوابه…
تو بازیمازیها لات و لیلاج، توی زندگی قاق و قیقاج… اما هر چی بود آدمهای سالمی بودیم ابرام!
تا اینکه یه روز، به خاطر یه چیز، پر زدیمـ دیگه برنگشتیم… روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، روز آخرمون بود …
عین اسـ..کــ..ولها مینشستیم انگشتمون رو میذاشتیم رو زمین، میگفت کلاغ، دهنمون رو تا پس کله وا میکردیم میگفتیم “پــــَر”… چه میدونستیم قراره یکییکی علایق و خلایق رو پَر بدیم به پای سلایقِ دنیا!…
عینِ تیلّهبازیهاش؛ یه شاهپر میگرفتیم دستمون تا غروب دوپر سهپرها رو درو میکردیم؛ آخرش از ترس ننه بابامون که نفهمن بچهشون مُفتبره میبخشیدیمشون به این ولدهای خاسر…
شاهپر رو هم قایم میکردیم زیر سنگ؛ پشت شمشادها، تا صبح با وقار و طمأنینه بخوابه…
تو بازیمازیها لات و لیلاج، توی زندگی قاق و قیقاج… اما هر چی بود آدمهای سالمی بودیم ابرام!
تا اینکه یه روز، به خاطر یه چیز، پر زدیمـ دیگه برنگشتیم… روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، روز آخرمون بود …
۲۲.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۰