عشق ابدی پارت ۱۳۱
عشق ابدی پارت ۱۳۱
ویو نویسنده
که با یه حرکت تو بغل جونگ کوک پرت شد.
دستاشون دور کمر هم حلقه شده بود..
سرش تو گردن کوک فرو رفت و همونطور باقی موند. چیزی از موقعیت درک نمیکرد..
فقط میخواست همین الان باهاش تنها بشه و تا هرچقدر که دلش میخواد تو همون پوزیشن بمونه و عطرش رو نفس بکشه
مغزش قفل شد و قلبش کنترل بدنش رو گرفت.
حلقه دستاش رو ناخواسته محکم تر کرد و سرش رو بیشتر فرو برد.
بی توجه به خنده ها و حرفای شیطنت آمیز پسرا ، خودش رو به بدن داغ کوک چسبوند.
میتونست تپش قلب بالای کوک رو حس کنه و از این بابت خنده ای تو گلویی سر داد.
قلبش با تمام توان میزد تا توجه اون پسر رو جلب کنه و بگه که چقدر دلباخته اشه
سرش رو از گردن کوک بیرون آورد. همین که خواست از بغلش جدا بشه ، سرش توسط دستی به کوک خورد و لباشون بعد مدت ها هم رو لمس کردن.
تو قلبش هیاهویی بر پا بود و چشماش چیزی جز تعجب نشون نمیدادن
همون لحظه با صدای کلیک دوربین از کوک جدا شد و سریع سمت هیونگاش برگشت.
با چشمایی که تا آخر گشاد شده بودن زل زد بهشون.
لحظه ای صورتش رو برخلاف مِیلِش جدی نشون داد و سعی کرد تا جایی که میتونه عصبی لب بزنه...
ته : کار کی بود!؟(عصبی و جدی)
با صدای جدی تهیونگ همه ساکت شدن و با تعجب نگاهش کردن.
یونگی بهش نزدیک تر شد
+چی شد؟ تو که تا الان داشتی تو بغل کوک به کما میرفتی!!
ته : گفتم...کار کی بود؟!
+کار...کار من بود.
یقه لباس یونگی رو گرفتو به خودش نزدیک کرد. دم گوشش آروم و خوشحال لب زد
ته : دمت گرم هیونگ!(ذوق زده)
بعد هم خیلی کلی بغلش کرد و عقب کشید.
مود یهویی تغییر کرده اش رو درست کرد و رو به همه ادامه داد
ته : خب حالا که جرئتم رو انجام دادم.
چشمکی به یونگی زد و سمت آشپزخونه قدم برداشت.
در یخچال رو باز کرد و بطری آب رو برداشت.
نزدیک لباش کرد و بعد از چند قطره صدای یونگی به گوشش خورد
+هی تهیونگ..
ته : بله هیونگ؟
با حرف صادقانه و یهویی یونگی چند سرفه پشت هم کرد
ته : چی گفتی؟؟
ویو نویسنده
که با یه حرکت تو بغل جونگ کوک پرت شد.
دستاشون دور کمر هم حلقه شده بود..
سرش تو گردن کوک فرو رفت و همونطور باقی موند. چیزی از موقعیت درک نمیکرد..
فقط میخواست همین الان باهاش تنها بشه و تا هرچقدر که دلش میخواد تو همون پوزیشن بمونه و عطرش رو نفس بکشه
مغزش قفل شد و قلبش کنترل بدنش رو گرفت.
حلقه دستاش رو ناخواسته محکم تر کرد و سرش رو بیشتر فرو برد.
بی توجه به خنده ها و حرفای شیطنت آمیز پسرا ، خودش رو به بدن داغ کوک چسبوند.
میتونست تپش قلب بالای کوک رو حس کنه و از این بابت خنده ای تو گلویی سر داد.
قلبش با تمام توان میزد تا توجه اون پسر رو جلب کنه و بگه که چقدر دلباخته اشه
سرش رو از گردن کوک بیرون آورد. همین که خواست از بغلش جدا بشه ، سرش توسط دستی به کوک خورد و لباشون بعد مدت ها هم رو لمس کردن.
تو قلبش هیاهویی بر پا بود و چشماش چیزی جز تعجب نشون نمیدادن
همون لحظه با صدای کلیک دوربین از کوک جدا شد و سریع سمت هیونگاش برگشت.
با چشمایی که تا آخر گشاد شده بودن زل زد بهشون.
لحظه ای صورتش رو برخلاف مِیلِش جدی نشون داد و سعی کرد تا جایی که میتونه عصبی لب بزنه...
ته : کار کی بود!؟(عصبی و جدی)
با صدای جدی تهیونگ همه ساکت شدن و با تعجب نگاهش کردن.
یونگی بهش نزدیک تر شد
+چی شد؟ تو که تا الان داشتی تو بغل کوک به کما میرفتی!!
ته : گفتم...کار کی بود؟!
+کار...کار من بود.
یقه لباس یونگی رو گرفتو به خودش نزدیک کرد. دم گوشش آروم و خوشحال لب زد
ته : دمت گرم هیونگ!(ذوق زده)
بعد هم خیلی کلی بغلش کرد و عقب کشید.
مود یهویی تغییر کرده اش رو درست کرد و رو به همه ادامه داد
ته : خب حالا که جرئتم رو انجام دادم.
چشمکی به یونگی زد و سمت آشپزخونه قدم برداشت.
در یخچال رو باز کرد و بطری آب رو برداشت.
نزدیک لباش کرد و بعد از چند قطره صدای یونگی به گوشش خورد
+هی تهیونگ..
ته : بله هیونگ؟
با حرف صادقانه و یهویی یونگی چند سرفه پشت هم کرد
ته : چی گفتی؟؟
۳.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.