پارت ۴ جون اون سرباز دختر به من چه
جیمین ویو
اون لینا بود
سریع جلوی بدنم رو گرفتم
جیمین:برو بیرون
لینا :نه دیگه ددی ناراحت میشما اینجوری کنی با من
جیمین :خفه شو برو بیرون
لیا شروع کرد به دراوردن لباسش کیلید رو برداشت و در اتاق رو قفل کرد همون موقع صدای ات و بابای لینا رو از پشت در شنیدم
لینا هول شده بود سریع در اتاق رو باز کرد و با گریه رفت بیرون
لینا:هقق بابا اون میخواست بهم دست بزنه
بابای لینا :غلط کرده مرتیکه انقدر بی ناموس شدی که به دختر من دست درازی میکنی توو غلط کردی
جیمین:من ..
بابای لینا :ساکت شو عوضی مت..جاوز خجالت از خودت بکش واقعا متاس....
ات:اه بس کن دیگه دختر هرزه خودتو جمع کن جیمین تاحالا دستش حتی به حیوون ماده هم نخورده چه برسه به دختر تو دوست پسر من همچین کاری نمیکنه یکبار دیگه حرف اضافی بزنی کاری میکنم دخترت به پام التماس کنه الانم هریی(عربده دخترونه و ترسناک)
جیمین ویو
تاحالا انقدر عصبانی ندیده بودمش واو چه دختر خفنیه بابای لینا
لینا رو برداشت برد
ات:خوبی جیمین ازت معذرت میخوام
جیمین:معذرت ..؟چرا تو
ات:برا اینکه بابات سپردت به من اما نارحتت کردم
جیمین:تو ناراحتم نکردی تو حرفم رو باور میکنی درسته بخدا من حتی دستمم بهش نخورد
ات:میدونم میدونم من کاملا باورت دارم
جیمین:ات میدونم چیز زیادیه اما میشه بغلت کنم ؟
ات:بغل ؟(تعحب)
جیمین:ببخشید میدونستم قبول نمی..
ات:قبول
جیمین:دیدی گفتم ...صبر کن صبر کن تو الان قبول کردی
ات:یس فرمانده
جیمین ویو
بغلش کردم سرم رو گذاشتم رو سی...نه های نرمش و خودمو تو بغلش رها کردم
#بی تی اس #جیمین #سناریو
اون لینا بود
سریع جلوی بدنم رو گرفتم
جیمین:برو بیرون
لینا :نه دیگه ددی ناراحت میشما اینجوری کنی با من
جیمین :خفه شو برو بیرون
لیا شروع کرد به دراوردن لباسش کیلید رو برداشت و در اتاق رو قفل کرد همون موقع صدای ات و بابای لینا رو از پشت در شنیدم
لینا هول شده بود سریع در اتاق رو باز کرد و با گریه رفت بیرون
لینا:هقق بابا اون میخواست بهم دست بزنه
بابای لینا :غلط کرده مرتیکه انقدر بی ناموس شدی که به دختر من دست درازی میکنی توو غلط کردی
جیمین:من ..
بابای لینا :ساکت شو عوضی مت..جاوز خجالت از خودت بکش واقعا متاس....
ات:اه بس کن دیگه دختر هرزه خودتو جمع کن جیمین تاحالا دستش حتی به حیوون ماده هم نخورده چه برسه به دختر تو دوست پسر من همچین کاری نمیکنه یکبار دیگه حرف اضافی بزنی کاری میکنم دخترت به پام التماس کنه الانم هریی(عربده دخترونه و ترسناک)
جیمین ویو
تاحالا انقدر عصبانی ندیده بودمش واو چه دختر خفنیه بابای لینا
لینا رو برداشت برد
ات:خوبی جیمین ازت معذرت میخوام
جیمین:معذرت ..؟چرا تو
ات:برا اینکه بابات سپردت به من اما نارحتت کردم
جیمین:تو ناراحتم نکردی تو حرفم رو باور میکنی درسته بخدا من حتی دستمم بهش نخورد
ات:میدونم میدونم من کاملا باورت دارم
جیمین:ات میدونم چیز زیادیه اما میشه بغلت کنم ؟
ات:بغل ؟(تعحب)
جیمین:ببخشید میدونستم قبول نمی..
ات:قبول
جیمین:دیدی گفتم ...صبر کن صبر کن تو الان قبول کردی
ات:یس فرمانده
جیمین ویو
بغلش کردم سرم رو گذاشتم رو سی...نه های نرمش و خودمو تو بغلش رها کردم
#بی تی اس #جیمین #سناریو
۸.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.