My king
Part30
(پارت آخر)
ا/ت :هر ..کار ...که ... لازمه ...بکنین پدر .....جین ...به ...
پادشاه ...بگو ...اگه ...اتفاقی ...برای ...من ..افتاد ..مراقب .... بچمون ..باشه!!(تیکه تیکه)
جین :هیییس هیچی نگو ا/ت ...قرار نیست برات اتفاقی بیوفته...پدر ، یکاری بکن خواهشا...!!
جونگ وو :نگران نباش پسرم...من حواسم به خواهرت هست..تو برو، عالیجناب رو خبر کن..!
جین :چشم پدر..!!
⚜نویسنده⚜
طبق معمول هر هفته یونگی، همراه درباریان مشغول بررسی عريضه هایی بود که از طرف مردم، فرستاده شده بود..
وزیر جنگ :سرورم ...تعداد سربازان مرز رو به دستور شما
افزایش دادیم
يونگی :خوبه. باید بیشتر مراقب مرزهامون باشیم و اجازه تجاوز به دشمنامون رو ندی.....
جین:عالیجنااااب ....قربان ...م..مل...ملکه...!!!
يونگی :ملکه چی مشاور کیم ؟؟!حرف بزن!!!
جین :فرزندتون داره بدنیا میاد...!
با گفتن این حرف، همهمه ای توی دربار بلند شد .همه، منتظر دنیا اومدن فرزند اونا بودن اما نه الان!
یونگی، با شنیدن این خبر ، فورا از روی تخت بلند شد و به طرف اقامتگاه ملکه رفت....
پشت در اتاق ملکه، ایستاده بود...
از اتاق، فقط صدای جیغ هایی از درد ملکه و دلداری پرستارا،به گوش میرسید
استرس، تمام وجودش رو گرفته بود.....میدونست که این زایمان
زودرس، میتونه جون ا/ت و یا بچه رو رو به خطر بندازه و از اینکه کاری از دستش برنمیومد، هر ثانیه، کلافه تر میشد.
مسیر راهرو رو بیش از هزار بار طی کرد تا اینکه...
با شنیدن صدای گریه بچه، به طرف اتاق دوید و بدون توجه به چیزی، داخل اتاق رفت .با دیدن صحنه روبه روش، نفس
عمیقی کشید و قطره اشکی، از چشمش چکید...
دیدن سلامتیه ا/ت و فرزندش، میتونست قشنگ ترین اتفاق عمرش باشه...
جونگ وو: تربیک میگم سرورم فرزندتون پسره!
يونگی: متشکرم پدرجان....
شوگا به سمت ملکه، قدم برداشت و کنارش نشست
ا/ت :سرورم ...ببینید ...فرزندمون پسره حالا میتونه جانشین بشه ..!
يونگی :ممنونم ملکه ی من ...ممنونم ازت ...کار بزرگی، انجام دادی.
⚜ا/ت⚜
با گفتن این حرف، به سمتم خم شد و لبم رو، بوسید چشمای پر اشکش رو به سمت پسرمون چرخوند اون رو تو
بغلش گذاشتم تا بتونه حسش کنه
با احتیاط و ترس، بچه رو از
بغلم گرفت!
دقایقی بهش نگاه کرد تا بالاخره به حرف اومد
يونگی :ولیعهد باید نامی نیک داشته باشه، اسمش رو میزارم
"ته هیون "به معنی موفق و ارجمند...
ا/ت :اسم بسیار زیباییه سرورم...
يونگی :ازت متشکرم ملکه ...که حس زیبای پدر شدن رو به من هدیه دادی!
ا/ت :منم از شما متشکرم که من رو ، لایق مادر ولیعهد شدن،دونستین..
جین :آه..باید علاوه بر تربیک به شما ، یه تبریکم به پسرتون یا بهتره بگم ته هیون
بگم..
ا/ت و یونگی همزمان :چرا؟؟!!
جین : تبریک بخاطر خواهرزاده ی چنین دایی زیبا و باهوشیشدن
ا/ت: اعتماد به نفست واقعا ستودنیه..امیدوارم ته هیون
هم این ویژگی تو رو به ارث ببره...
زندگی سلطنتی ما، بعد بدنیا اومدن ته هيون، روز به روز،شیرین تر میشد.
يونگی،هر روز بیشتر و بیشتر، به شخصیت قبلی خودش نزدیک
میشد و سرانجام، همون پادشاهی شد که آرزوی ملکه ی مادرو هدف من بود....
پادشاهی که همه عاشقش بودن و یه پدر و همسر نمونه...
خوشحالم از اینکه سرنوشت، من رو توی راهی قرار داد که انتهاش، به یونگی و پسرمون ختم شد....
شاید نتونی تمام حوادثی که تو تقدیرت رخ میده رو کنترل کنی،
اما میتونی تصمیم بگیری که توسط اون ها، تنزل پیدا نکنی...
تو، وقتی به پایان میرسی که تغییر یافتن در تو، به پایان برسه...
♡︎The End♡︎
گایز این فیک هم تموم شد و میخام ازتون تشکر کنم بخاطر تمام حمایت های که کردین و انرژی های که دادین ، یادتون باشه باز هم به فعالیتم ادامه میدم ، قراره کلی تک پارتی و سناریو های خفن دیگه علاوه بر فیک جدید داشته باشیم مراقب خودتون باش دوستتون دارم
(پارت آخر)
ا/ت :هر ..کار ...که ... لازمه ...بکنین پدر .....جین ...به ...
پادشاه ...بگو ...اگه ...اتفاقی ...برای ...من ..افتاد ..مراقب .... بچمون ..باشه!!(تیکه تیکه)
جین :هیییس هیچی نگو ا/ت ...قرار نیست برات اتفاقی بیوفته...پدر ، یکاری بکن خواهشا...!!
جونگ وو :نگران نباش پسرم...من حواسم به خواهرت هست..تو برو، عالیجناب رو خبر کن..!
جین :چشم پدر..!!
⚜نویسنده⚜
طبق معمول هر هفته یونگی، همراه درباریان مشغول بررسی عريضه هایی بود که از طرف مردم، فرستاده شده بود..
وزیر جنگ :سرورم ...تعداد سربازان مرز رو به دستور شما
افزایش دادیم
يونگی :خوبه. باید بیشتر مراقب مرزهامون باشیم و اجازه تجاوز به دشمنامون رو ندی.....
جین:عالیجنااااب ....قربان ...م..مل...ملکه...!!!
يونگی :ملکه چی مشاور کیم ؟؟!حرف بزن!!!
جین :فرزندتون داره بدنیا میاد...!
با گفتن این حرف، همهمه ای توی دربار بلند شد .همه، منتظر دنیا اومدن فرزند اونا بودن اما نه الان!
یونگی، با شنیدن این خبر ، فورا از روی تخت بلند شد و به طرف اقامتگاه ملکه رفت....
پشت در اتاق ملکه، ایستاده بود...
از اتاق، فقط صدای جیغ هایی از درد ملکه و دلداری پرستارا،به گوش میرسید
استرس، تمام وجودش رو گرفته بود.....میدونست که این زایمان
زودرس، میتونه جون ا/ت و یا بچه رو رو به خطر بندازه و از اینکه کاری از دستش برنمیومد، هر ثانیه، کلافه تر میشد.
مسیر راهرو رو بیش از هزار بار طی کرد تا اینکه...
با شنیدن صدای گریه بچه، به طرف اتاق دوید و بدون توجه به چیزی، داخل اتاق رفت .با دیدن صحنه روبه روش، نفس
عمیقی کشید و قطره اشکی، از چشمش چکید...
دیدن سلامتیه ا/ت و فرزندش، میتونست قشنگ ترین اتفاق عمرش باشه...
جونگ وو: تربیک میگم سرورم فرزندتون پسره!
يونگی: متشکرم پدرجان....
شوگا به سمت ملکه، قدم برداشت و کنارش نشست
ا/ت :سرورم ...ببینید ...فرزندمون پسره حالا میتونه جانشین بشه ..!
يونگی :ممنونم ملکه ی من ...ممنونم ازت ...کار بزرگی، انجام دادی.
⚜ا/ت⚜
با گفتن این حرف، به سمتم خم شد و لبم رو، بوسید چشمای پر اشکش رو به سمت پسرمون چرخوند اون رو تو
بغلش گذاشتم تا بتونه حسش کنه
با احتیاط و ترس، بچه رو از
بغلم گرفت!
دقایقی بهش نگاه کرد تا بالاخره به حرف اومد
يونگی :ولیعهد باید نامی نیک داشته باشه، اسمش رو میزارم
"ته هیون "به معنی موفق و ارجمند...
ا/ت :اسم بسیار زیباییه سرورم...
يونگی :ازت متشکرم ملکه ...که حس زیبای پدر شدن رو به من هدیه دادی!
ا/ت :منم از شما متشکرم که من رو ، لایق مادر ولیعهد شدن،دونستین..
جین :آه..باید علاوه بر تربیک به شما ، یه تبریکم به پسرتون یا بهتره بگم ته هیون
بگم..
ا/ت و یونگی همزمان :چرا؟؟!!
جین : تبریک بخاطر خواهرزاده ی چنین دایی زیبا و باهوشیشدن
ا/ت: اعتماد به نفست واقعا ستودنیه..امیدوارم ته هیون
هم این ویژگی تو رو به ارث ببره...
زندگی سلطنتی ما، بعد بدنیا اومدن ته هيون، روز به روز،شیرین تر میشد.
يونگی،هر روز بیشتر و بیشتر، به شخصیت قبلی خودش نزدیک
میشد و سرانجام، همون پادشاهی شد که آرزوی ملکه ی مادرو هدف من بود....
پادشاهی که همه عاشقش بودن و یه پدر و همسر نمونه...
خوشحالم از اینکه سرنوشت، من رو توی راهی قرار داد که انتهاش، به یونگی و پسرمون ختم شد....
شاید نتونی تمام حوادثی که تو تقدیرت رخ میده رو کنترل کنی،
اما میتونی تصمیم بگیری که توسط اون ها، تنزل پیدا نکنی...
تو، وقتی به پایان میرسی که تغییر یافتن در تو، به پایان برسه...
♡︎The End♡︎
گایز این فیک هم تموم شد و میخام ازتون تشکر کنم بخاطر تمام حمایت های که کردین و انرژی های که دادین ، یادتون باشه باز هم به فعالیتم ادامه میدم ، قراره کلی تک پارتی و سناریو های خفن دیگه علاوه بر فیک جدید داشته باشیم مراقب خودتون باش دوستتون دارم
۷۶.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.