گذشته ی سیاه و آینده ی سفید پارت ۴فصل ۲
همینطور ادامه میدادیم که دست جانگ کوک و زیر لباسم حس کردم هم حس خوبی بود هم بد نمیخواستم دوباره خام بشم ولی نمیتونستم دستشو. بردارم که جانگ کوک ول کرد و گفت: نه اینطوری نمیشه بیابریم خونه منم تو شک بودم که جانگ کوک دید حرف نمیزنم زیر پام و گرفت و بلندم کرد و گذاشت تو ماشین و درد و قفل کرد و رسیدیم خونه جانگ کوک دوباره بلندم کرد تا فرار نکنم و برد تو خونه اصلا خونه تغیر نکرده بود اصلا همه چی مثل قبل بود که جانگ کوک گذاشتم ررو تخت جانگ کوک : حتی اگه خوابم باشه بازم میخوامت ات: جانگ کوک من هنوز نبخشیدمت کوک: دیگه دیره که یهو اومد روم و شروع کرد به کندن لبام و مک زدن اروم اروم لباسام و دراورد و واردم کرد
فردا صبح
ات : تو بغل جانگ کوک بیدار شدم حالم خوب بود بالاخره شادی رو لبام نسته بود جانگ کوک: لبام وگذاشتم رو لباش و دوباره مک میزدن و رفتم سمت کمرش و بوسه میزدم ات: کافیه دیشب به فاخ دادی من و جانگ کوک : سیر نشدم ات : چی که یهو زبون شو رو کمرم حس کردم ات: بسه جانگ کوک ای جانگ ای کوک اخ ایی ولم کن که .....
فردا صبح
ات : تو بغل جانگ کوک بیدار شدم حالم خوب بود بالاخره شادی رو لبام نسته بود جانگ کوک: لبام وگذاشتم رو لباش و دوباره مک میزدن و رفتم سمت کمرش و بوسه میزدم ات: کافیه دیشب به فاخ دادی من و جانگ کوک : سیر نشدم ات : چی که یهو زبون شو رو کمرم حس کردم ات: بسه جانگ کوک ای جانگ ای کوک اخ ایی ولم کن که .....
۱۱۰.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.