part: 49
رفتم چن تا از قرصایی که برا این بدبختیم خوب بودن خوردم و بعد عوض کردن لباسام خوابیدم
*
تو کمپانی داشتیم سمت اتاق تمرینمون می فتیم حالم خوب نبود هنوزم اون سردرد و حالت تهوع رو داشتم
ولی این هفته چن تا کنسرت داشتیم
یونجی: کاش نمیومدی حالت زیاد خوب نیس
هانا: نه خوبم
تا خودستیم وارد اتاق تمرین بشیم با صدای جیمین وایسادم
اعضا رفتن داخل ولی من موندم تا جیمین بیاد
اومد روبه روم وایساد با دستاش صورتمو گرفت و گف
جیمین: حالت خوبه؟ چرا دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی
احتمالا برنامه رو دیده
هانا: ارع خوبم
جیمین: سرت گیج میره نه
هانا: یکم
جیمین: حالت تهوع چی اونم داری
هانا: ارع ولی فعلا....
نزاشت کامل حرفمو بزنم بغلم کردو گف
_باید استراحت میکردی
هانا: نمیتونم این هفتع چن تا کنسرت داریم
از بغلش دراووردم و ی نگا به صورتم کرد
جیمین: نگا رنگتم پریده برو استراحت کن بخدا مامان بفهمه با این حالت بازم استراحت نمیکنی میکشتت
هانا: استراحت میکنم ولی الان نمیتونم
همینطور داشتیم حرف میزدیم که کوک از پله ها اومد بالا منو که دید خواست بیاد سمتم ولی نصف راه وایساد و برگشت تو اتاق
حتی نمیتونستیم بهم ی سلام ساده ام بکنیم دراین حد کمپانی تاکید کرده بود دلم برا وقت گذروندمون باهم تنگ شده بود
هانا: من خوبم تو برو سر تمرینت
جیمین: باید بری خونه
هانا: یااااا جیمینا من واقعا خوبم
جیمین: گفتم.....
هانا: بخدا استراحت میکنم اگه نتونستم میرم خونه خالام برو
فرستادمش رف واقعا خیلی حس خوبیه که ی داداش داشته باشی که تو همه شرایطی پیشت باشع و همیشه نگرانت باشه با اینکه باهم دعواام میکنیم ولی خب بازم پشت همو هیچوقت خالی نمیکنیم
رفتم تو اتاق تمرین و لباسامو عوض کردم
سوهی: هانا تروخدا بیا برو خونه حالت بده
هانا: نمیتونم برم تو این هفته چن تا کنسرت داریم
وسطای تمرین بودیم یهو حالم بد شد و واقعا دیگه نمیتونستم ازین بیشتر ادامه بدم
یون کیونگ: هانا بیا برو خونه زودباش حالت معلومه چقد بدع تروخدا برو
هانا: نمی.... اییی
با دردی که سرم گرف حرفم نصفه موند
لونا: خداااا بچه بیابرو حالت خوب نیس
***
به حدی حالم بد بود که نتونستم تو هیچکدوم از کنسرتامون حضور داشته باشم ولی اعضا جامو پر میکردن
*
تو کمپانی داشتیم سمت اتاق تمرینمون می فتیم حالم خوب نبود هنوزم اون سردرد و حالت تهوع رو داشتم
ولی این هفته چن تا کنسرت داشتیم
یونجی: کاش نمیومدی حالت زیاد خوب نیس
هانا: نه خوبم
تا خودستیم وارد اتاق تمرین بشیم با صدای جیمین وایسادم
اعضا رفتن داخل ولی من موندم تا جیمین بیاد
اومد روبه روم وایساد با دستاش صورتمو گرفت و گف
جیمین: حالت خوبه؟ چرا دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی
احتمالا برنامه رو دیده
هانا: ارع خوبم
جیمین: سرت گیج میره نه
هانا: یکم
جیمین: حالت تهوع چی اونم داری
هانا: ارع ولی فعلا....
نزاشت کامل حرفمو بزنم بغلم کردو گف
_باید استراحت میکردی
هانا: نمیتونم این هفتع چن تا کنسرت داریم
از بغلش دراووردم و ی نگا به صورتم کرد
جیمین: نگا رنگتم پریده برو استراحت کن بخدا مامان بفهمه با این حالت بازم استراحت نمیکنی میکشتت
هانا: استراحت میکنم ولی الان نمیتونم
همینطور داشتیم حرف میزدیم که کوک از پله ها اومد بالا منو که دید خواست بیاد سمتم ولی نصف راه وایساد و برگشت تو اتاق
حتی نمیتونستیم بهم ی سلام ساده ام بکنیم دراین حد کمپانی تاکید کرده بود دلم برا وقت گذروندمون باهم تنگ شده بود
هانا: من خوبم تو برو سر تمرینت
جیمین: باید بری خونه
هانا: یااااا جیمینا من واقعا خوبم
جیمین: گفتم.....
هانا: بخدا استراحت میکنم اگه نتونستم میرم خونه خالام برو
فرستادمش رف واقعا خیلی حس خوبیه که ی داداش داشته باشی که تو همه شرایطی پیشت باشع و همیشه نگرانت باشه با اینکه باهم دعواام میکنیم ولی خب بازم پشت همو هیچوقت خالی نمیکنیم
رفتم تو اتاق تمرین و لباسامو عوض کردم
سوهی: هانا تروخدا بیا برو خونه حالت بده
هانا: نمیتونم برم تو این هفته چن تا کنسرت داریم
وسطای تمرین بودیم یهو حالم بد شد و واقعا دیگه نمیتونستم ازین بیشتر ادامه بدم
یون کیونگ: هانا بیا برو خونه زودباش حالت معلومه چقد بدع تروخدا برو
هانا: نمی.... اییی
با دردی که سرم گرف حرفم نصفه موند
لونا: خداااا بچه بیابرو حالت خوب نیس
***
به حدی حالم بد بود که نتونستم تو هیچکدوم از کنسرتامون حضور داشته باشم ولی اعضا جامو پر میکردن
۹.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.