فن فیک رویای حقیقی پارت ۳
از زبان دازای
که یه دفعه فهمیدم آکوتاگاوا من رو دید ! آکوتاگاوا : دازای سان 😳 اینجا چیکار میکنی ؟ 😳 که قبل از اینکه چاقو به آکیرا بخوره ، چویا وایستاد . چویا : هوی دراز مومیایی اینجا چه غلطی میکنی ؟ 😑 و با داد بهش گفتم : معلومه ، اومدم نجات آکیرا چان 😡 چویا : آکیرا ؟ 😑 من : آره ، آکیرا ، همون که چند دقیقه پیش میخواستی با چاقوت شکنجهش کنی 😡 آکوتاگاوا راشامون رو از دُرِ آکیرا رها کرد ، چویا با یه دستش آکیرا رو گرفته بود تو بغلش و یه چاقو هم گذاشته بود زیر گلوش ! چویا : اگه همین الان از اینجا بری قول میدم سالم و سلامت ولش کنم ولی اگه تصمیم بگیری که باهام بجنگی ، دیگه کاریش نمیشه کرد . و چاقو رو به گلوی آکیرا فشار داد و اونم دوباره بغض کرد . ( نکته : آکیرا میتونه اناصر رو کنترل کنه ) دویدم به سمت آکیرا ولی چویا دوباره تحدیدم کرد و منم رفتم عقب ، داشتم فکر می کردم که چرا آکیرا از مهبتش استفاده نمی کنه که یادم اومد یه بار بهم گفته که مهبتش انرژی زیادی مصرف میکنه و اگرم بتونه کنترلش کنه بازم تقریبا مثل مهبت چویا تو یه حالتی میره که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه و همهچی رو نابود میکنه ، برای همین خیلی از مهبتش استفاده نمی کنه . تو افکارم غرق بود که با صحنه ای که دیدم خشکم زد ، آکیرا ....
چطور بود ؟ 😊 پارت ۴ رو هم بنویسم ؟ 😇
که یه دفعه فهمیدم آکوتاگاوا من رو دید ! آکوتاگاوا : دازای سان 😳 اینجا چیکار میکنی ؟ 😳 که قبل از اینکه چاقو به آکیرا بخوره ، چویا وایستاد . چویا : هوی دراز مومیایی اینجا چه غلطی میکنی ؟ 😑 و با داد بهش گفتم : معلومه ، اومدم نجات آکیرا چان 😡 چویا : آکیرا ؟ 😑 من : آره ، آکیرا ، همون که چند دقیقه پیش میخواستی با چاقوت شکنجهش کنی 😡 آکوتاگاوا راشامون رو از دُرِ آکیرا رها کرد ، چویا با یه دستش آکیرا رو گرفته بود تو بغلش و یه چاقو هم گذاشته بود زیر گلوش ! چویا : اگه همین الان از اینجا بری قول میدم سالم و سلامت ولش کنم ولی اگه تصمیم بگیری که باهام بجنگی ، دیگه کاریش نمیشه کرد . و چاقو رو به گلوی آکیرا فشار داد و اونم دوباره بغض کرد . ( نکته : آکیرا میتونه اناصر رو کنترل کنه ) دویدم به سمت آکیرا ولی چویا دوباره تحدیدم کرد و منم رفتم عقب ، داشتم فکر می کردم که چرا آکیرا از مهبتش استفاده نمی کنه که یادم اومد یه بار بهم گفته که مهبتش انرژی زیادی مصرف میکنه و اگرم بتونه کنترلش کنه بازم تقریبا مثل مهبت چویا تو یه حالتی میره که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه و همهچی رو نابود میکنه ، برای همین خیلی از مهبتش استفاده نمی کنه . تو افکارم غرق بود که با صحنه ای که دیدم خشکم زد ، آکیرا ....
چطور بود ؟ 😊 پارت ۴ رو هم بنویسم ؟ 😇
۲.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.