پارت 5
نامجون: برو مادرش و پیدا کن بیارش پیش دال اون بچه الان نیاز به مادر داره
_من هیچ وقت هیچ وقت نمیخوام اونو ببینم
بورام: مگه چیکارت کرده ولت کرده با یه بچه و رفته
_من وقتی دال به دنیا اومد برداشتمش و رفتم اون هرچقد اومد التماسم کرد که بچرو بهش برگردونم ندادم بهش
جیمین: تو باهاش چیکار کردی
_اون خیلی احساسی بود قطعا بعد رفتن من و دال زجر کشیده
جیهوپ: فک نمیکردم همچین آدمی باشی که بچرو از مادرش جدا کنی
ویو تهیونگ
من نمیخواستم با اون باشم اون و دوست نداشتم
دال هم به خاطر اشتباه اون شب
درست شد
من فقط بچرو میخواستم
نه خودش و
بیخیال شدم رفتم تو اتاقی کع یونا امادت کرده بود
سرم و گذاشتم رو بالشت
و به خواب فرو رفتم
با نور آفتاب از جام بلند شدم
صورتم و شستم
و از اتاق اومدم بیرون
بچه ها سر میز صبحانه بودن
دال هم پیششون بود
بچه های کوچیک داشتم بازی میکردن و هانول و دال هم حرف میزدن
انگار منتظر من بودت
_سلام صبح بخیر
همه: صبح بخیر
نامجون: بریم امشب بار؟
جیمین: تو که بدت میومد
......
بچه ها همینقد میتونم فعلا بزارم
_من هیچ وقت هیچ وقت نمیخوام اونو ببینم
بورام: مگه چیکارت کرده ولت کرده با یه بچه و رفته
_من وقتی دال به دنیا اومد برداشتمش و رفتم اون هرچقد اومد التماسم کرد که بچرو بهش برگردونم ندادم بهش
جیمین: تو باهاش چیکار کردی
_اون خیلی احساسی بود قطعا بعد رفتن من و دال زجر کشیده
جیهوپ: فک نمیکردم همچین آدمی باشی که بچرو از مادرش جدا کنی
ویو تهیونگ
من نمیخواستم با اون باشم اون و دوست نداشتم
دال هم به خاطر اشتباه اون شب
درست شد
من فقط بچرو میخواستم
نه خودش و
بیخیال شدم رفتم تو اتاقی کع یونا امادت کرده بود
سرم و گذاشتم رو بالشت
و به خواب فرو رفتم
با نور آفتاب از جام بلند شدم
صورتم و شستم
و از اتاق اومدم بیرون
بچه ها سر میز صبحانه بودن
دال هم پیششون بود
بچه های کوچیک داشتم بازی میکردن و هانول و دال هم حرف میزدن
انگار منتظر من بودت
_سلام صبح بخیر
همه: صبح بخیر
نامجون: بریم امشب بار؟
جیمین: تو که بدت میومد
......
بچه ها همینقد میتونم فعلا بزارم
۵.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.