The greatest loves start with hate?
The greatest loves start with hate?
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part:10
• فصل ۱
بعد از چند مین صدای گلوله بلند شد از توی جنگل و تمام پرنده ها از جنگل فرار کردن
ا/ت: دقیقن مثل فیلما شد
جین: الان من نفهمیدم..کشتنش؟
ا/ت: ظاهرا
جین: باید به دادستان خبر بدم من میرم زنگ بزنم تو همینجا باش، برمیگردم
ا/ت: باشه برو
شوگا: همچی خوبه؟
جکسون: بله قربان
تهیونگ: الان کی میاد جای جیسو؟
شوگا: جونگکوک
تهیونگ: مطمئنی
شوگا: اره..تو میخای بیایی؟
تهیونگ: من که نه، میدونی که من باید به کار های شرکت هم رسیدگی کنم وقت ندارم
شوگا: باشه..ولی جونگکوک خیلی مغرور و خشنه، بنظرم این جایگاه مناسبشه
تهیونگ: اره...ولی میترسم خون جلو چشماشو بگیره، اون موقع هست که دیگه کسی جلوشو نمیتونه بگیره
شوگا: اره، بریم داخل شام بخوریم الاناس که اجوما شاکی بشه
تهیونگ: اره بریم، جونگکوک هم یکم دیگه میرسه
جین: اومدم
ا/ت: چی شد؟
جین: گفت برگردیم،ممکنه خطرناک باشه، فردا باید با اکیپ برگردیم دستگیرشون میکنیم
ا/ت: اوکی
پرش زمانی به یک ساعت و نیم بعد*
ویو ا/ت*
اخی خونه عزیزم، خسته شدما چه روز سخت و طولانی بود
عا عا این چیه؟وایییی بهترین سوپرایزی بود که تاحالا داشتم😭 تخت نازنینمممم اوموم بقلتتتتتت
بعد از چند دقیقه بلند شدم یه دوش گرفتم روتین پوستیمو انجام دادم و نشستم یه رامیون خوردم و گرفتم خوابیدم که فردا کلی کار داشتیم
صبح با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم
ا/ت: الووووو (خواب الو*)
جین: هنوز خوابی خانم وکیل؟
ا/ت: شما؟(خواب الو*)
جین: عشقتم، جین
ا/ت: عااا سلام جین خوبی ببخشید خواب بودم
جین: اوکیه بابا، گفتم شاید بخواهی بیایی کلانتری از ساعت ماموریت خبر دار شی
ا/ت: دیشب دیر رسیدیم یکم خسته بودم زیاد خوابیدم ولی اره میخام بیام
جین: اوکیه، ولی فعلا نیا قراره عملیات رو ساعت ۸ شب انجام بدیم
ا/ت: عا اوکی باشه همون موقع میام
جین: باش پس فعلا
ا/ت: بایی
آیا بزرگ ترین عشق ها با تنفر شروع میشه؟
Part:10
• فصل ۱
بعد از چند مین صدای گلوله بلند شد از توی جنگل و تمام پرنده ها از جنگل فرار کردن
ا/ت: دقیقن مثل فیلما شد
جین: الان من نفهمیدم..کشتنش؟
ا/ت: ظاهرا
جین: باید به دادستان خبر بدم من میرم زنگ بزنم تو همینجا باش، برمیگردم
ا/ت: باشه برو
شوگا: همچی خوبه؟
جکسون: بله قربان
تهیونگ: الان کی میاد جای جیسو؟
شوگا: جونگکوک
تهیونگ: مطمئنی
شوگا: اره..تو میخای بیایی؟
تهیونگ: من که نه، میدونی که من باید به کار های شرکت هم رسیدگی کنم وقت ندارم
شوگا: باشه..ولی جونگکوک خیلی مغرور و خشنه، بنظرم این جایگاه مناسبشه
تهیونگ: اره...ولی میترسم خون جلو چشماشو بگیره، اون موقع هست که دیگه کسی جلوشو نمیتونه بگیره
شوگا: اره، بریم داخل شام بخوریم الاناس که اجوما شاکی بشه
تهیونگ: اره بریم، جونگکوک هم یکم دیگه میرسه
جین: اومدم
ا/ت: چی شد؟
جین: گفت برگردیم،ممکنه خطرناک باشه، فردا باید با اکیپ برگردیم دستگیرشون میکنیم
ا/ت: اوکی
پرش زمانی به یک ساعت و نیم بعد*
ویو ا/ت*
اخی خونه عزیزم، خسته شدما چه روز سخت و طولانی بود
عا عا این چیه؟وایییی بهترین سوپرایزی بود که تاحالا داشتم😭 تخت نازنینمممم اوموم بقلتتتتتت
بعد از چند دقیقه بلند شدم یه دوش گرفتم روتین پوستیمو انجام دادم و نشستم یه رامیون خوردم و گرفتم خوابیدم که فردا کلی کار داشتیم
صبح با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم
ا/ت: الووووو (خواب الو*)
جین: هنوز خوابی خانم وکیل؟
ا/ت: شما؟(خواب الو*)
جین: عشقتم، جین
ا/ت: عااا سلام جین خوبی ببخشید خواب بودم
جین: اوکیه بابا، گفتم شاید بخواهی بیایی کلانتری از ساعت ماموریت خبر دار شی
ا/ت: دیشب دیر رسیدیم یکم خسته بودم زیاد خوابیدم ولی اره میخام بیام
جین: اوکیه، ولی فعلا نیا قراره عملیات رو ساعت ۸ شب انجام بدیم
ا/ت: عا اوکی باشه همون موقع میام
جین: باش پس فعلا
ا/ت: بایی
۷.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.