وقتی میخواد اعتراف کنه...[p2آخر]
وقتی میخواد اعتراف کنه...[p2آخر]
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
محتوایی که توی دهنت وجود داشت رو توی دستمال خالی کردی..
یکم از خودت فاصله اش دادی تا..بتونی ببینی چیزی که مانع خوردنت شد چیه..
اما با دیدن چیزی که درست وسط دستمال قرار داشت باعث شد به شوک بزرگی بری همینطور چشم هات گرد شد..
حلقه نقره ای رنگی که وجود داشت..در کنارش تکه های کیک..
نوشته ای که روی حلقه قرار داشت باعث شد نگاهتو بدی به جیسونگ "دوستت دارم کیم ا/ت!"
سرش پایین بود..جرعت نگاه کردن به تورو نداشت..خجالتی که داشت اجازه نمیداد به چشمای اسمانی رنگت نگاه کنه..با دیدن وضعیت کیوتش لبخند ناگهانی روی لبات شکل گرفت و حالا تعجبی وجود نداشت..از صمیم قلبت خوشحال بودی هم بخاطر تدارکات همینطور رمانتیک بازیای جیسونگ...حالا از حسی که بهت داشت خبر دار شده بود اونم به بهترین شکل !
اروم دستت رو دراز کردی و دست گرمش رو توی دستِ خودت قرارش دادی..یکمی نوازشش کردی که باعث شد نگاه متعجبشو بهت بدوزه..حالاچشم تو چشم شده بودید..
با لبخند فقط و فقط داشتی بهش نگاه میکردی..
با صدایی اروم همینطور متعجب اسمتو به قشنگترین نحو صدا زد..
_ا/ت..
با لبخند بهش خیره بودی..سرت رو پایین انداختی .. و تَنِ صداتو درست کردی..
=..ممنونم جیسونگی..امشب یکی از بهترین .. شب های عمرمه..به کمک تو..
سرت رو بالا اوردی و به چشمای خوش رنگش که مثل ماه شب داشت میدرخشید خیره شدی..
هردو دستتو توی دستای مردونش قرار داد..
و بدون هیچ تردیدی زود به زبون اومد
_ا/ت..من..من بیشتر از این حرف ها دوستت دارم..
من .. دیوونه وار عاشقتم.. پس.. پس..*سرشو خم کرد * .. میشه منو به عنوان فراتر از یک دوست و یک همگروهی ببینی؟!
دستتو از دستش بیرون کشیدی و روی صورتش که پایین بود گذاشتی..به انعکاس چهره فوق العاده زیباش خیره شده بودی..از اینکه حس دوتاتونم یکی بود خوشحال بودی..پس اروم سرشو بالا اوردی ... وقتی نگاهش روی تو بود سرتو به معنی مثبت تکون دادی..
=البته...
_این ینی..الان تو منو قب..
اجازه ندادی حرفی که میخواست بگه رو کامل به زبون بیاره و با ذوق و شوق زود جوابشو دادی
=اره! قبولت کردم هان جیسونگ!! تو .. بهترین فرد از الان به بعد قراره تو زندگیم باشه !..
باور کردن این حرف ها..واسش سخت بود نمیدونست از خوشحالی بخنده یا گریه کنه؟!
از سرجاش بلند شد و به سمت تو اومد،متقابل از صندلی رو به عقب هل دادی و از میز فاصله گرفتی..بدنتو چرخاندی تا بتونی روبه روی جیسونگ قرار بگیری..
فاصله ای که داشتید با قدم زدنای جیسونگ داشت کمُ کم میشد.
اروم دست های سفید و مردونش رو روی بازو هات قرار داد..و اروم جسمتو تو بدن خودش زندانی کرد..
end
امیدوارم دوستش داشته باشید..:)
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
محتوایی که توی دهنت وجود داشت رو توی دستمال خالی کردی..
یکم از خودت فاصله اش دادی تا..بتونی ببینی چیزی که مانع خوردنت شد چیه..
اما با دیدن چیزی که درست وسط دستمال قرار داشت باعث شد به شوک بزرگی بری همینطور چشم هات گرد شد..
حلقه نقره ای رنگی که وجود داشت..در کنارش تکه های کیک..
نوشته ای که روی حلقه قرار داشت باعث شد نگاهتو بدی به جیسونگ "دوستت دارم کیم ا/ت!"
سرش پایین بود..جرعت نگاه کردن به تورو نداشت..خجالتی که داشت اجازه نمیداد به چشمای اسمانی رنگت نگاه کنه..با دیدن وضعیت کیوتش لبخند ناگهانی روی لبات شکل گرفت و حالا تعجبی وجود نداشت..از صمیم قلبت خوشحال بودی هم بخاطر تدارکات همینطور رمانتیک بازیای جیسونگ...حالا از حسی که بهت داشت خبر دار شده بود اونم به بهترین شکل !
اروم دستت رو دراز کردی و دست گرمش رو توی دستِ خودت قرارش دادی..یکمی نوازشش کردی که باعث شد نگاه متعجبشو بهت بدوزه..حالاچشم تو چشم شده بودید..
با لبخند فقط و فقط داشتی بهش نگاه میکردی..
با صدایی اروم همینطور متعجب اسمتو به قشنگترین نحو صدا زد..
_ا/ت..
با لبخند بهش خیره بودی..سرت رو پایین انداختی .. و تَنِ صداتو درست کردی..
=..ممنونم جیسونگی..امشب یکی از بهترین .. شب های عمرمه..به کمک تو..
سرت رو بالا اوردی و به چشمای خوش رنگش که مثل ماه شب داشت میدرخشید خیره شدی..
هردو دستتو توی دستای مردونش قرار داد..
و بدون هیچ تردیدی زود به زبون اومد
_ا/ت..من..من بیشتر از این حرف ها دوستت دارم..
من .. دیوونه وار عاشقتم.. پس.. پس..*سرشو خم کرد * .. میشه منو به عنوان فراتر از یک دوست و یک همگروهی ببینی؟!
دستتو از دستش بیرون کشیدی و روی صورتش که پایین بود گذاشتی..به انعکاس چهره فوق العاده زیباش خیره شده بودی..از اینکه حس دوتاتونم یکی بود خوشحال بودی..پس اروم سرشو بالا اوردی ... وقتی نگاهش روی تو بود سرتو به معنی مثبت تکون دادی..
=البته...
_این ینی..الان تو منو قب..
اجازه ندادی حرفی که میخواست بگه رو کامل به زبون بیاره و با ذوق و شوق زود جوابشو دادی
=اره! قبولت کردم هان جیسونگ!! تو .. بهترین فرد از الان به بعد قراره تو زندگیم باشه !..
باور کردن این حرف ها..واسش سخت بود نمیدونست از خوشحالی بخنده یا گریه کنه؟!
از سرجاش بلند شد و به سمت تو اومد،متقابل از صندلی رو به عقب هل دادی و از میز فاصله گرفتی..بدنتو چرخاندی تا بتونی روبه روی جیسونگ قرار بگیری..
فاصله ای که داشتید با قدم زدنای جیسونگ داشت کمُ کم میشد.
اروم دست های سفید و مردونش رو روی بازو هات قرار داد..و اروم جسمتو تو بدن خودش زندانی کرد..
end
امیدوارم دوستش داشته باشید..:)
۲۶.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.