پارت ۸

کوک:برو خدافز
ا\ت:اوکی بایییی
کوک:(*به خودش میگه)تعجب کردم ات باهام مهربون بود وقتی که اون موضوع رو بهم گفت اونقدر عصبانی شدم که من اگر حای اون بودم الان قهر کرده بودم خداروشکر ات مهربونه

ا\ت:بچه ها اومدمممم
یجی:سیلامم
هیونجین:سلام
لیسا:هلووو
ا\ت:بریم؟
لیسا:بریممممممم
*سوارشدن
ا\ت:یچه ها بیاین اهنگ سای رو‌گوش بدیم
هیونجین:(*درگوشش میگه) ات جونگکوک دوست داره؟
ا\ت:آره معلومه این چه حرفیه میزنی
هیونجین:اوکی
ا\ت(*به خودش میگه)وا این چشه
یجی:رسیدیم
ا\ت:آخ جونن
هیونجین : وایسا من اول برم ببینم خطری نباشه
ا\ت:وا تو چت شد مگه اینجا آمازونه
کشیدم هیونجین رو کنار و بهش ی چی گفتم هیونجینو میشناختم میدونستم قصدش جدایی ماس
ا\ت:اوپا بیا
هیونجین:بله بیبی گرل
ا\ت:اینجوری صدام نکنا
ا\ت:ببین هیونجین فکر قصد جدایی من و کوک رو نکن من کوک رو دوست دارم
هیونجین:اخه اصلا یهم نمیاین
ا\ت:خیلی هم میایم لازم نیس تو تعین تکلیف کنی
یجی:بچه ها کجایین؟
ا\ت:اومدیم



فلش بک به شب و تماس ات و کوک
ا\ت:الو
کوک:الو
ا\ت:سلام خوبی
کوک:اوهوم تو خوبی دلم برات تنگ شده
ا\ت:منم
کوک:مراقب خودت خیلی باش تو این چند وقته اصلا شرایط حالیت خوب نبود

ادامه دارد....