ملودیه عشق
ملودیه عشق
....سوکوکو
پارت اول
سرد بود
نه ....درواقع این قلب پسر بود که سرد شده بود
سوار بر موتورش توی تک تک محله های یوکوهاما پرسه میزد
بدون هدف ....بدون مقصد
بدون اینکه توی این دنیای بزرگ و پر از نفرت کسی باشه که بهش اهمیت بده ؛ با تنهایی و احساس پوچی زندگی میکرد
اما ذهن و قلب پسر کجا بود؟ خب جواب این سوال خیلی سادست ...اون دلتنگ همکار قدیمیش شده بود
کسی که وقتی باهاش شریک بود حتی اسمشون هم لرزه به تن تک تک باند های یوکوهاما می انداخت
درسته ...چویا احساس متفاوتی به همکار قدیمیش دازای داشت اما خیلی دیر متوجهش شده بود
همینطور که توی قسمت های مختلف یوکوهاما میگشت به یک بار قدیمی رسید و تصمیم گرفت یکم خودش رو از دنیای پوچش خلاص کنه
چویا: بار لوپین ..هاه چه بار کوچیک و درب و داغونی ...اما چرا منو یاد اون مردک عشق خود کشی میندازه
چویا وارد بار شد و با صحنه ای روبه رو شد که اصلا انتظارش رو نداشت
درسته اون دازای بود که مثل همیشه با لبخند آزار دهندش به چویا نگاه میکرد
لبخندی که قلب چویا رو گرم میکرد
همانند خورشید زیبا و درخشان
دازای: به به ببین کی اینجاست کوتوله کله هویجی خودمون
چویا : خفه شو زرافه انسان نما
در واقع چویا خوشحال بود ...نمیدونست کار تقدیر بوده یا شانس ولی از دیدن دوباره دازای روحش به آرامش رسید
.
.
.
.
.
.
دل تنگ بود....احساس میکرد یه تیکه ای از پازلش رو گم کرده....درسته چند سال از نبودن دوستش اوداساکو میگذره و بازم دل تنگه
به بار همیشگی رفت و مثل همیشه یه ویسکی سفارش داد که با صدای قدم هایی که توی بار اکو شد سرش رو بالا آورد....چویا؟اینجا چیکار میکنه؟لبخند همیشگیش رو زد و گفت:به به ببین کی اینجاست کوتوله کله هویجی خودمون
چویا از شک در آمد و گفت:خفه شو زرافه انسان نما
مثل همیشه عصبی بود اما این بار فرق داشت
نمیدونم چرا اما احساس میکردم خوشحاله
دازای:خب هویجک اینجا چیکار میکنی
چویا:من اینو باید بپرسم
دازای:اینجا پاتوق همیشگیمه میام اینجا که آروم شم
چویا:آهان....منم....حوصلم سر رفته بود
واضحه که کل حقیقتو نمیگه
دازای: اوه واقعا؟ من فکر میکردم از بار های کوچیک خوشت نمیاد و فقط دنبال مکان های جدید و پر تنوع هستی
چویا: به تو ربطی نداره من چی دوست دارم
دازای دستش رو به نشانه تسلیم الکی بالا میاره
دازای : باشه باشه ماه هویجی حرص نخور کوتاه تر میشیا
چویا : عوضی
این داستان ادامه دارد.................................
خب امیدوارم خوشتون بیاد
....سوکوکو
پارت اول
سرد بود
نه ....درواقع این قلب پسر بود که سرد شده بود
سوار بر موتورش توی تک تک محله های یوکوهاما پرسه میزد
بدون هدف ....بدون مقصد
بدون اینکه توی این دنیای بزرگ و پر از نفرت کسی باشه که بهش اهمیت بده ؛ با تنهایی و احساس پوچی زندگی میکرد
اما ذهن و قلب پسر کجا بود؟ خب جواب این سوال خیلی سادست ...اون دلتنگ همکار قدیمیش شده بود
کسی که وقتی باهاش شریک بود حتی اسمشون هم لرزه به تن تک تک باند های یوکوهاما می انداخت
درسته ...چویا احساس متفاوتی به همکار قدیمیش دازای داشت اما خیلی دیر متوجهش شده بود
همینطور که توی قسمت های مختلف یوکوهاما میگشت به یک بار قدیمی رسید و تصمیم گرفت یکم خودش رو از دنیای پوچش خلاص کنه
چویا: بار لوپین ..هاه چه بار کوچیک و درب و داغونی ...اما چرا منو یاد اون مردک عشق خود کشی میندازه
چویا وارد بار شد و با صحنه ای روبه رو شد که اصلا انتظارش رو نداشت
درسته اون دازای بود که مثل همیشه با لبخند آزار دهندش به چویا نگاه میکرد
لبخندی که قلب چویا رو گرم میکرد
همانند خورشید زیبا و درخشان
دازای: به به ببین کی اینجاست کوتوله کله هویجی خودمون
چویا : خفه شو زرافه انسان نما
در واقع چویا خوشحال بود ...نمیدونست کار تقدیر بوده یا شانس ولی از دیدن دوباره دازای روحش به آرامش رسید
.
.
.
.
.
.
دل تنگ بود....احساس میکرد یه تیکه ای از پازلش رو گم کرده....درسته چند سال از نبودن دوستش اوداساکو میگذره و بازم دل تنگه
به بار همیشگی رفت و مثل همیشه یه ویسکی سفارش داد که با صدای قدم هایی که توی بار اکو شد سرش رو بالا آورد....چویا؟اینجا چیکار میکنه؟لبخند همیشگیش رو زد و گفت:به به ببین کی اینجاست کوتوله کله هویجی خودمون
چویا از شک در آمد و گفت:خفه شو زرافه انسان نما
مثل همیشه عصبی بود اما این بار فرق داشت
نمیدونم چرا اما احساس میکردم خوشحاله
دازای:خب هویجک اینجا چیکار میکنی
چویا:من اینو باید بپرسم
دازای:اینجا پاتوق همیشگیمه میام اینجا که آروم شم
چویا:آهان....منم....حوصلم سر رفته بود
واضحه که کل حقیقتو نمیگه
دازای: اوه واقعا؟ من فکر میکردم از بار های کوچیک خوشت نمیاد و فقط دنبال مکان های جدید و پر تنوع هستی
چویا: به تو ربطی نداره من چی دوست دارم
دازای دستش رو به نشانه تسلیم الکی بالا میاره
دازای : باشه باشه ماه هویجی حرص نخور کوتاه تر میشیا
چویا : عوضی
این داستان ادامه دارد.................................
خب امیدوارم خوشتون بیاد
۳.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.