نجاتم دادی! پارت۴
به سمت اتاق چویا میرفتن*
اندر ذهن چویا*
لعنتی.
خرجی هم افتاد دستم.
اینو چیکار کنم؟
باید یه امتحانی ازش بگیرم ببینم واقعا بدرد میخوره یانه؟
گفتم:هی تو؟
گفت:ها.
گفتم:ها و درد،الان برای مبارزه اماده ای؟
گفت:اره.
گفتم:میریم زمین تمرین مافیا و مبارزه میکنیم.
رفتیم زمین مافیا و یه دور مبارزه کردیم.
واقعا کارش خوبه!
نتونستم شکستش بدم ولی مشخصه خیلی خسته شده.
گفتم:خیله خوب بسه.
تا اینو گفتم افتاد.
گفتم:حالت خوبه؟
رفتم سمتش ،خیلی خسته بود و نفس نفس میزد.
گفت:اره فقط یکم خستم.
از زبان ویکا*
از اتاق موری خارج شدیم.
داشتیم توی راهرو راه به سمت جایی میرفتیم که نمیدونسم کجاس.
گفت:هوی تو؟
چه ادم..
گفتم:هااا
انگار عصبی شد،گفت:ها و درد،الان برای مبارزه اماده ای؟
انگار نمیدونه من همیشه برای مبارزه امادم.
گفتم:اره.
گفت: میریم زمین تمرین مافیا و مبارزه میکنیم.
زمین مبارزهی مافیا،چه خفن.
رفتیم اونجا و در حد توانم مبارزه کردم.
خیلی خسته شدم.
دروغ نیست بهترین رزمی کار مافیای بندره،لامصب خیلی قوی بود.
گفت:خیله خوب بسه.
خیالم راحت شد که دیگه حمله نمیکنه و خودمو روی زمین انداختم.
اومد سمتم و گفت:حالت خوبه؟
گفتم:اره فقط یکم خستم.
خیلی خستم.
این یکی از نقطه ضعفای منه که نمیتونم زیاد مبارزه کنم و زود از پا میوفتم ولی خوداروشکر بااون آزمایشاتی که روم انجام دادن خیلی خوب مبارزه میکنم.
نکته:پارت بعد"بیوگرافی ویکا"
اندر ذهن چویا*
لعنتی.
خرجی هم افتاد دستم.
اینو چیکار کنم؟
باید یه امتحانی ازش بگیرم ببینم واقعا بدرد میخوره یانه؟
گفتم:هی تو؟
گفت:ها.
گفتم:ها و درد،الان برای مبارزه اماده ای؟
گفت:اره.
گفتم:میریم زمین تمرین مافیا و مبارزه میکنیم.
رفتیم زمین مافیا و یه دور مبارزه کردیم.
واقعا کارش خوبه!
نتونستم شکستش بدم ولی مشخصه خیلی خسته شده.
گفتم:خیله خوب بسه.
تا اینو گفتم افتاد.
گفتم:حالت خوبه؟
رفتم سمتش ،خیلی خسته بود و نفس نفس میزد.
گفت:اره فقط یکم خستم.
از زبان ویکا*
از اتاق موری خارج شدیم.
داشتیم توی راهرو راه به سمت جایی میرفتیم که نمیدونسم کجاس.
گفت:هوی تو؟
چه ادم..
گفتم:هااا
انگار عصبی شد،گفت:ها و درد،الان برای مبارزه اماده ای؟
انگار نمیدونه من همیشه برای مبارزه امادم.
گفتم:اره.
گفت: میریم زمین تمرین مافیا و مبارزه میکنیم.
زمین مبارزهی مافیا،چه خفن.
رفتیم اونجا و در حد توانم مبارزه کردم.
خیلی خسته شدم.
دروغ نیست بهترین رزمی کار مافیای بندره،لامصب خیلی قوی بود.
گفت:خیله خوب بسه.
خیالم راحت شد که دیگه حمله نمیکنه و خودمو روی زمین انداختم.
اومد سمتم و گفت:حالت خوبه؟
گفتم:اره فقط یکم خستم.
خیلی خستم.
این یکی از نقطه ضعفای منه که نمیتونم زیاد مبارزه کنم و زود از پا میوفتم ولی خوداروشکر بااون آزمایشاتی که روم انجام دادن خیلی خوب مبارزه میکنم.
نکته:پارت بعد"بیوگرافی ویکا"
۳.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.