پارت²۶
در کابین باز کردم هیچ خلبانی اونجا نبود یعنی تمام این مدت هواپیما داشته برای خودش میرفده شوکه به جای خالی خلبانی که اصلا نیست زل زده بودم که صدای شخص اشنایی از پشت به گوشم رسید ..:
_سیلویا .
به سمت صدا برگشدم که با دیدن تهیونگ ابرویی بالا انداخدم که لب زد :_من باید چیزیو بهت ..
با عصبانیت گفدم :_ از سر راهم برو کنار.
خواستم از کنارش رد شم که دستمو گرفد گفد:
_هواپیما بدون خلبان گذاشتن که حواستون پرت کنن هواپیما تا ۲۰ مین دیگه منفجر میشه.
مشکوک بهش نگاه کردم لب زدم :
_سامانتا این نقشه کشیده تا منو بکشه ؟
اروم لب زد:_اره .
سری تکون دادم گفدم :_پس بهم کمک کن تا همه از هواپیما خارج کنم.
لبخندی زد سری تکون داد هنوز بهش اعتماد نداشتم ولی الان تنها راه همین بود باهم از کابین خارج شدیم با صدای بلند گفدم :_هواپیما تا ۲۰مین دیگه منفجر میشه از همتون میخام ارامشتون حفظ کنید تا ما راهی برای خارج شدن از هواپیما پیدا کنیم .
یکی از مسافرا باترس گفد :_چطوری تو ۲۰مین میخایم تخلیه کنیم اونم تو اسمون؟
جونگ کوک از جاش بلند شد لب زد :_بله تو اسمون .
مسافر نشست سرجاش که به سمت انبار هواپیما رفدم به اندازه تعداد مسافرا چتر نجات پیدا کردم با کمک کوک تهیونگ پخششون کردیم به ساعتم نگاه کردم فقط پنج مین وقت داشتیم همرو از هواپیما خارج کردیم موندیم من کوک تهیونگ ..
دقایق اخر بود فقط ۵۰ثانیه وقت داشتیم تهیونگ لب زد :_بدویین الان منفجر میشه .
سری تکون دادم خواستم از هواپیما خودمو بندازم بیرون که صدای دخدر بچه ای مانه شد :_کمک کمکم کنین لطفا .
وقتی صدای گریه اون بچه شنیدم یاد خودم افدادم جونگ کوک لب زد :_چرا معطلی؟بدو دیگه .
با قدمای ببند به سمت دخدر بچه رفدم بغلش کردم گفدم :_اروم عزیزم چیزی نیست .
تو بغلم گریه میکرد یدونه چتر نجات مونده بود دست دخدر گرفدم چتر بهش وصل کردم که کوک گفد:_داری چیکار می کنی پس خودت چی ؟
_اونم ادمه .
تهبونگ لب زد :_ولی تو ..
خواست ادامه بده که سه تاشونو از هواپیما پایین انداختم میدونستم جونگ کوک از اینکارم عصبانی شده ولی الان من هم جون مسافرا نجات دادم هم جون اولین اخرین عشقمو ..
به ساعتم نگاه کردم دقایق اخر بود که هواپیما منفجر بشه ۸،۷،۶،۵،۴،۳،۲،۱ و بومب .
(بنظرتون چ اتفاقی براش میفده؟)😳
_سیلویا .
به سمت صدا برگشدم که با دیدن تهیونگ ابرویی بالا انداخدم که لب زد :_من باید چیزیو بهت ..
با عصبانیت گفدم :_ از سر راهم برو کنار.
خواستم از کنارش رد شم که دستمو گرفد گفد:
_هواپیما بدون خلبان گذاشتن که حواستون پرت کنن هواپیما تا ۲۰ مین دیگه منفجر میشه.
مشکوک بهش نگاه کردم لب زدم :
_سامانتا این نقشه کشیده تا منو بکشه ؟
اروم لب زد:_اره .
سری تکون دادم گفدم :_پس بهم کمک کن تا همه از هواپیما خارج کنم.
لبخندی زد سری تکون داد هنوز بهش اعتماد نداشتم ولی الان تنها راه همین بود باهم از کابین خارج شدیم با صدای بلند گفدم :_هواپیما تا ۲۰مین دیگه منفجر میشه از همتون میخام ارامشتون حفظ کنید تا ما راهی برای خارج شدن از هواپیما پیدا کنیم .
یکی از مسافرا باترس گفد :_چطوری تو ۲۰مین میخایم تخلیه کنیم اونم تو اسمون؟
جونگ کوک از جاش بلند شد لب زد :_بله تو اسمون .
مسافر نشست سرجاش که به سمت انبار هواپیما رفدم به اندازه تعداد مسافرا چتر نجات پیدا کردم با کمک کوک تهیونگ پخششون کردیم به ساعتم نگاه کردم فقط پنج مین وقت داشتیم همرو از هواپیما خارج کردیم موندیم من کوک تهیونگ ..
دقایق اخر بود فقط ۵۰ثانیه وقت داشتیم تهیونگ لب زد :_بدویین الان منفجر میشه .
سری تکون دادم خواستم از هواپیما خودمو بندازم بیرون که صدای دخدر بچه ای مانه شد :_کمک کمکم کنین لطفا .
وقتی صدای گریه اون بچه شنیدم یاد خودم افدادم جونگ کوک لب زد :_چرا معطلی؟بدو دیگه .
با قدمای ببند به سمت دخدر بچه رفدم بغلش کردم گفدم :_اروم عزیزم چیزی نیست .
تو بغلم گریه میکرد یدونه چتر نجات مونده بود دست دخدر گرفدم چتر بهش وصل کردم که کوک گفد:_داری چیکار می کنی پس خودت چی ؟
_اونم ادمه .
تهبونگ لب زد :_ولی تو ..
خواست ادامه بده که سه تاشونو از هواپیما پایین انداختم میدونستم جونگ کوک از اینکارم عصبانی شده ولی الان من هم جون مسافرا نجات دادم هم جون اولین اخرین عشقمو ..
به ساعتم نگاه کردم دقایق اخر بود که هواپیما منفجر بشه ۸،۷،۶،۵،۴،۳،۲،۱ و بومب .
(بنظرتون چ اتفاقی براش میفده؟)😳
۹.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.