دختری رو دیدم جلوی اینه وایساده صورتش رو ندیدم پس به چهره

دختری رو دیدم جلوی اینه وایساده صورتش رو ندیدم پس به چهره اش تو اینه نگاه کردم اون دختر غمگین با صورتی خنج کشیده وایساده بود و دستش را به سینه میفشرد و از خودش عاجزانه خواهش میکرد که این کار رو نکند به پشت دخترک رفتم و به او گفتم میتوانم کمک کنم دخترک برگشت و با صورتی زشت و پیر زن مانندش به من خندید و گفت دیگر دیر شده.
بیا تا دیر نشده تصمیم بگیر خودت رو عوض کنی مرگ کودک درون هیچوقت رخ نمیدهد بلکه او را ضعیف میکنی انقدری ضعیف که ممکن است تصمیمات عقلانی شما با کمال بیرحمی باعث نابودی احساسات دیگران شود .درسته که بقیه به تو بیرحمی کردند ولی تو مثل انها برای افراد خودی نباش خانواده تو نیازمند دیدن کودک شادشان هستند و کودک درونت نیاز به تنفس دارد بیا دوست عزیز با هم قدم بزنیم و صحبت کنیم.