ببر وحشی part 15
ا.ت ویو
با سر درد شدیدی بیدار شدم اروم چشمام را باز کردم و به اطرافم نگاه کردم و دیدم داخل یه اتاق خیلی خوشگل با تم مشکی و طلاییم .. کم کم به خودم اومدم و چیز های چند دقیقه پیش یادم اومد و یادم اومد آخرین چیزی که دیدم چراغ ماشین بود .. کم کم همه چیز قبلش یادم اومد .. نه .. یعنی من الان .. خونه .. تهیونگم .. نه نه .. با فکر کردن به اینا بغضم گرفت و سریع از سر جام بلند شدم و سریع با بغض رفتم سمت در و دستگیره را فشار دادم .. نه .. در قفل بود .. چندین بار دستگیره در را فشار دادم و با دستم می زدم به در و می گفتم ..
ا.ت : ... این در را باز کنین ( داد و میزد به در )
ا.ت : کسی اینجا نیست .. التماستون میکنم در را باز کنین .. ازتون خواهش میکنم ( گریه و داد که یهو .. )
تهیونگ ویو
با الکس توی اتاقم بودیم که یهو صدای ا.ت را از طبقه بالا شنیدیم و دیدن داره داد میزنه .. سریع با الکس رفتیم بالا .. و اجوما هم با صدای ا.ت شوکه شد و اومد بالا .. اومدیم بالا و دیدیم ا.ت داره میگه در را باز کنید .. کلید را برداشتم و در را باز کردم و وقتی در را باز کردم ا.ت رفت عقب و با دیدن من شوکه شد ..
تهیونگ : به هوش اومدی
ا.ت : .. بزارید برم .. ازتون خواهش میکنم ( گریه )
تهیونگ : ( نیشخند ) متاسفم نمیشه ..
ا.ت : یعنی چی که نمیشه ... ( بغض )
تهیونگ : یعنی همینی که گفتم حالا هم برو استراحت کن ( و با بقیه اومد بیرون و دوباره در را قفل کرد و ا.ت دوباره با گریه اومد و به در میکوبید )
ا.ت : لطفاً بزارید برم .. ( و با گریه نشست روی زمین و اروم اشک میریخت )
تهیونگ ویو
از اتاق اومدم بیرون و اومدم پایین و به اجوما گفتم که چند دقیقه بعد برای ا.ت غذا ببره ...
اجوما ویو
ارباب گفت که غذا را ببرم برای ا.ت منم یه سینی برداشتم و غذا را گذاشتم داخلش و بردم بالا برای ا.ت و در را باز کردم چون کلید روی در بود رفتم داخل و دیدم ا.ت روی زمین نشسته و داره گریه میکنه و تا من را دید بلند شد و گفت ..
ا.ت : ... بزارید برم خواهش میکنم ( با گریه)
اجوما : اروم باش ... بیا بشین و این غذا را بخور
ا.ت: .. نمیخورم میل ندارم .. ممنون ( بغض)
اجوما: اما دخترم اگه نخوری ضعیف میشی .... بیا یکم بخور ( با لبخند و غذا را گذاشت جلوی ا.ت )
ا.ت ویو
نفهمیدم چی شد که یه دفعه عصبانی شدم و زدم زیر سینی که هرچی توش بود ریخت رو زمین و با داد گفتم ...
ا.ت: گفتم .. نمیخورم ... نمیخورم ( که یهو تهیونگ با عصبانیت اومد داخل اتاق و گفت .. )
تهیونگ ویو
داخل سالن بودم که یهو صدای شکستن ظرف اومد و بعدش صدای جیغ ا.ت بلند شد سریع از پله ها اومدم بالا و اومدم داخل اتاق و دیدم ا.ت داره سر اجوما داد میزنه اون این حق رو نداره که سر اجوما داد بزنه چون .. اجوما درست مثل مامانم میمونه و خیلی برام با ارزشه ... با دیدن همچین صحنه ای عصبی شدم و گفتم ..
تهیونگ : ( نیشخند ) .. به خاطر گستاخیت باید ادب بشی ( عصبی و اومد جلو که اجوما دستش را گرفت و گفت .. )
اجوما : ارباب خواهش میکنم کاریش نداشته باشید .. لطفا .. تقصیر اون نیست
تهیونگ : تو دخالت نکن اجوما ( باعصبانیت)
تهیونگ : از این به بعد از غذا خبری نیست هیچ کس حق نداره به این دختر اب بده چه برسه غذا ( داد عصبی و تهیونگ با عصبانیت از اتاق اومد بیرون و اجوما هم بعد از اون اومد بیرون )
ا.ت ویو
وقتی تهیونگ عصبانی شد چیزی نگفتم و خیلی ترسیده بودم .. هه .. بهتر حاضرم از گرسنگی بمیرم اما پیش این ادم نمونم ...
تهیونگ ویو
دوست نداشتم اذیتش کنم هروقت گریه میکرد یه جوری میشدم و انگار منم بغضم میگرفت .. اما مجبور بودم که این کارا بکنم ..
( سه روز بعد )
ا.ت ویو
تو این سه روز هیچی نخوردم انقدر تشنه و گشنه ام بود که لبام سفید شده بود دیگه نایی نداشتم که راه برم داشتم میرفتم سمت در که پاهام سست شد و نفهمیدم چی شد و سیاهی مطلق ...
تهیونگ ویو
تو این سه روز هیچ صدایی از اتاق ا.ت نیومد و خدمتکار ها نه اب و نه غذا بهش دادن فکر کنم ادب شده بلند شدم رفتم بالا در را باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زده بود ...
پارت ۱۵ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط:
لایک: ۹۰
کامنت: ۹۰
با سر درد شدیدی بیدار شدم اروم چشمام را باز کردم و به اطرافم نگاه کردم و دیدم داخل یه اتاق خیلی خوشگل با تم مشکی و طلاییم .. کم کم به خودم اومدم و چیز های چند دقیقه پیش یادم اومد و یادم اومد آخرین چیزی که دیدم چراغ ماشین بود .. کم کم همه چیز قبلش یادم اومد .. نه .. یعنی من الان .. خونه .. تهیونگم .. نه نه .. با فکر کردن به اینا بغضم گرفت و سریع از سر جام بلند شدم و سریع با بغض رفتم سمت در و دستگیره را فشار دادم .. نه .. در قفل بود .. چندین بار دستگیره در را فشار دادم و با دستم می زدم به در و می گفتم ..
ا.ت : ... این در را باز کنین ( داد و میزد به در )
ا.ت : کسی اینجا نیست .. التماستون میکنم در را باز کنین .. ازتون خواهش میکنم ( گریه و داد که یهو .. )
تهیونگ ویو
با الکس توی اتاقم بودیم که یهو صدای ا.ت را از طبقه بالا شنیدیم و دیدن داره داد میزنه .. سریع با الکس رفتیم بالا .. و اجوما هم با صدای ا.ت شوکه شد و اومد بالا .. اومدیم بالا و دیدیم ا.ت داره میگه در را باز کنید .. کلید را برداشتم و در را باز کردم و وقتی در را باز کردم ا.ت رفت عقب و با دیدن من شوکه شد ..
تهیونگ : به هوش اومدی
ا.ت : .. بزارید برم .. ازتون خواهش میکنم ( گریه )
تهیونگ : ( نیشخند ) متاسفم نمیشه ..
ا.ت : یعنی چی که نمیشه ... ( بغض )
تهیونگ : یعنی همینی که گفتم حالا هم برو استراحت کن ( و با بقیه اومد بیرون و دوباره در را قفل کرد و ا.ت دوباره با گریه اومد و به در میکوبید )
ا.ت : لطفاً بزارید برم .. ( و با گریه نشست روی زمین و اروم اشک میریخت )
تهیونگ ویو
از اتاق اومدم بیرون و اومدم پایین و به اجوما گفتم که چند دقیقه بعد برای ا.ت غذا ببره ...
اجوما ویو
ارباب گفت که غذا را ببرم برای ا.ت منم یه سینی برداشتم و غذا را گذاشتم داخلش و بردم بالا برای ا.ت و در را باز کردم چون کلید روی در بود رفتم داخل و دیدم ا.ت روی زمین نشسته و داره گریه میکنه و تا من را دید بلند شد و گفت ..
ا.ت : ... بزارید برم خواهش میکنم ( با گریه)
اجوما : اروم باش ... بیا بشین و این غذا را بخور
ا.ت: .. نمیخورم میل ندارم .. ممنون ( بغض)
اجوما: اما دخترم اگه نخوری ضعیف میشی .... بیا یکم بخور ( با لبخند و غذا را گذاشت جلوی ا.ت )
ا.ت ویو
نفهمیدم چی شد که یه دفعه عصبانی شدم و زدم زیر سینی که هرچی توش بود ریخت رو زمین و با داد گفتم ...
ا.ت: گفتم .. نمیخورم ... نمیخورم ( که یهو تهیونگ با عصبانیت اومد داخل اتاق و گفت .. )
تهیونگ ویو
داخل سالن بودم که یهو صدای شکستن ظرف اومد و بعدش صدای جیغ ا.ت بلند شد سریع از پله ها اومدم بالا و اومدم داخل اتاق و دیدم ا.ت داره سر اجوما داد میزنه اون این حق رو نداره که سر اجوما داد بزنه چون .. اجوما درست مثل مامانم میمونه و خیلی برام با ارزشه ... با دیدن همچین صحنه ای عصبی شدم و گفتم ..
تهیونگ : ( نیشخند ) .. به خاطر گستاخیت باید ادب بشی ( عصبی و اومد جلو که اجوما دستش را گرفت و گفت .. )
اجوما : ارباب خواهش میکنم کاریش نداشته باشید .. لطفا .. تقصیر اون نیست
تهیونگ : تو دخالت نکن اجوما ( باعصبانیت)
تهیونگ : از این به بعد از غذا خبری نیست هیچ کس حق نداره به این دختر اب بده چه برسه غذا ( داد عصبی و تهیونگ با عصبانیت از اتاق اومد بیرون و اجوما هم بعد از اون اومد بیرون )
ا.ت ویو
وقتی تهیونگ عصبانی شد چیزی نگفتم و خیلی ترسیده بودم .. هه .. بهتر حاضرم از گرسنگی بمیرم اما پیش این ادم نمونم ...
تهیونگ ویو
دوست نداشتم اذیتش کنم هروقت گریه میکرد یه جوری میشدم و انگار منم بغضم میگرفت .. اما مجبور بودم که این کارا بکنم ..
( سه روز بعد )
ا.ت ویو
تو این سه روز هیچی نخوردم انقدر تشنه و گشنه ام بود که لبام سفید شده بود دیگه نایی نداشتم که راه برم داشتم میرفتم سمت در که پاهام سست شد و نفهمیدم چی شد و سیاهی مطلق ...
تهیونگ ویو
تو این سه روز هیچ صدایی از اتاق ا.ت نیومد و خدمتکار ها نه اب و نه غذا بهش دادن فکر کنم ادب شده بلند شدم رفتم بالا در را باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زده بود ...
پارت ۱۵ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط:
لایک: ۹۰
کامنت: ۹۰
۴۹.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.