part18💀🧟
"سوا"
"فردا صبح"
سونگ : مطمئنی زوج نیستن؟
داهیون : سوا میگه اولین باره جونگ کوک سونبه رو میبینه...کلا بهم گف دوست نیستن...اما فک کنم از دید جونگ کوک سونبه فرق داره
سونگ : انگار معشوقشو بغل کرده
کوک : مث اینکه خوابیم خیر سرمون جلسه گرفتین
داهیون : شرمنده سونبه..
سوا : اومممم..."بیدار شدن "..واییی دیشب چقد خوب خوابیدم...خواب دیدم یه خرگوش مشکی گنده بغلم کرده بود..نمیدونم مقاله رو تحویل دادم یا نه(هیچی یادش نمیاد:>)
سونگ :🗿
داهیون : فک کنم الزایمر داره این دختر🗿
چشمامو باز کردم که با سیمای زیبای سونبه مواجه شدم و همه چیو به یاد اوردم...(معجزست که یادش اومد😂)
ازش فاصله گرفتم و نشستم
سوا :...
کوک : هوففف
سوا : سونبه خوبی ؟
کوک : دستم خواب رفته
عا...اره فک کنم دیشب همش بازوش زیر سرم بود
یه باکس نودل زود تموم شد و شادی و انرژی همه فروکش شد..هیچ کس هم حاضر نبود بره بیرون
داهیون : این تنها خوردنیه که برامون موند
داهیون به هر کدوممون دوتا پاستیل خرسی داد
اخه چجوری میشه با اینا زنده موند
سونگ و بقیه یه سمت دیگه بودن داشتن پچ پچ میکردن
÷قراره دوباره از فردا گشنگی بکشیم
+اگه همینطوری ادامه پیدا کنه تا رسیدن تیم نجات ما مردیم
× یه جورایی باتون موافقم اگه اون دوتا نبودن به هر کدوم از ما یدونه بیشتر میرسید
سوا :"شوکه"
این چه حرفی بود شنیدم..نکنه میخوان مثل جونسوک شروع کنن
سونگ : فک کنم مجبوریم بریم بیرون یه چیزی برا خوردن پیدا کنیم
داهیون : فکر خوبیه ولی از کجا؟
سونگ : غذا زیاده..حتما تو اشپزخونه مدرسه پیدا میشه...حتما. مواد اولیه پخت و پز رو اونجا نگهداری میکنن..فریز شده هارو برداریم که مطمئن شیم سالمن
داهیون : چ...چی! ولی برا رسیدن به اشپزخونه باید از وسط سلف رد شیم..اونجا پر زامبیه!
یه جورایی...احساس میکنم سونگ مشکوک میزنه
سونگ : باید از اسانسور استفاده کنیم...اگه از در پشتی بریم تا برسیم به پارکینگ اونجا یه اسانسور هست..که راست میبره به اشپزخونه و نیازی نیس از وسط سلف رد شیم
داهیون : "خوشحال" پس چرا ایستادیم بریم خوراکی بیاریم
سونگ : همگی اروم باشین..این مثل یه دقیقه دسشویی رفتن و اومدن نیس..باید یکیمون بره بیرون...قطعا کار خیلی خطرناکیه
سوا :"شوکه"..
حدسشو زدم!
سوا :"استرس"
لباسمو تو مشتم گرفتم...تا حالا همچین خطری تهدیدم نکرده بود...همچین موقعیتی معذبم میکنه
"فردا صبح"
سونگ : مطمئنی زوج نیستن؟
داهیون : سوا میگه اولین باره جونگ کوک سونبه رو میبینه...کلا بهم گف دوست نیستن...اما فک کنم از دید جونگ کوک سونبه فرق داره
سونگ : انگار معشوقشو بغل کرده
کوک : مث اینکه خوابیم خیر سرمون جلسه گرفتین
داهیون : شرمنده سونبه..
سوا : اومممم..."بیدار شدن "..واییی دیشب چقد خوب خوابیدم...خواب دیدم یه خرگوش مشکی گنده بغلم کرده بود..نمیدونم مقاله رو تحویل دادم یا نه(هیچی یادش نمیاد:>)
سونگ :🗿
داهیون : فک کنم الزایمر داره این دختر🗿
چشمامو باز کردم که با سیمای زیبای سونبه مواجه شدم و همه چیو به یاد اوردم...(معجزست که یادش اومد😂)
ازش فاصله گرفتم و نشستم
سوا :...
کوک : هوففف
سوا : سونبه خوبی ؟
کوک : دستم خواب رفته
عا...اره فک کنم دیشب همش بازوش زیر سرم بود
یه باکس نودل زود تموم شد و شادی و انرژی همه فروکش شد..هیچ کس هم حاضر نبود بره بیرون
داهیون : این تنها خوردنیه که برامون موند
داهیون به هر کدوممون دوتا پاستیل خرسی داد
اخه چجوری میشه با اینا زنده موند
سونگ و بقیه یه سمت دیگه بودن داشتن پچ پچ میکردن
÷قراره دوباره از فردا گشنگی بکشیم
+اگه همینطوری ادامه پیدا کنه تا رسیدن تیم نجات ما مردیم
× یه جورایی باتون موافقم اگه اون دوتا نبودن به هر کدوم از ما یدونه بیشتر میرسید
سوا :"شوکه"
این چه حرفی بود شنیدم..نکنه میخوان مثل جونسوک شروع کنن
سونگ : فک کنم مجبوریم بریم بیرون یه چیزی برا خوردن پیدا کنیم
داهیون : فکر خوبیه ولی از کجا؟
سونگ : غذا زیاده..حتما تو اشپزخونه مدرسه پیدا میشه...حتما. مواد اولیه پخت و پز رو اونجا نگهداری میکنن..فریز شده هارو برداریم که مطمئن شیم سالمن
داهیون : چ...چی! ولی برا رسیدن به اشپزخونه باید از وسط سلف رد شیم..اونجا پر زامبیه!
یه جورایی...احساس میکنم سونگ مشکوک میزنه
سونگ : باید از اسانسور استفاده کنیم...اگه از در پشتی بریم تا برسیم به پارکینگ اونجا یه اسانسور هست..که راست میبره به اشپزخونه و نیازی نیس از وسط سلف رد شیم
داهیون : "خوشحال" پس چرا ایستادیم بریم خوراکی بیاریم
سونگ : همگی اروم باشین..این مثل یه دقیقه دسشویی رفتن و اومدن نیس..باید یکیمون بره بیرون...قطعا کار خیلی خطرناکیه
سوا :"شوکه"..
حدسشو زدم!
سوا :"استرس"
لباسمو تو مشتم گرفتم...تا حالا همچین خطری تهدیدم نکرده بود...همچین موقعیتی معذبم میکنه
۲۰.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.