عشق ناگهانی p:7
کوک : (خجالت)
ا/ت: داداش (آروم)
پ کوک: خب خب پس با هم بودین(خنده)
پ ا/ت: فقط من خبر نداشتم(خنده)
م کوک: بسه دیگه
م ا/ت: بشین بفرمایید
ا/ت: داداش حسابت رو میرسم (حرسی)
تهیونگ: اشکال نداره (خنده)
چند مین بعد:
م ا/ت : ا/ت دخترم میز رو بچین
ا/ت: چشم
تهیونگ: بیام کمک؟
ا/ت: نه نمیخواد
.
.
.
بفرمایید میز رو چیدم
ویو ا/ت:
خیلی خوشحال بودم چون کوک اومده بود خواستگاریم...
ببخشید خیلی کم بود میدونم
...
بچه ها هر سوالی دارید بپرسید 😂🙂
ا/ت: داداش (آروم)
پ کوک: خب خب پس با هم بودین(خنده)
پ ا/ت: فقط من خبر نداشتم(خنده)
م کوک: بسه دیگه
م ا/ت: بشین بفرمایید
ا/ت: داداش حسابت رو میرسم (حرسی)
تهیونگ: اشکال نداره (خنده)
چند مین بعد:
م ا/ت : ا/ت دخترم میز رو بچین
ا/ت: چشم
تهیونگ: بیام کمک؟
ا/ت: نه نمیخواد
.
.
.
بفرمایید میز رو چیدم
ویو ا/ت:
خیلی خوشحال بودم چون کوک اومده بود خواستگاریم...
ببخشید خیلی کم بود میدونم
...
بچه ها هر سوالی دارید بپرسید 😂🙂
۶۳۴
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.