𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 پارت ۶
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم امروز پنجشنبه بود و خداروشکر خبری از درس و مدرسه نبود نگاه کردم دیدم ساعت نه عه
بلند شدم رفتم دستشویی لباس هامو عوض نکردم موهامو جمع کردم تختمو مرتب کردم و نشستم رو تخت باید میرفتم مدرسه و پروندم رو میگرفتم ولی به من که نمیدن باید دایی بره که......
با صدای در از خیالات در شدم بیرون
ا.ت=بله؟
علی=میتونم بیام تو پرنسس؟
ا.ت=البته
در رو باز کردم و علی اومد داخل در و بستم علی نشست روصندلی پشت میز منم نیشستم رو تخت بهش خیره شدم
ا.ت=خب
علی=دیشب چرا دیر برگشتی؟
ا.ت=خواهشا تو دیگ بابت دیشب بازخواستم نکن همین که ماهان رید تو حالم کافیه پسره پررو رو من دست بلند میکنه
علی=چیییی؟روت دست بلند کرد؟چراا؟
ا.ت=چمیدونم اخه شوهرمه غیرتی شده عوضی
علی=خب درکش میکنم نگرانت بوده خیلی بهت زنگ زد جواب ندادی
ا.ت=ولی چرا من نفهمیدم؟وای صدای گوشیم قطع بود نشنیدم
علی=با کی اومدی؟کی اوردت
ا.ت=میسو منو با ماشینش اورد البته ماشین باباش ولی چون یاد داره رانندگی میکنه
علی=ببین بابا تنها به خاطر دیر اودنت عصبی بود چون تاحالا دیر وقت نیومده بودی بعدم خیلی نگرانت بود ماهان درسته بد کاری کرده که زدتت ولی خب......
ا.ت=لدفا ازم نخواه که ببخشمش یا باهاش حرف بزنم من دیگ باهاش حرفی ندارم......
علی=خبحالابیابریم پایین صبحونهامادس
ا.ت=گشنه نیستم تو خودت بدو
علی=حرف نزن باید بیای زود
منو کشون کشون برد پایین توی هال ماهان تو گوشیش بود کهبا اومدنم برگشت سمتم ولی من نگاش هم نکردم دایی هم اومد انگار ادم دیگه ای شده بود با دایی دیشب فرق داشت خیلی مهربانانه حرف زد
دایی=صبح بخیر دخترم بشین سر میز
ا.ت=صبح شما هم بخیر چ.چشم دایی جان میشینم
اصلا پشمام برگام پرام همش ریخت از این حرف دایی کلی ماهان همچنان با غرور بهم نگاه میکرد ولی من حتی یک نگاه هم بهش نمینداختم
نشستم و صبحونه رو تو سکوت خوردیم که دایی سر صحبت رو باز کرد
دایی=خب دخترم ما فکرامونو کردیم ولی
ا.ت=ولی چی دایی جان؟
دایی=ببین امتحان های نوبت دومت هفته ی دیگه شروع میشه و تو باید اونارو تموم کنی میدونی که فقط یک ماهه تا کمتر
ا.ت=نه دایی جانم میدونم خودمم باید تمومشون کنم من فقط اجازه میخواستم گفتم که چه یک ماه چه دو ماه مهم نیست چقد طول بکشه ولی من میرم بعد از مدرسه ها میرم
دایی=باشه دخترم ما میزاریم بری ولی.....
ا.ت=دیگ چی شده دایی جان؟
دایی=ماهان راضی نیست و مخالفت میکنه..
ا.ت=هه اون چیکاره باشه که نظر بده ها؟
ماهان=ینی چی که من چیکارم؟
ا.ت=من با تو حرف نمیزنم
ماهان=ولی من دارم با تو حرف میزنم
ا.ت=من با تو حرفی ندارم تو دیشب هر حرفی حقی کاری چیزی هر چیزی داشتی رو توی اون سیلی که بهم زدی مشخص کردی و خودتو خوب ثابت کردی......................
بلند شدم رفتم دستشویی لباس هامو عوض نکردم موهامو جمع کردم تختمو مرتب کردم و نشستم رو تخت باید میرفتم مدرسه و پروندم رو میگرفتم ولی به من که نمیدن باید دایی بره که......
با صدای در از خیالات در شدم بیرون
ا.ت=بله؟
علی=میتونم بیام تو پرنسس؟
ا.ت=البته
در رو باز کردم و علی اومد داخل در و بستم علی نشست روصندلی پشت میز منم نیشستم رو تخت بهش خیره شدم
ا.ت=خب
علی=دیشب چرا دیر برگشتی؟
ا.ت=خواهشا تو دیگ بابت دیشب بازخواستم نکن همین که ماهان رید تو حالم کافیه پسره پررو رو من دست بلند میکنه
علی=چیییی؟روت دست بلند کرد؟چراا؟
ا.ت=چمیدونم اخه شوهرمه غیرتی شده عوضی
علی=خب درکش میکنم نگرانت بوده خیلی بهت زنگ زد جواب ندادی
ا.ت=ولی چرا من نفهمیدم؟وای صدای گوشیم قطع بود نشنیدم
علی=با کی اومدی؟کی اوردت
ا.ت=میسو منو با ماشینش اورد البته ماشین باباش ولی چون یاد داره رانندگی میکنه
علی=ببین بابا تنها به خاطر دیر اودنت عصبی بود چون تاحالا دیر وقت نیومده بودی بعدم خیلی نگرانت بود ماهان درسته بد کاری کرده که زدتت ولی خب......
ا.ت=لدفا ازم نخواه که ببخشمش یا باهاش حرف بزنم من دیگ باهاش حرفی ندارم......
علی=خبحالابیابریم پایین صبحونهامادس
ا.ت=گشنه نیستم تو خودت بدو
علی=حرف نزن باید بیای زود
منو کشون کشون برد پایین توی هال ماهان تو گوشیش بود کهبا اومدنم برگشت سمتم ولی من نگاش هم نکردم دایی هم اومد انگار ادم دیگه ای شده بود با دایی دیشب فرق داشت خیلی مهربانانه حرف زد
دایی=صبح بخیر دخترم بشین سر میز
ا.ت=صبح شما هم بخیر چ.چشم دایی جان میشینم
اصلا پشمام برگام پرام همش ریخت از این حرف دایی کلی ماهان همچنان با غرور بهم نگاه میکرد ولی من حتی یک نگاه هم بهش نمینداختم
نشستم و صبحونه رو تو سکوت خوردیم که دایی سر صحبت رو باز کرد
دایی=خب دخترم ما فکرامونو کردیم ولی
ا.ت=ولی چی دایی جان؟
دایی=ببین امتحان های نوبت دومت هفته ی دیگه شروع میشه و تو باید اونارو تموم کنی میدونی که فقط یک ماهه تا کمتر
ا.ت=نه دایی جانم میدونم خودمم باید تمومشون کنم من فقط اجازه میخواستم گفتم که چه یک ماه چه دو ماه مهم نیست چقد طول بکشه ولی من میرم بعد از مدرسه ها میرم
دایی=باشه دخترم ما میزاریم بری ولی.....
ا.ت=دیگ چی شده دایی جان؟
دایی=ماهان راضی نیست و مخالفت میکنه..
ا.ت=هه اون چیکاره باشه که نظر بده ها؟
ماهان=ینی چی که من چیکارم؟
ا.ت=من با تو حرف نمیزنم
ماهان=ولی من دارم با تو حرف میزنم
ا.ت=من با تو حرفی ندارم تو دیشب هر حرفی حقی کاری چیزی هر چیزی داشتی رو توی اون سیلی که بهم زدی مشخص کردی و خودتو خوب ثابت کردی......................
۱۸.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۰